…قسمت قبل
بعد از اینکه اون همشهری جواب پیام من رو داد مدتی مردد بودم!اینکه میگم مدتی شاید چند هفته بود.بالاخره دل به دریا زدم و به رد و بدل کردن پیام تو قسمت پیام شهوانی کردیم.تو اون محیط پیام دادن سخت بود برای همین رفتیم تو محیط تلگرام.
ایشون خیلی مودب و سنگین جواب پیام هام رو میداد و هرگز مثل بعضی از افراد سایت که فقط دنبال سکس بودن نبود.بهش گفتم بیا تلفنی در تماس باشیم که گفت:نه!!!تو همین تلگرام بهتره.با این حرفش هم بهش شک کردم و هم اطمینان شکم بخاطر این بود که از چی ترسید که شماره تلفن نداد و اطمینان من هم از این بود که تلفن نداد چون قطعا ابروش براش مهمتر از هر چیز بود.
چند ماهی در تلگرام به رد و بدل پیام پرداختیم اینقدر مودب بود که اصلا یادم رفت برای چی با هم در ارتباط بودیم از هر چیزی صحبت می کردیم بجز رابطه ضربدری.بهش اطمینان پیدا کرده بودم اما نه کامل برای همین گفتم بیا بیرو هم رو ببینیم.گفت باشه.تو یکی از مناطق شهرمون قرار گذاشتیم،تو یک جای شلوغ و روبه روی یک مکان عمومی.قبل دیدنش گفتم بگذار ماشینم رو تا اونجا نیارم چون فکر میکردم اگر از هم خوشمون نیاد حداقل شماره پلاک ماشینم رو نداشته باشه.
ساعت ۸ شب قرار رو گذاشتیم و از طریق تلگرام به هم موقعیت مکانیمون رو اطلاع دادیم.من ۲۰۰ متر قبل تر از محل قرار تو یه کوچه خلوت ماشین رو پارک کردم و رفتم جلوی مکانی که قرار بود هم رو ببینیم.دیدمش!جلوی یه دکه خوراکی فروشی داشت سیگار میکشید و از مشخصاتی که قبلا از پوشش داده بود اطمینان پیدا کردم خودشه.رفتم سمتش البته با شک و تردید.چند باری رفتم جلو و برگشتم تا اینکه دل رو به دریا زدم و رفتم.
سلام علیک کردیم و تو همون لحظه اول اسمش رو بهم گفت.اسم واقعیش بود چون کارت ملی خودش رو درآورد و نشون داد.(من اسم مستعار براش میگذارم اینجا و سهراب صداش میکنم تو داستان)ولی من اسم واقعی خودم رو نگفتم و اسمی رو گفتم که دوستان بیشتر صدا می کردند من رو.
احوال پرسی گرمی کردیم و سلام و علیک کردیم.توی گوشی عکس خانمش رو نشون داد و من هم همینطور این اولین بار بود که عکس همسرهامون رو نشون میدادیم چون تو فضای مجازی تصویری اصلا رد و بدل نکرده بودیم.
دیدم لباسش کمی گچی و خاکی هست بهش گفتم بنا هستی؟گفت نه!اما دارم تو خونه تعمیرات و ساخت و ساز انجام میدم.
بهن گفت ما قبلا تجربه ضربدری داشتیم ولی خوب نبود چون همسرم از اون مرده خوشش نیومد!گفتم از من خوشش میاد به نظرت؟گفت:با شناختی که ازش دارم آره قطعا خوشش میاد.
قرار گذاشتیم هفته بعد با خانم هامون بیاییم.وقتی خداحافظی کردیم و رفتیم احساس کردم کارم اشتباه هست اما قطعا حس شهوت نمیگذاشت به چیز دیگه ای فکر کنم.
رفتم خونه و موضوع رو به خانمم(اسم مستعارش رو میگم:سیما)گفتم و گفتم با همچین شخصی دیدار کردم.سیما بهم گفت:راستش بهت شک کرده بودم داری یک کارهایی میکنی ولی نمیدونستم این کار هست…چند لحظه مکث کرد و به چشمهای هم نگاه کردیم و ساکت شدیم.سیما سکوت چند لحظه ای رو شکست و گفت:حالا پسره چطور بود؟من که تو فکر فرو رفته بودم(اینکه آیا کارم درسته یا نه؟)متوجه سیما نشدم که اون دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت:الو کجایی؟میگم پسره چطور بود؟گفتم هیچی خوب بود!یه آدم معمولی و اسمش رو گفتم!ت تاریخ ملاقات بعدی که باید دوتایی میرفتیم رو گفتم بهش
واکنش همسرم باعث شد بفهمم بله احتمالا خودش هم راضیه.شب وقت سکس حسابی لذت بردین و هی میگفت:جان فکر کن من دارم به سهراب حال میدم و تو هم به زن سهراب.
روز ملاقات رسید من یه لباس کت و شلوار معمولی پوشیدم و سیما هم یه لباس سرتاپا مشکی با یه ارایش سبک.
تو ماشین نشستیم و تا محل قرار هیچ حرفی نزدیم.تو دلم استرس داشتم.نمیدونم سیما به چی فکر میکرد ولی تو همین فکرها بودم که رسیدیم به محل قرار.
محل قرار همون محل قبلی بود که اولین بار ما دوتا (سهراب و من) هم رو دیده بودیم.از ماشین پیاده شدیم.بچه کوچیکمون تو ماشین خواب بود و بچه اونها که دوسالی بزرگتر از بچه ما بود تو ماشین خودشون نشسته بود .
من و خانمم رفتیم سمتشون.اونها اول دست دراز کردن.من منتظر شدم اول سیما دست بده چون میترسیدم اگر اول من با خانم اون دست بدم بعدا ناراحت بشه و همه چی خراب بشه.
دست همدیگه رو فشردن و اون آقا با لبخند گفت:سهراب هستم.خانم من هم گفت سیما هستم و از آشناییتون خوشوقتم.
من هم دستم رو دراز کردم سمت خانمش و گفتم(اسم مستعار میگم به خودم:پرهام)پرهام هستم!!!خانم اون که تو چشمام خیره شده بود و لبخند ریزی داشت و انگار چشماش برق میزد دستم رو فشار داد و اروم به بالا و پایین تکون داد و گفت(اسم مستعار میگم:سپیده)سپیده هستم و خوشحالم میبینمتون…
ادامه دارد
نوشته: پرهام