بر اساس واقعیت، بدون افزودنی. باشد که لذت ببرید!
قسمت اول: چرا برده شدم؟
کلاس پنجم که بودم، تلویزیون یه فیلمی پخش کرد فکر کنم با عنوان «ریشهها». در مورد یه مرد بردهداری بود که برده هاش رو بخاطر نافرمانی هاشون تنبیه میکرد. آخرش هم دو تا از برده ها، از دست صاحبشون فرار کردن و به آزادی رسیدن.
این، استارت علاقه من به برده ها بود که همینطوری تو وجودم رشد میکرد. شبا قبل خواب تصور میکردم که بردهام و با ذهن خلاقی که داشتم داستانهای متفاوتی می ساختم، نافرمانی های متعددی میکردم و تنبیه های مختلفی میشدم. به حدی رسیده بود که وقتی با ماشین میرفتیم مسافرت و مادرم میگفت کمربندت رو ببند، تصور میکردم که کمربند زنجیره و من برده خانوادهم هستم و اونا من رو بستن تا فرار نکنم.
اون موقع ها کتاب خیلی میخوندم. کلاس هفتم، به مدرسهای رفتم که کتابخونه خیلی خوبی داشت. یکبار که کتابی که قرض گرفته بودم رو تحویل دادم و رفتم دنبال کتاب جدید، چشمم خورد به سری کتابهای «تاریخ ترسناک» و توی اونا «روم باستان» یا یه همچین عنوانی چشمم رو گرفت، منم همونو برداشتم. وسطای کتاب یه چیزایی راجع به گلادیاتور ها نوشته بود. تا اون موقع چیزی در موردشون نمیدونستم. تو کتاب نوشته بود که گلادیاتور ها یه قراردادی رو امضا میکنن و از این طریق قبول میکنن که تمام وجودشون برای صاحبشونه حتی جونشون و صاحبشون حق داره هر وقت خواست گلادیاتور ش رو بکشه. من وقتی این متن رو میخوندم همش با خودم میگفتم کاش من گلادیاتور بودم.
همون موقع ها بود که با داداشم مورتال کامبت بازی میکردیم و من همیشه خودم رو جای افرادی که توی بک گراند داشتن میسوختن، شکنجه می شدند یا اعدام شده بودن میذاشتم. حس مازوخیسمی که داشتم، روز به روز بیشتر میشد و من به عواقبش بی توجه بودم چون احساس لذت میکردم.
کلاس هشتم، با فرق دختر و پسر آشنا شدم و به مرور، روش بچه دار شدن و انواع و اقسام اطلاعات مربوط به سکس رو فهمیدم. آخرای سال بود که کرونا اومد و ما دانش آموزا همدیگرو نمیدیدیم و به همین دلیل ارتباطمون توی واتساپ شدت گرفت. گروه بزرگی توی واتساپ ساخته شد که تقریبا همه بچه ها توش عضو بودن. اونجا بود که من کلماتی مثل «پورن»، «جق» و … رو میدیدم اما هیچی راجبشون نمیدونستم. کنجکاوی بیش از حد و در کنار اون این تلقین که «هرکس معنی اینها رو ندونه بچهس» باعث شد که برم توی اینترنت و سرچ کنم. بعد از چند دقیقه سرچ کردن و آشنایی با دنیای پورن و این که هر چیزی که بهش فکر کنم، تو این دنیا وجود داره، من رو شگفت زده کرده بود. تصمیم گرفتم این حس جدید رو با حس قدیمی بردگی تلفیق کنم و به عبارت «برده جنسی» فکر کردم.
بعد از چند روز گشتن دنبال فیلتر شکن برای لپ تاپ، بالاخره یه خوبشو پیدا کردم و سر یکی از کلاس های آنلاینی که داشتیم، سرچ کردم «برده جنسی» و اولین پورن عمرم رو دیدم. فیلم از یک زن برهنه شروع میشد که اربابش دستش رو بسته بود و زن در تقلا برای آزاد کردن خودش بود. بعد از چند لحظه، ارباب از بیرون اتاق اومد و کیرش رو توی دهن زن گذاشت و تلمبه زد و در نهایت کل آبش رو توی دهن زن خالی کرد( اونموقع تازه فهمیدم منظور دوستام از آبکیر چیه).
فیلمی که دیده بودم تمام ذهنم رو تسخیر کرده بود و همش بهش فکر میکردم. نمیتونستم خوب روی حرفای معلم تمرکز کنم اما تا آخر زنگ پای لپتاپ و کلاس موندم. وقتی که زنگ تفریح خورد، لباسام رو درآوردم، روی تختم دراز کشیدم و تصور کردم که دستام به تخت بسته شده. تصور کردم که اربابم از در اتاق میاد تو و بدنم رو لمس میکنه و من برای آزاد کردن خودم تقلا میکنم. میخواستم تصور کنم که کیرش رو در میاره و توی دهنم میذاره اما گویا مغزم ایده بهتری داشت، مغزم تصور کرد که یک نفر دیگه میاد توی اتاق و اربابم شروع میکنه به تعریف کردن از من: نگاه کن چه بدن زیبایی داره. حتی یه تار مو هم توی بدنش نیست. خیلی برده حرف گوش کن و مطیعیه و هرچی بگی گوش میده. از تنبیه شدن خوشش میاد و هیچ وقت غر نمیزنه.
و همینطور دست میکشید به بدنم. مرد غریبه بعد از چند لحظه شروع کرد به وارسی من و کمی بعد، گویا بدن من به خوبی اون رو مجاب کرده بود و اون از اربابم پرسید: قیمت آخرش چنده؟
به مغزم آفرین میگفتم. وجودم رو لذت فرا گرفته بود و تو اون لحظه برای اولین بار ارضا شدم. لخت بودم و آبم ریخت روی خودم و تصور کردم که این، آب اربابم و خریدارم هست که ریخته شده رو بدنم و من باید به خودم افتخار کنم که تونستم دو نفر رو، فقط با بدنم ارضا کنم.
چند ماه گذشت و اطلاعات من در مورد رابطه ارباب/برده بیشتر میشد. حالا دیگه میدونستم بهش میگن بی دی اس ام. با هر سایت پورن جدیدی که آشنا میشدم، سرچ میکردم «بی دی اس ام» و فیلمایی که بیشترین لایک رو داشتن رو میدیدم و لذت میبردم. بعضی وقتا هم پیش میومد که جق بزنم اما خیلی کم. تصور میکردم اربابم اجازه نمیده به کیرم دست بزنم و خودارضایی کنم. من باید فقط باعث لذت اربابم میبودم و حق نداشتم خودم از خودم لذت ببرم.
کم کم، اوایل کلاس دهم، توی تلگرام با ربات های چت ناشناس آشنا شدم. اونجا تعداد خیلی زیادی پسر و دختر بودن اما بیشترشون دنبال سکس عادی بودن، نهایتا دنبال بیغیرت. یا ارباب پیدا نمی شد، اگر هم میشد، قبول نمیکرد که عکس و فیلم بهش ندم. چند ماه طول کشید تا بالاخره اولین عکس خودم رو توی ربات فرستادم. عکس کونم برای یه پسر. خیلی تعریف کرد ازم اما بلد نبود ارباب خوبی باشه. به مرور زمان، من راحت تر عکس میدادم، بعد از یه مدت هم فیلم می گرفتم اما بازم ارباب باب میلم رو پیدا نکرده بودم( البته اینکه خیلی کم پیش میومد که توی خونه تنها بشم هم بی تاثیر نبود).
تا اینکه یه روز، خوردم به یه دختر. انگار ذاتا میسترس بود. بهم گفت عکس بده اما من گفتم تنها نیستم و نمیتونم لخت بشم. اونم عصبانی شد و بهم گفت برو یه خیار بردار و برو توی حموم. اولش میخواستم انجام ندم اما وقتی گفت« اگه انجام ندی، یه تنبیه بدتر برات تعیین میکنم»، راضی شدم که به حرفش گوش کنم. احساس کردم این همون کسیه که چند ماهه دنبالشم.
وقتی خیار رو برداشتم و رفتم تو حموم، اول براش با شرت یه عکس قدی فرستادم. گفت شورتتو در بیار، موبایلتو بذار یه گوشه حموم و جلوش چهار دست و پا شو و خیارو بکن تو کونت.
منم رو دکمه شروع فیلم زدم و خیار رو کردم تو کونم و جلو عقب کردم و براش فرستادم. گفت حالا باید کل خیارو جلوی دوربین بخوری. منم که شهوت نمیذاشت به هیچی فکر کنم گفتم چشم و خیار رو خوردم( فیلمش هنوزم تو گوشیمه). بعدشم بهم گفت ازم خوشم اومده اما برای امروز بسه و گفت که بار بعدی که تنها شدم، بهش پیام بدم تا بگه چکار کنم. گفت باید تنها بشم چون برنامه های زیادی برام داره.
منم از اینکه بالاخره یه ارباب کاربلد و بی رحم پیدا کرده بودم خیلی خوشحال شده بودم و منتظر موندم تا تنها بشم.
تا اون موقع هرشب تصور میکردم که اربابم قراره چه کارهایی برام تعیین کنه. انقدر فکر میکردم که بدون لمس کیرم ارضا میشدم و آبم میومد.
** بقیه داستان رو اگه خوشتون اومد تو نظرات بگید که بنویسم.**
نوشته: یک علاف