مثل هر روز داشتم آماده میشدم که برم مدرسه سال دومی بود که داشتم تدریس میکردم از خونه تا مدرسه حدودا ۲۰ دقیقه راه بود که پیاده میرفتم ، اونروز هم مثل هر هفته قرار بود یکشنبه بچه ها ۴۵ دقیقه زودتر بیاند تا باهاشون ریاضی کار کنم ، چادرم رو سرم کردم و از خونه زدم بیرون، هوا تازه داشت روشن میشد و خیابونا خلوت بودن، باید از دو تا کوچه خیلی خلوت هم رد میشدم ، تو همون کوچه اول یه خونه نیمه کاره بود که خیلی وقت بود رها شده بود ، سرم پایین بود و داشتم آروم میرفتم ، همیشه ۱۵ دقیقه زودتر میرفتم ، تو افکار خودم غرق بودم که یه دفعه یه نفر از پشت منو گرفت و با دست راستش جلوی دهنم رو محکم گرفت و با دست دیگه ش منو محکم به خودش چسبوند ، بشدت ترسیده بودم ، نمیتونستم داد بزنم چون دهنم رو محکم گرفته بود ، معلوم بود جثه ی بزرگی داره و قوی هیکله ، اصلا حتی نمیتونستم توی دستای قدرتمندش تقلا کنم ، بدون اینکه حرفی بزنه منو با خودش کشوند تو اون خونه ی نیمه کاره ، بردم آخرای خونه جایی که از بیرون دید نداشت ، محکم از پشت بهم چسبیده بود و نمیذاشت تکون بخورم ، وقتی رسیدیم آخر خونه بهم گفت
-میخوام دستمو از روی دهنت بردارم ، اگه جیغ بزنی و داد و فریاد کنی همینجا میکشمت ، حالا اگه فهمیدی با سر علامت بده
با اینکه خیلی ترسیده بودم ولی برا اینکه بهم آسیب نزنه سرمو تکون دادم که یعنی فهمیدم آروم دستش رو برداشت ، ولی هنوز منو محکم نگه داشته بود ، میترسیدم سرمو برگردونم و چهره اش رو ببینم ، با صدای بریده بریده گفتم
+چی از جونم میخوای ، بخدا من پول زیادی همراهم نیست همونم تو کیفمه اگه میخوای بردار
سرشو آورد کنار گوشم و اول یه لیس به لاله ی گوشم زد و گفت
-پول نمیخوام جیگر
+بخدا من آبرو دارم چی از جونم میخوای
-هیشششش اگه سر و صدا کنی با این چاقو سرتو میبرم ، کارم زیاد طول نمیکشه
همون موقع تو ذهنم اومد که میخواد بهم تجاوز کنه ، گریه ام گرفته بود و به صورت خفه داشتم گریه میکردم
-گریه نکن خوشگل خانوم کاریت ندارم ، نترس بهت آسیبی نمیزنم اگه آروم باشی
بعد شروع کرد به مالیدن سینه هام، خیلی ترسیده بودم ، برای من که تا حالا حتی دست یک مرد رو لمس نکرده بودم خیلی وحشتناک بود ، ولی اصلا محکم سینه هام رو نمیمالید ، انگار متوجه بود تا چه اندازه فشار بده من اذیت نمیشم ، دوباره دهنشو آورد کنار گوشم همزمان با دستی که آزاد بود یه چاقو از جیبش درآورد و جلو چشمام تکون داد
-اینو میبینی؟ خیلی تیزه ، باهات کاری ندارم ولی اگه خواستی فرار کنی یا داد بزنی خلاصت میکنم فهمیدی؟
با مکث چند ثانیه ای و با هق هق گریه آروم گفتم
+بله ، لطفا اذیتم نکن
-اذیت نمیشی نترس
بعد دستش رو گذاشت رو شونه ام و آروم منو چرخوند به طرف خودش ، از ترس چشمام رو بسته بودم و گریه میکردم
-چشمات رو باز کن
میترسیدم ، فک میکردم یه چهره وحشتناک باید باشه
-بهت میگم چشات رو باز کن
دیگه مجبور بودم با ترس باز کردم ، یه مرد هیکلی که یدونه کلاه از اینا که فقط چشما و دهنشون پیداست کشیده بود رو سرش ، بازو های خیلی بزرگی داشت قدش هم از من خیلی بزرگتر بود ، با پشت دستش آروم کشید رو گونه های خیسم
-نترس اذیتت نمیکنم
بعد اون یکی دستش رو گذاشت رو کسم ، یه دفعه عین برق گرفته ها رفتم عقب
+تو رو خدا نکن ، من آبرو دارم بیچاره میشم نکن
-بیا جلو ببینم ، کاریت ندارم که
با دستای قویش منو دوباره آورد جلو و بازم دستش رو گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالیدن ، اینقدر ترسیده بودم که حسی نداشتم ، شلوارم پارچه ای بود و راحت دستش رو میتونستم روی کسم حس کنم ، خیلی سریع دست برد که دکمه شلوارم رو باز کنه ، ولی زورم بهش نرسید ، یه چشم غره ای هم بهم رفت ، دیگه فقط داشتم به این فکر میکردم که الان بهم تجاوز میکنه و پرده ام رو میزنه ، داشتم عواقب بعد از تجاوز رو تصور میکردم ، من که نماز اول وقتم ترک نمیشد و آدم مذهبی ای بودم الان یه مرد غریبه داشت شلوارم رو درمیاورد ، شلوارم رو کشید پایین و افتاد روی مچ پام الان دیگه پاهای سفید و بدون موی من جلوی چشمای هیز یک متجاوز بود ، چند لحظه ای به رون های خوش تراشم خیره شد ، انگار اونم عجله داشت ، جلوی پام زانو زد ، هنوز به پاهام خیره بود ، منم دستم رو گذاشته بودم جلو دهنم و آروم گریه میکردم، بعد یدفعه سرشو چسبوند به رون های من و دستاش رو دور پاهای من قفل کرد، یکمی کلاهش رو داد بالا ولی من هنوز نمیتونستم چهره اش رو ببینم ، شروع کرد صورتش رو به رون های من مالیدن و با دستاش پشت پاهای منو نوازش میکرد، بعد هم شروع به بوسیدن و بعدش هم لیسیدن پاهای من کرد ، چند دقیقه بعد دست انداخت که شورتم رو بکشه پایین، نا امیدانه دستم رو بردم که نذارم شورت رو دربیاره، سرش رو آروم آورد بالا، انتظار داشتم الان چشم های خشمگین و ناراحت ببینم و برخلاف انتظارم چشم های پر از اشک و التماسش رو دیدم ، داشت اشک میریخت، من هنگ کرده بودم، بی اختیار گریه ام بند اومد و متعجب شده بودم ، نمیدونستم چرا داره گریه میکنه! دستام شل بود و راحت شورتم اومد پایین ، نگاهش رو برد به سمت کصم ، همین دیشب کامل شیو کرده بودم ، یعنی هفته ای یکبار شیو میکردم ، صورتش رو چسبوند به کصم و الان دیگه شروع کرد با صدا گریه کردن ، مثل بچه ای که مامانش رو بعد از مدت ها ببینه کصم رو چسبونده بود به صورتش و گریه میکرد ، بعد هم شروع کرد به بوسیدنش ، من دیگه گریه نمیکردم و فقط از کارای اون متعجب و متحیر بودم که چرا داره گریه میکنه ، دائم داشت کناره های کصم رو میبوسید و اشک میریخت ، انگار نه انگار اون آدمیه که چند دقیقه پیش با خشونت میخواست منو بکشه! بعدش دست انداخت و گفت
-بزار شلوارت رو کامل در بیارم اینجا خاکی نشه
دیگه مقاومت نمیکردم ، ناباورانه داشتم باهاش همکاری میکردم ، کاپشن خودش رو درآورد انداخت رو زمین بعد شلوار منو درآورد و آروم تا کرد و گذاشت رو کاپشن خودش تا خاکی نشه ، بعد هم آروم شورتم رو از پام درآورد گرفت رو دستاش و عین یه پارچه ی مقدس سرش رو گذاشت روش و بلند بلند گریه میکرد ، شورتمو میمالید به چشماش و میبوسید ، من نمیدونستم باید چیکار کنم نه حرفی میزدم و نه گریه میکردم، فقط از کارای این یارو متعجب بودم ، شورتمو با احترام گذاشت رو شلوارم ، بعد کاری کرد که اصلا انتظار نداشتم ، من از اول انتظار داشتم که الان شلوار خودش رو هم دربیاره و بهم تجاوز کنه ولی الان پایین تنه ام لخت جلوش ایستاده بودم و اون جلوم زانو زده بود داشت گریه میکرد ، سرش رو به حالت سجده گذاشت رو پام و شروع کرد به بوسیدن ، همزمان داشت با دستاش آروم ساقای پام رو نوازش میکرد ، سرش رو آورد بالا و تا کنار کصم رو لیس زد ، بعد هم آروم زبونش رو روی شیار کصم کشید، همون لحظه حسی اومد سراغم که تا الان که ۲۵ سالم بود حس نکرده بودم ، خیلی عجیب و لذت بخش بود ، یکمی که گذشت شروع کرد به مکیدن کصم ، بی اختیار دستم رو گذاشتم پشت سرش و فشار دادم چند دقیقه ای داشت کصم رو میمکید ، به عمرم همچین لذتی نبرده بودم ، وقتی سرش رو برداشت کلاهش رو از دماغ به پایین داده بود بالا و خیس خیس بود هم از اشکای خودش هم آب کص من ، یبار دیگه جفت پاهام رو بغل کرد و به رونم یه بوسه زد
-نترس میدونم باید بری مدرسه الان کارم تموم میشه
نمیدونم چرا حس امنیت داشتم ، رفت پشت سرم ، آروم دو تا بوسه روی کونم زد ، بعد هم محکم کونمو بغل کرد، کلاهش رو درآورده بود و میتونستم صورتش رو روی کونم حس کنم، ریش نداشت و صورتش نرم بود، بلند بلند گریه میکرد ، بعد لای کونم رو با دستاش باز کرد، با دست آروم به پاهام فشار آورد که یعنی پاهات رو از هم باز کن ، منم همین کار رو کردم، بعد حس کردم که سرش رو برده وسط باسنم، دماغش دقیقا روی سوراخ کونم بود داشت محکم نفس میکشید و با زبونش بین سوراخ کون و کصم رو لیس میزد، حس عجیبی بود بعد شروع کرد با زبونش سوراخم رو لیسیدن، این حتی از لیسیدن کصم هم لذت بخش تر بود، زبونش رو داشت تو کونم میچرخوند، بی اختیار داشتم ناله میکردم و لبام رو گاز گرفته بودم یکمی که گذشت رو زمین دراز کشید دقیقا زیر پای من، دیگه کلاه سرش نبود و کامل میتونستم چهره اش رو ببینم، یه چهره ی خوشتیپ و بامزه بود، آروم گفت
-لطفا بشاش
+چی؟؟
-خواهش میکنم بشاش رو صورتم
+آخه ، آخه الان ندارم
چشماش به حالت التماس بود و اشک توش حلقه زده بود، چاقویی که تو دستش بود رو آروم آورد بالا و دوباره گفت
-خواهش میکنم بشاش نمیخوام زورت کنم
+باشه باشه اونو ببر پایین
پاهام رو از هم باز تر کردم و سعی کردم بشاشم ولی نمیشد ، آخه اصلا عادت نداشتم ایستاده بشاشم، یکمی که گذشت گفت
-پس چی شد
+نمیشه من ایستاده نمیتونم
-خب بشین رو صورتم
با تردید به صورت دستشویی کردن کصم رو آوردم نزدیک صورتش و دوباره تلاش کردم، یواش یواش قطرات شاش شروع کردند به بیرون اومدن ، صورتش رو آورد بالا و دهنش رو باز کرد، دیگه شاشم تند شد و با فشار داشت می پاشید تو دهنش و صورتش در کمال ناباوری شاشم رو میخورد، وقتی تموم شد گفت
-کصت رو بچسبون به دهنم تا تمیزش کنم
همینکار رو کردم ، کصمو کامل پاک کرد بعد پاشدم، صورتش کامل خیس شاش بود پاشد نشست من هنوز کون لخت جلوش ایستاده بود، شروع کرد با زبون قطرات شاشی که به پاهام ریخته بود رو لیسیدن وقتی تموم شد ایستاد و یکمی رفت عقب از روی لباسا شورتم رو برداشت و گفت
-اینو پیش خودم نگه میدارم، شلوارت رو بپوش
بدون هیچ حرفی شلوار و چادرم رو پوشیدم، تو این مدت داشت نگاهم میکرد، وقتی لباسام رو پوشیدم نگاهی به ساعتش کرد و گفت
-زیاد دیرت نشده فقط قبل از رفتن، اگه به کسی چیزی بگی میام سراغ پدر و مادرت، برا اینکه بدونی دروغ نمیگم مگه آدرست این نیست؟ پدرت هم اسمش رضا و مادرت هم مینا، خودتم سمانه، میدونم کجا کار میکنی و همه دوستا و فامیلت رو میشناسم، من بهت آسیبی نمیزنم فقط حرفی نزن الانم برو …
ادامه دارد
نوشته: بی حیا
ادامه…