داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

پای رحیم مثل شمع آب شدم!

داستان کاملا واقعی واقعی
من از خودم بگم، اسمم سام، در حال حاضر 26سالمه، قدم 162سانت و وزنم 55،کونم هم سفیده اما یه ذره لاغر و از نظر خیلی ها جذاب و بی بی فیسم؛ از بچگی نسبت به همجنس حس داشتم اما اون موقع نمی فهمیدم چمه، چندین بار خواب سکسی معلم هام و هم سالانم رو میدیدم، دبیرستان عاشق هم کلاسیم شدم به طوری که اگه یه روز نمیدیدمش دیونه میشدم، همه بچه ها تعطیلات نوروز و تابستون رو دوست داشتن اما من نه چون مجبور بودم مدت طولانی نبینمش اما خودمم نمی دونستم واقعا چرا مثل بقیه نیستم، دانشگاه که قبول شدم همه میگفتن به به تهران قبول شدی خیلی خوشبختی اما من خوشحال نبودم چون بیشتر از قبل از همکلاسیم که عاشقش بودم دور میشدم، شهرستان به خاطر محدودیت های فرهنگی و مذهبی امکان برقراری رابطه جنسی نبودش امیدوار بودم تهران یه کم آزادتر باشم هرچند تو کشور مذهبی که قوانینش اسلامی هستش بازهم محدودیت ها پابرجا بود اما یه ذره کم رنگتر بودش نسبت به شهرستان؛ در دانشگاه ترم اول رو هم اتاقیم نظر داشتم یه جورایی داشت جای عشق دبیرستانم رو می‌گرفت اونم فهمیده بودش که دوستش دارم و مثل خودم بی بی فیس بودش، یه شب گفتش سام جان بیا تخت بالا کنار هم بخوابیم، منم از خدا خواسته سریع پریدم تخت بالا کنارش خوابیدم، یه لحظه کنترلم رو از دست دادم و تسلیم احساساتم شدم، رفتم زیر پتوش، اون بغلم کرد، منم بی اختیار خودم رو در اختیارش قرار دادم، من آدم دو طرفه هستم دوست داشتم تا صبح کون هم بزاریم و در بغل هم بخوابیم، اما هم اتاقیم کامران برنامه ای دیگه ای داشت فقط میخواست همو بمالیم و لب همو بمکیم، اول اون لبشو چسپوند به لبم بهم گفتش سام جان یاد بگیر اینجوری باید لب بگیری وگرنه آبروت میره پیش زن آینده ات و لاله ی گوشم هم میک میزد، به اوج لذت و شهوت رسیدم وقتی دوباره لبشو چسپوند به لبم ارضا شدم اونم فهمید گفت چقدر بی جنبه ای آبت اومد، ما که داشتیم دوستانه هم و بغل میکردیم و من فقط داشتم آموزشت میدادم، میدونستم داره الکی میگه، البته برام مهم نبودش، تنها چیزی که برام مهم بود در کنارش بخوابم، بعد از اینکه ارضا شدم با خنده گفت برو رو تخت خودت بخواب بی جنبه، بعدش فردا شبش از شدت شهوت رفتم رو تختم لخت خوابیدم فقط یه شورت جذب تنم بودش به امید اینکه کامران بازهم بیاد بغلم کنه و کیرش رو بزاره لای کونم، من الکی خودم رو بخواب زدم، دیدم کامران برگشت اتاق، با صدای بلند گفتش سام کیرم دهنت چرا الان خوابیدی هنوز 7شبه، بقیه هم اتاقی هام هم خندیدن، کامران گفت برم رو تختش بیدارش کنم، وقتی پتو رو روم برداشت و کون سفید لختم رو دید، گفت کونی با شورت خوابیدی، اومد کنارم مثلا الکی دارم اذیتت میکنم ، کیرش رو از رویی شلوار اسلشش گذاشت لای کون سفیدم، از شدت لذت ارضا شدم، گفت چقدر بی جنبه ای من فقط چسپوندم بهت ارضا شدی خاک برسرت، یکی دو بار دیگه هم بمال بمال داشتیم تا اینکه از شانس بد من انتقالی گرفت شهر خودش؛ منم دوباره فاز افسردگی گرفتم، تا ترم 5 با هیشکی هیچ رابطه ای نداشتم حتی در حد مالیدن هم؛ اوایل ترم 5بودش سوار اتوبوس های بی آرتی شدم، خیلی شلوغ بودش به زور خودمو توش جا کردم، دیدم یه مرد میانسال داره کیرش رو میماله به کونم، من اوایلش خجالت میکشیدم، وقتی عقب خودم رو نگاه کردم، دیدم یه مرد خوش چهره که همیشه آرزوش رو میکردم داره کیرش رو میچسپونه بهم، این بار کیر منم راست شد، و آب سفید روشنی از کیرم از شدت لذت خارج شد اما متاسفانه چون مجبورم بودم پیاده شم و برم دانشگاه به طور کامل ارضا نشدم، اما دفعه های بعدی از طریق همین مالیدن کیر به کونم و گرفتن کیر بقیه تو بی آرتی ارضا میشدم و چندین بار هم با چند تا کیس رفتیم حموم و پارک کون هم گذاشتیم اما هیچ کدوم اندازه ی اون مرد میانسال ترک زبان که حدودا 55 سالش بود بهم حال نداد و با تمام وجود عاشقش شده بودم، داستان برمیگرده به 6سال پیش، هوا تاریک شده بود و من هم طبق معمول دنبال کیر بودم، تقریبا 2ساعت بودش تو اتوبوس هی پیاده میشدم و دوباره سوار میشدم، ناامید شده بودم تقریبا، تا این که تویی یکی از ایستگاه ها که منتظر بودم تا اتوبوس بیاد سوار شم دیدم یک مرد میانسال خوشتیپ سبیلی و سفید پوست با بینی خوش فرم که انگار عمل کرده بودش از اتوبوس پیاده شد، سریع بی اختیار میخکوبش شدم کار از توجه گذشته بودش با چشمم بهش تجاوز کردم، اونم چون خودش اینکاره بودش سریع فهمید و اومد پیشم، گفت دوباره سوار اتوبوس شیم، پارک دانشجو پیاده شدیم، رفتیم تو پارک نشستیم، رفت دو تا چای آورد، اصلیتم رو پرسید منم از ترسم و اینکه به آدم غریبه آمار دقیق نمیدم الکی گفتم اراک، من ازش پرسیدم گفت ترک اردبیلم، بعد با لبخند بهم گفت با چشمت رسما بهم تجاوز کردی خوشکل پسر، منم گفتم دست خودم نبود قیافه ت خیلی به دلم نشست، گفت جا داری گفتم نه، گفت منم جان ندارم اما بعضی شبا که پسرم نیست میتونی بیای دکه م تو یوسف آباد، منم که از خدام بود تو کونم عروسی بودش، بعد گفت راست کردم الان چکار کنیم گفتم منم همینطور اما اینجا نمیشه بریم خیابون بغلی یه جای نسبتا خلوتی هست میتونم در حد لب و ساک مهمون هم باشیم، رفتیم اونجا اما زیاد خلوت نبودش اما من از شدت شهوت کنترلم رو از دست داده بودم، گفتم رحیم جان شروع کنیم گفت نمیشه مردم رد میشن زشته گفتم اونا رسیدن متوقف میکنیم دوباره شروع میکنیم بلاخره راضیش کردم چون اونم شهوتی شده بود هرچند انداز ه ی من نه، اولش لبشو گرفتم محکم فشار دادم بعدش دستم رو دور گردنش قفل کردم نزدیک 10دقیقه همینطور داشتیم لب همو میک می زدیم و می‌خوردیم تا اینکه بهم گفت عزیزم بسته تا کسی نیومده برو پایین کیرم رو بزار تو دهنت در حالی که داشتم مثل دیونه ها کیرش رو می‌خوردم و لیس میزدم ، با هر دو دستم کیرش رو گرفته انگار یکی میخواد ازم بدزده، بعدش از شانس من یکی اومد با دستپاچگی ساک زدن رو متوقف کردم، عابر که رد شد دوباره مثل دیونه ها و کیر ندیده کیرش رو میخوردم لیس میزدم و سوراخ سر کیرش رو با زبون لیس میزدم طعم آب روشن و شوری رو تو دهنم حس کردم و بی اختیار شدم چه لذتی من می‌بردم تا اینکه داشت ارضا میشد گفت بریزم دهنت گفتم نه عزیزم، گفت باشه بعد ریخت کنار درخت و جدول؛ یه مدتی گذشت من دانشگام رو تموم کردم، برگشتم شهرستان، از شدت بی سکسی داشتم دیونه میشدم، به بهانه ی کار برگشتم تهران، رفتم تو یه رستوران که پیتزا و ساندویچ میفروخت واسه ی کار، از 9و نیم صبح تا 1شب کار می‌کردم، کونم پاره شده بود، همش مسخره م میکردن کارگر های دیگه میگفتن با لیسانس دانشگاه دولتی استخدام نشدی و هر چی کار سنگینه انداخته بودن به من، آنقدر سر پا بودم که کمر واسه م نمونده بودش، هر روز گریه می کردم، تا اینکه یه روز گفتم به رحیم زنگ بزنم ببینم چکار میکنه، و اگر بشه این هفته برم باهاش سکس کنم شاید یه ذره از فشاری که روم بود کم بشه و همین جوری هم بود، یه طوری که من سر کار خیلی افسرده و عصبی بودم اما بعد رابطه با رحیم همه چی عوض شد و همکارام هم میگفتن تو یه شب نبودی اما رفتارت خیلی عوض شده، شادی، الکی میخندی و پر انرژی هستی، چت شده سام؟ منم گفتم هیچی خبر خوبی بهم دادن و پیچوندم، وقتی به رحیم زنگ زدم گفتم چکار میکنی دلم برات تنگ شده و از این حرفا، فهمید که نیاز به سکس دارم و کونم به خارش افتاده گفت هر وقت پسرم دکه نبود بهت زنگ میزنم شب بیا، گفتم شب دیر کارم تموم میشه ساعت 1،گفت پس بی خیالش، گفتم اگر تو بیدار باشی من خودم رو میرسونم قبل 2 اونجام، گفت عزیزم اذیت میشی، تو خسته ای، سر کار بودی و بعدشم فرداش باید دوباره برگردی سر کار، گفت نمیشه هر وقت مرخصی بهت دادن بیا، گفتم من آش خورم به این زودی ها بهم مرخصی نمیدن، گفت باشه خودت میدونی، من بهت خبر میدم، یکی از روزها که طبق معمول سر کار بودم، و همه چی رو فوش میدادم به خاطر این زندگی تکراری و کیری، و اون روزم همکارام به شدت ازم کار کشیده بودن، هم ظرف شسته بودم و هم آماده سازی می کردم و هم از قصد دیر گذاشتن نهار بخورم و برم استراحت، یه دفعه گوشیم بعد از ظهر زنگ خورد، دیدم رحیمه سریع برداشتم، گفت امشب بیا دکه پسرم نیستش، به شدت ذوق زده شدم انگار رو ابرها سیر میکردم، گفتم چشم حتما میام، بعدش چندین بار دیگه تا آخر شب بهش زنگ زدم گفتم نکنه پشیمون شده باشه، هنوز باورم نمیشد که قراره اون شب سکس واقعی رو با رحیم تجربه کنم و کیرش رو بزارم کون سفیدم، تا آخر شب من پر انرژی بودم به طوری که همه تعجب می کردن، و سرعتم تو کار چندین برابر شده بود، اصلا خسته نمیشدم، تو کونم عروسی بودش، همه اون شب تو محل کار ازم راضی بودن تا اینکه نزدیکهای ساعت 12شب سر آشپز گفتش که امشب نظافت کلی آشپز خونه رو داریم، منم بشدت ناامید شدم به طوری که انگار آب یخ روم ریختن، چون قرار بود تا نزدیک ساعت 3 شب تو آشپزخونه بمونیم، من نزدیکای ساعت 1شب بودش با ناامیدی و از سر مجبوری چون میخواستم آخرین شانس خودم رو امتحان کنم چون اگر تا ساعت 3 شب می موندم به این معنا بود که از سکس با رحیم خبری نبودش، و من این رو بشدت نمیخواستم، زیرا که به کونم قول کیر کلف رحیم رو داده بودم ، به همین خاطر با صدای ناامید و غمناک و بغضی که گلوم رو گرفته بود و میشد دید و حس کرد حال منو، به سر آشپز گفتم آقای زارعی میشه من ساعت 1برم پیش دوستام، بهشون قول دادم برم پیششون، و میدونی که من 10روزه اینجام هیچ مرخص هفتگی نرفتم، اگر امکانش هست اجازه بدی 1 به بعد من برم، گفت سام جان می دونی الان نظافت کلی هست و بقیه بچه ها اعتراض میکنن، یکی از بچه در حالی که داشت دستگاه پیزا رو تمیز می کرد گفتش آقای زارعی بهش اجازه نده هنوز کارمون خیلی مونده میخواد بپیچونه، اما سرآشپز گفتش اولا به شماها ربطی نداره بعدشم این بنده خدا هفته ی قبل مرخصی نرفته و اینکه من امروز بعد از ظهر خیلی ازش راضی بودم و کارش رو به نحو احسن انجام داده و من تشخیص میدم زودتر بره و تو هم به جای زر زدن اضافی کارت رو درست انجام بده، منم که بشدت خوشحال شدم از آقای زارعی بشدت تشکر کردم و سریع مثل برق محو شدم از محل کار، سریع رفتم داروخونه کاندوم بگیرم، دیدم دارو خونه بازه اما نسخه خوان خوابیده، بیدارش کردم، خیلی عصبی شد گفت این وقت شب چرا با صدای بلند حرف میزنی و منو ترسوندی اینکه منو واسه ی یه کاندوم بیدار کردی بنده خدا، من که رو ابرها بودم به عصبیت نسخه خوان توجه نکردم کاندوم رو گرفتم و سریع یه تپسی گرفتم تا دم دکه، تو ماشین به رحیم زنگ زدم گفتش نخوابیدم منتظر توام زود بیا منم گفت رحیم 15 دقیقه دیگه اونجام، راننده تپسی هم خیلی وراج بود، تا اونجا که حدود 20دقیقه طول کشید همش حرف می‌زد میگفت شهر شما اومدم و از این حرفا اما من حشری فقط به رحیم و کیرش فکر میکردم و بس، راننده هر چی میگفت سعی می‌کردم با یه جمله کوتاه تمومش کنم، وقتی رسیدم راننده گفت امتیاز رو یادت نره بدی بهش گفتم باشه سریع رفتم دم دکه، قبل اینکه زنگ بزنم به رحیم در رو باز کرد، چشمم به معنای واقعی روشن شد، باورم نمیشد بلاخره بعد ابن همه سختی به رحیم و کیرش رسیدم، حس می کردم خوابم و بیشتر شبیه رویا بودش، گفت عزیزم خسته ای بیا بشین،گفت آب یا آبمیوه یا هر چی میخوای بدم بهت، گفتم عزیزم هیچی نمیخوام ،فقط تو رو میخوام کیرت رو بده ، بیا کنارم بشین، گفت لباسات رو دربیار تا راحت باشی، منم از خدا خواسته سریع لخت مادرزاد شدم، اونم لباساش رو در آورد، پریدم بغلش یه دل سیر ازش لب گرفتم مثل وحشی ها لبش رو می‌خوردم و میک میزدم ، بعدش گفت عزیزم یه ذره کیرم رو هم بخور، گفتم چشم عشقم یه ذره کیر خوش فرم و سفید مایل به قرمزش رو خوردم تازه یادم اومد که توکیفم یه قاب کوچیک عسل دارم، گفتم عشقم صبر کن، بعدش عسلم رو یه ذره ش رو ریختم رو کیرش، تمام کیرش رو عسلی کردم، بعدش کیرش رو تا ته تو حلقم کردم، خوردن کیر عسلی تو اون شب عسلی و شیرین لذتبخش و غیر قابل توصیف بودش، آنقدر کیر و تخامش رو میک زدم و خوردم و لیس زدم تا اینکه هچ آثاری از عسل رو کیرش نموند چون رحیم نگران بود که چطور این همه عسلی که رو کیرش ریختم رو تمیز کنه اما نگرانیش‌ بی مورد بود چون من هر چی عسل رو کیر و و تخامش بود رو با زبون لیس زدم و خوردم وحشتناک اون لحظه لذت‌بخش بود این لحظات رو واسه ی همه ی Lgbt ها آرزومندم، بعدش گفت عزیزم بسته دیگه وقتشه کونت بزارم، گفت بهم پشت کن، بهش پشت کردم، چند دقیقه ای بدنم رو ماساژ داد تا هم خستگیم دربره و هم کونم رو آماده فرو کردن کیر 19 سانتی و کلفتش کنه، اولش یه ذره وازلین مالید به بدنم بعد سوراخ کونم رو با وازلین آماده کردن کردش، اول یه انگشتش رو و بعدش انگشت دوم و سومش رو هم تو سوراخ کونم فرو کرد. منم از شدت شهوت مثل برده در اختیارش بودم انگار یه گوشت تکه پاره بودم ، اینم بگم من بدنم کاملا شیو بود حتی یه تار مو هم رو بدنم نبود، اونم از شدت تمیزی بدنم هیجان زده شده بودش، گفت میخوام کیرم رو فرو کنم آماده ای، گفتم عزیزم کاندوم دارم رو کیرت بکش، گفت عزیزم با کاندوم حال نمیده، گفتم نه نمیشه وسواس دارم بلاخره از سر ناچاری راضی شد از کاندوم استفاده کنه، کاندوم رو که کشید رو کیرش، نوک سرش روکه برد داخل کونم، به شدت سوزشی رو همراه با درد شدید احساس کردم، گفتم عزیزم سرش کلفته کیرت یه ذره وازلین بمال به کیرت و کون من، بعدش فرو کن، بعد چرب کردن کون و کیر خودش فرو کرد، اولش سرش رو داخل کرد، بعد من گفتم رحیم جان دردش زیاده گفتم عزیزم الان تموم میشه گفتم میترسم که پاره شم،در این حرفا بودم در حالی که من به بغل خوابیده بودم و رحیم در پشتم بودم، ازم یه لب گرفت منم از شدت لذت سوراخ کونم گشاد شد و یه دستشم انداخت شکمم و فشارش داد به عقب به طوری که با این حرکت خفن کل کیرش رو تو کون سفید و سوراخ صورتی من جا کردش، بعد چند دقیقه درد ناشی از فرو کردن تلمبه های محکم کیر رحیم تو کونم تبدیل شدن به لذتی که قبلش همچین لحظاتی رو تجربه نکرده بودم و در همین دقایق بودش که کاندوم در اثر شدت تلمبه ها و محکم بودنش پاره شد ، و واسه ی چند لحظه ای میشد تو اوج آسمون ها سیر میکردم تا بالاخره، رحیم یه پیشنهاد غافلگیر کننده ای داد گفت تا حالا به کسی کون ندادم اما چون تو پسر خوبی هستی و این که سایز کیرت کوچیکه میزارم کونم بزاری ،پشت کرد بهم گفت فقط آبت رو نیاری تو کونم گفتم از کاندوم استفاده می‌ کنم، به کونش که دقت کردم دیدم کون اون از مال من سفید تر و نرم تره حتی کونش گنده تره، منم از خدا خواسته چون سبک وزن هم بودم کامل رو کونش خوابیدم و چون زود انزالم کمتر از 1دقیقه ارضا شدم و این را هم بگم سوراخ کون رحیم بشدت تنگ بود به طوری که کیر 13سانتی منم رو هم تحمل نمی‌کرد و صداش رو بلند کرد و هی آخ و اوخ می کرد اما این بهترین کونی بود که تا حالا کرده بودم، ارضا که شدم گفت حالا نوبت منه که آبم رو بیارم، گفت پشت کن بهم بهش پشت کردم، گذاشت تو سوراخ کونم، در حالی که داشت محکم تلمبه میزد تو کونم صدای آه و ناله و آخ و اوخ هر دومون تو فضای دکه پیچیده بود، موقعی که داشت ارضا میشد کیرش رو درآورد و یا آخ بلندی کشید و ارضا شد، بعد ارضا شدنش هردومون رفتیم شاشیدم و بعدش خوابیدم و قسمت بد ماجرا این بود که رحیم بعد ارضا شدن به آدم پشت می کرد و می رفت می خوابید و اینکه لب گرفتن رو زیاد دوست نداشت برعکس میل من، تا صبح آرزو داشتم 5صبح دوباره با هم سکس داشته باشیم اما اون خواب بود به همین خاطر منم منصرف شدم، رحیم میگفت اگر تو بغلم کنی نمی تونم بخوابم باید فاصله بگیری وگرنه خوابم نمی‌بره منم به عادت و عقیده اش احترام میزاشتم و با فاصله 20 سانتی متری ازش میخوابیدم، من آنقدر رحیم رو دوست داشتم به خاطر اینکه وقت داشته باشم باهاش باشم، دانشجوی کارشناسی ارشد بودم بعد یه ترم انصراف دادم، همین تصمیم احساسی ام باعث شد تو زندگی ام شکست بخورم و اون جایگاهی که لیاقتش رو دارم تا حالا نرسیدم به همین خاطر تو عنوان نوشتم که به پای عشقم رحیم مثل شمع آب شدم! ، البته متاسفانه رحیم به پام نموند و ازم دور شد و طبق آخرین خبری که ازش دارم شهرستانه، اما من هنوزم عاشقشم و دوست دارم باز هم باهاش سکس داشته باشم، و بین ما سکس های دیگه ای هم اتفاق افتاد تو اون دوران، و جذاب ترینش تو دوران سربازی بودش اگر دوست داشته باشین و این داستان بازخورد مثبتی داشته باشه بازهم براتون تعریف میکنم و ادمین جان لطفا سریع چاپ کنید چون نزدیک 4 ساعت واسه ی نوشتنش وقت گذاشتم! ؛ این داستان ادامه داره…

نوشته: سام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها