قلب شکسته
سلام، داستان من محتوای ناجور نداره، چون از شهوت خیلی بدم میاد. اگه بعد از خوندن خوشتون نیومد، امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشید. همش واقعیه. قسم می خورم. اگر هم باور نکنید، مشکلی نیست.
به زودی ۲۰ سالم پر میشه و میرم داخل ۲۱ سال. یادمه از بچگی، خیلی تنها بودم. نه خواهر و برادری داشتم و نه کسی هم باهام دوست میشد. یادمه توو مهدکودک و پیش دبستانی، غالبا تنها بازی می کردم. اما گذشت، اما سخت، ولی بالاخره ۱۹ سالم شد و تصمیم گرفتم مستقل شم. این هم بگم در مدرسه، خصوصا در راهنمائی، درس خوب بود. کلاس نهم که بودم، با معدل ۲۰ شاگرد اول شدم. از یه دختری که مادرم با مادرش دوست بود، خوشم میومد. تصمیم داشتم همزمان با دانشگاه برم سر کار و ازدواج کنم. من این موضوع رو به والدینم گفتم، قرار شد با مادرش حرف بزنن، ولی واکنش مادرش بی احترامی و تحقیر بود، چون به خاطر ظاهرم و طبقه پائین اجتماعی ام، منو لایق دخترش نمی دونست. خدا می دونه چقدر گریه کردم. از چند شب بعدش، کابوسای دنباله دار شروع شد. اینم بگم که چند شب قبل از جواب رد مادرش، خواب دیدم که اون دختر بوسم کرد و تنهام گذاشت که قسمت دومش تعبیر هم شد. به خودم گفتم میرم دانشگاه و یه نفر رو پیدا می کنم که درکم کنه. آخه حتی پدر و مادرم هم مسخره ام می کنن و درکم نمی کنن. یا مادرم خواستگاری می کرد یا من. یه بار هم پدرم خواستگاری کرد که با بی احترامی جواب رد دادن. مادرم هم به همین شکل. یادمه یه نفر که ازش خوشم اومد رو در WhatsApp ازش خواستگاری کردم و مثل دخترای ۴۰ سال پیش رفت به برادرش گفت و برادرش اومد تهدید کرد. البته خودش هم فحشم داد. اینهم بگم من جزء سه دانشجوی اول رشته خودم در دانشگاهمونم؛ خیلی بهم حسادت می کنن. اما از ته دلم عاشق یه دختر کرد شدم. حتی براش یه sonnet (غزل) هم گفتم، اما نشد دستش برسونم. خیلی براش گریه کردم. داستان از اینجا شروع شد که کلاسها حضوری شد، اما جلسه اول خیلی شوکه شد. حتی ازم یواشکی یه عکس هم گرفت که بره نشون بده. ظاهرم خیلی بده. اینو چند نفر هم بهم گفتم، ولی خب من هم دل دارم. به مناسبت روز دختر برای همین دختر کرد، دو تا کتاب بردم تا بهش هدیه بدم، چون از قبل بهم جواب رد داده بود؛ می خواستم دلشو به دست بیارم، ولی اون باز دلمو شیکست. دیگه خسته شدم از بس گریه کردم. دعا کنید زودتر بتونم ازدواج کنم. تنهائی خیلی سخته.
نوشته: دل شکسته