سلام،پسر شب هستم
دونستن اسمو سن و قد وزن من خوب چیز کسشریه ک بگم.
بی مقدمه برم سراغ خاطرم.خاطرم واقعیه و اصراری ب باور کردنش ندارم.
چهارم دبیرستان بودم.توراه برگشت از مدرسه یه ایستگاه اتوبوسی بود که مدرسه دخترونه تعطیل که میشد میومدن اونجا،من یه شخصیت جدی داشتم و تیپم هم شیک بود البته ب نطر خودم.
بین تموم دخترایی ک میومدن اونجا یکیشون فوق العاده خوشکل بود.چشاش مثل چشای آهو من خیلی خوشم اومد ازش ولی تو دلم میگفتم که خوب این عمرا دوس پسر نداشته باشه و از این حرفا.
خوب بریم جلو تر.
من دوستی داشتم که از همون مدرسه دوس دخترداشت و از طریق اون گفتم که صحبت کنه که بامن دوست بشه خلاصه چند هفته گدشتو اینا و بعد چندتا جواب منفی دوس دختر رفیقم به دوستم گفته بود شمارشو بده ک بدم به اون دختره که اسمش مرضیه بود.
خلاصه شروع شد. میگفت با کسی دوست نبوده و خوب راست میگفت.یه مدت کسشری گدشت.و کم کم علاقه ایجاد شد.میرفتمو میدیدمش.
خلاصه تر کنم.
بعد از سه ماه برای اولین بار دسشو لمس کردم
اونم در حالی بود ک نمیدونم دسش چی بود باند پیچی کرده بود
خلاصه کم کم دست طبیعی شد بوسم طبیعی شد ولی خاطره اولین لبمون خیلی شیرین بود
یه کوچه ای بود که بعد از مدرسه که میرفت کتابخونه و من باش میرفتم و اونجا میرفتیم قددم میزدیم
جای خوبی بود،واستادیم ی قسمتی.
صحبت کردن،رفتم جلو لبشو فقط فقط ببوسم،لبمو گذاشتم رو لبش بوسیدم تا اومدم بردارم لباشو باز کرد منم حس فوق العاده ای داشتم اما زود برداشتم و باز قدم زدیم.توحین قدم زدن اصلا حواسم بش نبود و فقط به اتفاقه فک میکردم.
خلاصه بیشتر بیشتر شد.
تو خیابونا این ور اونور بوسو مالیدن سینه ها
بهش میگفتم بابا ماکه انقدر وقت داریم بیا بریم خونه خوب،و کلا نمیومدو کسشر میگفت.
راسی بگم که سید بود و بشدت داغ.
خلاصه تر کنم.آقا این هرجور بود اومد خونه.اولا فقط فقط از رو شلوار بود کم کم لباساش در اومد و به سکس کامل از پشت رسید.
حالا چیز جالبی ک بود اون بین ی مدت مثلا وسطاش که دیگه لباسشو زدم بالا سینه هاشو خوردمو اینا بهش میگفتم مقعنه تو دربیار در نمیاورد(مقنعه بخاطر اینکه میرفت بعد ظهرا کلاس گاج و اونجا باید با مقنعه باشن).
ولی خوب پیش رفتو براش همه چی طبیعی شده بود.
یادمه اولین باری که از کون کردمش کلا دیدم بش عوص شد نه که بد بشه ها نه یه حس ماکلیت خیلی عالی.
بذارید از اینجا به بعد و قسمت اصلی خاطرمو با این توصیحات شروع کنم.
اسم اون دختر شما فرض کنید مرضیه بود،پدر مادرش هردو وقتی بچه بوده حدود فقط چند ماه تصادف میکنن اسم اولش غزال بوده بخاطر چشماش ولی بعد اینکه عموش برش میداره اسمشو میذاره مرضیه ک مستعاره.
مرضیه قدش متوسط بود
بشدت سفید لبای فوق العاده ک بدون رژ قرمز قرمز بود و… چشمای فوق العاده که حالا نمدونم دروع میگف یا نه ولی میگف ی بار نازمشون فک کرده مژه هاش مصنوعیه از این کسشرا
مرضیه خیلی مهربون و عاشق بود،سکسامون این عشقو بیشتر کرده بود.و من حاصرم قسم بخورم هرچقدر اون متو دوست داشت من صد برابر دوسش داشتم و واقعا اگ برگردم ب قدیم دیگع حتی بهش دستم نمیزنم.
بگدریم و حالا داستان اصلی.
از دوستان عذر می خوام که انقدر بحثا کسشرو گفتم ولی خوب فک کنم لازم بود.
تابستون بود.گوشی مرضیه رو باباش جمع کرده بود.
خواهر مرضیه مامایی می خوند تویه یه شهر دیگه و اونجا هوابگاه داشت.باباش از اخرم نفهمیدم چیکارع بود ولی خوب رفت امدش دستمون اومده بود مادرشم خانه دار بود.
یه روز زنگ زد گفت که مامانش رفته خونه مادر بزرگش باباشم نیس پاشم برم خونشون.
رفتم خونشون.
اتاق مرضیه اینجوری بود که کلا از حال جو اتاقای دیگه جدا بود.
اینجوری که از در ورودی ک وارد میشدی سمت چپت یه پله می خورد میرفت بالا و یه اتاق رو به کوچه داشت و سمت راست دسشویی و رو به رو دره وردی حال که توی همون حال هم دوتا اتاق دیگه بود ک مال خواهزشو مامان باباش بود.
رفتم تو رفتم بالا اتاق مرضیه
رفته بود حموم یه حوله دور موهاش بود
استرس همیشگی رو دلشتم ولی خوب کم
صحبت کسشر کردیم که بابا کی میادو مامان اینا اخه گوشی نداشت ازش زیاد خبر نداشتم مگ اینکه دلش تنگ میشد از گوشی خونه زنگ میزد.
هیچی ما خوابیدم تو تختشو شروع ب لبو اینا بعد چون فک میکردیم وقت زیاد داریم کارو جلو نمی بردیم یهو صدا اومد.بلند شد زفت دم پنجره بیرون نگاه کرد و دید باباش که بش میگفت احمد اومد.
منم مث سابق دویدم رفتم پایین و از در اون طرف دیگه برم که دره حال ک میخورد به حیاط و در خروجی بسه بود
سریع برگشتم تو اتاقش.
می خواسم برم زیر تخت که تختش ارتفاعش کم بودو سه تا پایه داشت ولی همون قسمت موندم.
مرضیه اومد تو اتاق منو دید خندش گرف واقعا نفهمیدم چطوری اوتموقع خندید ولی شاید از استرس زیاد
باباش اومد تو خونه و رفت تو حال
خداروشکر بخاطر گرفتن گوشیش با مرضیه قهربودن و بالا تو اتاقش نمیومد
عیر از اونم اصلا رابطه ای خوبی بینشون نبود
حتی با مامانش…ولی مامانش مرضیه رو بیشتر دوست داشت،مثل اینکه تازه بش گفته بودن که بچشون نیست.خلاصه زیاد جالب نبود رابطش.مامانش براش میوه اینا میاورد تو اتاقش گاعیم میومد چیز برمیداشت اینو قبلا ک تلفن حرف میزدیم و مامانش میومد فهمیدم.
خوب برگزدیم ب موصوع خلاصه باباش رفت تو حال.
مرضیه اومد بالا و درو قفل کرد حرف نمیزد و هی گاهی مث خلا میخندید اهنگ گذاشت مث همیشه صداش بیشتر کرد من بلند شدم تکه دادم واقعا ترسیده بودم
گفتم چیکار کنیم؟!که گف نمیدونم.
هنونجوری بودیم
تو این فاصله حتی بهم دستم نزدیم…
مامانشم بزگشت سریع رفت پایین و باهاش دعوا راه انداخت و قهر کزد ک بالا نیاد.
چند ساعت بود ک اونجا بودم
به تمام اماما ائمه متوسل شدم…
شب شد قرارمون این بود ک شب که باباش رفت جلسهNAو مامانش تنها بود این بره پیش مامانش تو حال ببرش سرشو گزم کنه منم برم
کع شب بدبختی باباش نرفت…
شد 11شب
الهی بگردم عذاشو اورد داد من خوردم…
شد 12 یک شب…
رو تختش دراز کشیده بودم…
دیگه تصمیم گزفته بودیم صب که باباش میره بیرون و مامانش میره خیاطی و خودش میره مدرسه من بعد همشون پاشم برم
یادم نمیاد خدایش چن شنبه بود چون مال چند سال پیش بود.
هیچی دیگه تو تختش دراز کشیده بودم
دراتاقو قفل کرد اومد کنارم درازکشید سرشو گذاشت کنار سرم.
بدگشتم بهش نگاه کردم.
گفت به چی فکر میکنی؟!گفتم هیچی…
دسشو گداشت رو کمرم بعد دستمو گرفت
دماغشو میزد به دماعم…
گرفتمش تو بغلم…
نمی تونم توصیف کنم ولی حس خوبی بود
همه جا تاریک…نور چراغ بیرون افتاده بود یکم تو اتاق…
همه چی ساکت بی صدا…
چه ارامشی…
تو سکسا قبلی چ اونا ک خونه مرصی بود چ خونه ما وقت نداشتن یه نکته بارز بود و همچنین سر رسیدن خانواده
ولی اونجا خیلی عالی بود حس میکردم زنمه…
اونجا بود که گفتم واقعا چقدررر لدت بخشه ادم با زن خودش بخوابه
زنی ک عاشقشه…بدون استرس ترس… و کسی ک میدونی تا اخر عمر باهاته…
کم کم حرکاتمون بیشتر شد گرم شده بودیم…
خوابوندمش
پیراهنشو دراوردم
شلوارکشم دراوردم
خودمم لباسو شلوارم در اوردم هردو با شورت و اون با سوتین بود
می خوردمشو اونم می خورد
صدای نفساش تو گوشم بود و گوشمو میخورد
وای چ ارامشی
چقدر تو اون لحطه و اون فصا همه چی بهتر بود…
دسشو برد سمت کیرم برد تو و میمالیدش…
انقدر سکس داشتیم ک دیکه هردو واردبودیم.
یادمه ی بار بش گفتم مرضی اگ من بخوام پردتو بزنم چی میگی؟!گفت عیبی نداره میدونم که مال منی از این کسشرا ک هیج وقت جرات این کارو پبدا نکردم و بشدت دوسش داشتم.
کیرمو میمالید منم جانانه می خوردمش
ستوینتشو باز کردم
سینه هاش خیلی سفید و خوش فرم بود،خیلی ها…
سایزشو نمی دونم حقیقتا نمیدونم گفته بود یا نه ولی حالا یادم رفته ولی خوب بود و باب دل من.
سینه هاشو می خوردم رفتم پایین شورتشو دراوردم شروع کردم به خوردن کوسش که طبیعتا خیس شده بود چون کیرمو میمالونم بش
نمیدونم چرا بعصی وقتا میگفت نکن درد میگیره!
واقعا نفهمیدم…
ولی خوب دوست داشت به خودش میپیچید پاشو مینداخت دور گردنم هی باز میکرد هی نازم میکزد دو سه بار کشیدم بالا لبامو خورد
شورتمو در اوردم رفتم روش
پاشد خوابید روم شروع کزد به لسیدن گردنو سینه هامو نافو این کسشرا رفت پایین کیرمو گرفت
شروع کزد به خوردن کیرمو خایم
چرخوندمش ک 69 بشیمو شروع کردم به خوردن کوسش اونم کیرم
باز خوابوندمش رفتم کسش رو لسیدم رفتم بالا کیرمو گداشتم لایه سینه هاش هول میدادم میخورد به لباش اونم زبونش در اورده بود
خوابیدم روش
کیرمو سر میدادم رو کسش لباشو میخوردم
چشاش بسه بود
گردنشو نی خوردم
نفساش کوچیک بودو گاهی عمیق
کیرمو گرفت
وارد شده بود تا یه حدی میکرد تو کوسش
رو کوسش می مالوندش
پاشدم رفتم عقب کیرمو گرفتم دستم سرشو ب چوچولش می مالیدم
داسمو گرف مخکم ب سمت خودش کشید سر کیرمو گرفت کرد تو
من خودمو سفت گرفتم ک بیشتر نکنه چون میترسیدم پردش بره خودش چون سیدم بود خیلی شهوتی میشد
همونجوری سینه هاشو میخوردم کیرمو میمالوندن رو کوسش
بعد دیگع داش ابم میومد گفتم برگرد از پشت بکنم
گفت نه تو بخواب
خوابیدم
اومد روم
اومد بالا تر نشست رو سینم
فهمیدم منطورش چیه کسشو براش خوردمو مثل همیشه انگشتمو میکردم تو کونش
به قول خودش کونمو گچاد کدی خااصه ور رفتمو خوردم ک رفت پایین رو کیرم تف زد گذاشت دم سوراخش اروم بالا پایین میکرد
خیلی حال داد چون تا قبلش اینجوری نبود
چند بار بالا پایین کرد خودش خوابید روم
پاشدم پاشو باز کردم کیرمو مالیدم رو کسش تف زدم اروم کردم زیر کوسش ینی تو کونش چوچولشم می مالوندم دسامو محکم گرفته بود چشاش سگ مست بود داش ابم میومد که تند تند کردمو ابمو ریختم تو کونش.
کنارش خوابیدم دسمال برداشتم کیرمو تمیز کردم
در گوشش گفتم درد داشت
گف عب نداره
به سمتم برگشت گفت دوست داشتی؟!گفتم خیلی عالی بود
گفت واس اونم عالی بوده…
تو بعلم گرفتمشو باهم عکسامون نگاه میکردیم و چندتا پیامی ک پسر خالم داده بودو خوندیم و خندیدم
اخه من ب پسر خالم پیام دادم ک ب مامانم بگو من خونه شما من خونه فلانی گیر کردم اونم ک مرضیه رو میشناخت هماهنگ بود.
خلاصه تا صب من ک از ترس نخوابیدم ولی مرضیه تو بعلم خوابید
از 6 صب بیدارش کردم ک اماده بشه.
خدارو شکر همشون رفتن و منم رفتم…
اما اخر این خاطره میخوام یه چیزو بگم
واقعا اگ برگردم به قدیم و زمانی ک مرضیه بود به هیچ وجه بهش دستم نمیزنم
چون الان واقعا پشیمونم…
و واقعا هیچ لذتی و هیچ سکسی بیشتر از سکس با همسر خود ادم و با یک عشق بزرگ لذت بخش نیست
بقیه همش کسشر و لدت موقتی و با استرسه اخرشم یکی میره کون اون یکی پاره میشه.
فحش خواستید بدید به خودم بدید به ناموس ندید.مرسی
نوشته: پسر شب