سلام
دوستان من سامان هستم. میخوام شروع کردم به نوشتن داستان سکس های جالبی که داشتم. این سری را هم با عنوان “هم دانشگاهی” شروع می کنم.
روند داستان: قبل از ماجرا / برنامه ریزی / نتیجه
حجم داستان: سه هزار کلمه
شخصیت ها: سامان، مهدی، مهسا، علی، کیانا
از آن روزهای تخمی بود؛
کلاس هایی که فقط میری برای اینکه حذف ات نکنند.
سر کلاس حوصله هیچ کس را نداشتم
کلاس که تموم شد کوله ام را انداختم و بدون اینکه با کسی حرفی بزنم از کلاس بیرون زدم.
سیگار کشیدن را توی محوطه دانشگاه ممنوع کرده بودند و “عملی” های دانشگاه جلوی درب ورودی جمع می شدند.
هنوز توی راهروی ورودی بودم که سیگاری از پاکت بیرون کشیدم و گوشه ی لب گذاشتم.
با تابش نور آفتاب، آتش سیگار من هم روشن شد و پوک سنگینی ازش گرفتم. سری چرخاندم تا چیز قشنگی برای نگاه کردن پیدا کنم. کسی نبود و منظره ی تکراری هم بعد از چهار سال سوژه ای نبود که حواسم را به خود جلب کند.
یکی از دوستان پسرم را دیدم که باز برای گرفتن سیگار با گردن کج به سمتم می آمد. زیر لب غرغری کردم و خیلی عادی سلام و علیک کردم. وقتی منی که همیشه نقل محافل و دلبر دختران دانشگاه بودم را پکر دید، احساس صمیمیت بیشتری بهش دست داد و جویای احوالم شد. ماجرای بی حوصلگی ام را کم و بیش برایش گفتم و جناب دکتر هم به فکر چاره افتاد. بعد از دو سه دقیقه فشار زائد به مخیله، بالاخره زبان باز کرد و گفت:
چاره ی کارت کوسِ!
سیگار دوم را روشن کردم و مهدی هم به چرندیاتش ادامه داد. خیلی به حرف هایش گوش نمی کردم، اما “کُس” نظرم را جلب کرده بود. ولی برای من که از ترم یک با دخترهای دانشگاه گرم گرفته بودم و با بیشتر از بیست نفر از ورودی های خودمان سکس کرده بودم، کمی سخت بود تا با آن اسم و رسم ناجور کسی را برای خودم جور کنم.
ساعتم را نگاه کردم، هنوز تا کلاس بعدی تایم داشتم و بهانه ای هم برای رفتن نداشتم.
مهدی همچنان در حال نطق پراکنی بود و سیگار دوم من هم تمام شده بود. فیلتر را روی زمین انداختم و با پا حسابی مچاله اش کردم. بدون توجه به صحبت های مهدی از پرسیدم:
پسر، کدوم یکی از بچه ها راحت میده ؟؟
دو سه تا از اسم هایی که شنیدم برایم جالب بود.
همان لحظه ماهرخ را دیدم که در سمت دیگر خیابان با دوستانش است و حواسش به من است. ماهرخ از بچه های دانشکده فیزیک بود و الحق فیزیک قوی ای داشت. خیلی دقیق خاطرم نبود، اما یکی دو هفته پیش بود که ماهرخ را به خانه بردم و به بهانه ی مستی بهش نزدیک شده بودم. ماهرخ با اینکه چهار سال کوچکتر از من بود، اما برای خودش گرگی بود و به هرکسی به راحتی نمی داد. من هم در قرار دوم می خواستم بکنمش ولی عجله کرده بودم و بخاطر بی حوصلگی ام، پیگیرش هم نشده بودم.
دیدن ماهرخ و گرفتن نگاه های یواشکی اش حس غرور و شهوتم را برانگیخت.
از طرفی هم علاقه نداشتم با حرکتی که ازش دیده بودم بازهم سراغش بروم و فاز دوستی بگیرم.
ناگهان در ذهنم یکی از اسم ها برایم پر رنگ تر شد.
کیانا !
کیانا یکی از دختران معروف دانشگاه بود که به خاطر فاز خاصی که داشت کمتر دختری با او دوست می شد. اما از قضا کیانا خانم قصه ی ما، به تازگی با ماهرخ خانم تازه وارد دوست شده بود و من هم توی فیس بوک ماهرخ عکس دو نفرشان را دیده بودم.
هدف انتخاب شد.
با مهدی دست دادم و برگشتم تا به کلاس بعدی برسم.
همه ی فکر و ذهنم درگیر شده بود. بعد از کلاس توی سالن طبقه اول کیانا را دیدم. کیانا دختری با پوست به شدت سفید، چشم های روشن، موهای بور بی روح و بدنی تپل بود.
توی سال های اول فقط سوژه خنده و مسخره کردن بود و من هم اصلا به چشمم جذاب نمی آمد.
اما الان که می دیدمش خیلی لاغر شده بود و موهایش را هم مشکی کرده بود. تازه شده بود داف!
تضاد موهای مشکی و پوست سفیدش جلب توجه می کرد و چشم های درشت سبزش هم قشنگ تر شده بودند.
از کنارش رد شدم و لبخند معنی داری بهش زدم.
فردای آن روز اینستاگرام کیانا را پیدا کردم و درخواست دوستی دادم. عکس هایش را یکی یکی دیدم و کامنت ها را می خواندم:
“قربونتون برم من”
“چقدر شما خوشگلی آخه”
“عزیزم آرزوم اینه که عشقی به زیبایی شما داشته باشم”
تازه متوجه دلیل قیافه گرفتن کیانا شدم. خب من هم با بیست هزار follower خودم را گم می کردم. به خودم گفتم از این آدم آبی گرم نمی شه !
یک پیام برایش فرستادم و سلام و احوال پرسی کردم. همان شب دیدم جوابم را داده و توی فیس بوک هم Add کرده.
یکی دو روزی با هم چت کردیم تا بیشتر آشنا شیم.
روابط به همین منوال تا آخر هفته گذشت. پنج شنبه ظهر بود که دیدم بهم PM داده. بعد از اینکه کمی جویای احوال و اخبار همدیگر شدیم و مطمئن شدم که برنامه ی خاصی برای امروز ندارد، به یک دور همی صوری دعوتش کردم.
کمی ناز کشیدم تا راضی شد که با من بیاید.
حالا نصف قضیه حل شده بود. فقط مانده بود دور همی راه انداختن. سریع سوار ماشین شدم و رفتم هایپر. سور و سات شب را ردیف کردم و به علی زنگ زدم. داستان را برایش گفتم و علی هم قرار شد که چند نفری را برای خالی نبودن عریضه دعوت کند.
ساعت هشت شب با کیانا سر یکی از خیابان های گیشا قرار داشتم. حسابی به خودم رسیدم و اودکلون خوش شانسیم را روی تنم خالی کردم. سر قرار که رسیدم خودش بهم زنگ زد. وقتی سوار ماشین شد اولین چیزی که توجه ام را جلب کرد سینه ی نرم و برجسته اش بود که از زیر مانتوی یقه بازش دلبری می کرد.
اولین باری بود که هم صحبت می شویم. همیشه بدون هیچ صحبتی از کنار هم رد می شدیم و کمتر زمانی حتی سلام می کردیم. اما الان خیلی صمیمی شده بودیم. نیم ساعتی توی ترافیک بودیم تا به خانه ی علی رسیدیم. وقتی رسیدیم بالا علی تازه از حمام بیرون آمده بود و داشت آماده می شد. ازش سراغ بقیه را گرفتم که گفت باید خودش دنبالشان برود. من و کیانا هم بعد از معرفی نشستیم یک گوشه و مشغول گپ زدن شدیم.
علی به خیال خودش خانه را برای ما مکان کرده بود اما من که فاز جنتلمنی گرفته بودم نمی توانستم همه چیز را فدا کنم. خلاصه آن شب کلی با کیانا صمیمی تر شدم و سعی می کردم که اصلا متوجه شهوتم نشود.
شب شد و ما هم مست مست بودیم که کیانا گفت باید برگردد. پیش خودم زمین و زمان را فحش دادم که چرا زودتر کاری نکردم. پنج شنبه بود و همه ی شهر پر از ایست بازرسی. برای همین کیانا آژانس گرفت و رفت تا دردسر نشود. من و علی هم بعد از رساندن بقیه ی دخترها رفتیم بیرون تا کمی هوا بهمان بخورد.
توی ماشین نشسته بودیم که کیانا اس ام اس داد. سعی کردم طوری نشان دهم که جایش خالی است و به ما خیلی خوش می گذرد. بعد از چند اس ام اس بهم گفت که بروم دنبالش.
ساعت چهار صبح بود. من نمی دونستم به چه بهانه ای میخواد از خانه بزنه بیرون! ولی اصلا هم برام مهم نبود. تا برسم دم خونشون همینطوری بهش اس می دادم و قربون صدقه اش می رفتم. وقتی رسیدم کامل مست و گیج خواب بودم. یک ساعتی توی ماشین چرت می زدم تا بالاخره با یه مانتو و شلوار سفید تابستونی پیداش شد.
خودم رو جمع کردم و توی هوای سکسی صبح بهاری زدیم به اتوبان. تا خانه ی من نیم ساعتی توی راه بودیم و با هوا حال می کردیم. اصلا حرف سکسی ای بینمون رد و بدل نشده بود ولی کدوم دختری کله سحر میاد خانه ی یه پسر دیگه که بخوابه!!!
خلاصه دو تاییمون خیلی حشر ولی خیلی شیک و بی سر و صدا رسیدیم خونه !
تخت جدید سفارش داده بودم ولی هنوز نیاورده بودنش. وقتی رسیدیم خونه خیلی خوابم گرفت. حدود 24 ساعت بود که بیدار بودم و دیشبش هم خیلی سنگین مشروب خورده بودیم.
از کمد دیواری دوتا تشک آوردم و وسط حال پهن کردم. یه شلوارک و تی شرت خوشگل پوشیدم و به کیانا هم گفتم اگه لباس راحت می خوای برات بیارم. اما کیانا جون خودش راحت بود. تا برم از آشپزخونه آب بیارم دیدم روی تشک با تاپ و شرت دراز کشیده و سوتینش و بقیه ی لباس هاش هم روی مبل بود. سفیدی رانش خیلی حشرم کرده بود. رفتم بغلش نشستم و شروع کردم لب های نرمش رو خوردن.
دلم میخواست سریعتر سکس کنیم و بخوابیم ولی لامصب چیز خوبی بود و می دونستم اگه حسابی نکنمش دیگه بهم نمیده!
کم کم از لباش دل کندم و اومدم روی گردنش. پوست بدنش انقدر نرم بود که حتی اگر دماغش رو هم می خوردم باز هم بهم لذت می داد. از لب تا سینه اش هیچ نقطه ای رو بدون بوس نگذاشتم. کیانا هم صداش درآمده بود و بیشتر حشریم می کرد. ده پانزده دقیقه ای سینه هاش رو خوردم و اون هم از توی پاچه ی شلوارکم دستش رو کرده بود داخل و دنبال آقاش میگشت. اون لحظه انقدر حشری بود که اگه ده نفر هم بودیم، آب هممون رو خشک می کرد.
لباسام رو در آوردم ولی شرتم پام بود. دیدم داره با نگاهش بهم میفهمونه شرتمو هم در بیارم. وقتی کیرم افتاد بیرون کامل شرتم رو خیس کرده بود و هنوز هم کلی لزج بود. تاپش را از تنش بیرون آوردم ولی به شرت قرمزش دست نزدم. و فقط یک بوس کوچولو از روی شکمش کردم.
دراز کشیدم کنارش و با دست کل بدنش را نوازش کردم. وقتی از روی سینه های بلوریش یا از ران سفیدش دستم را رد می کردم نیروی هزارتا فرشته را حس می کردم که میخواستن به همه ی دنیا بدن !
افتاده بود به جون لبام و داشت کبودم می کرد. یا یکی از دست هاش بدنم را به خودش فشار می داد و با دست دیگرش هم کیرم را فشار می داد. کثافط کیر ندیده داشت کیر نازنینم را از جا می کند.
دیگه حسابی حشری شده بود و داشت جون می داد. برگشتم روش خوابیدم و از بالا شروع کردم به خوردن بدنش.
ولی نه به مفصلی قبل. روی سینه و شکمش را می بوسیدم و کیانا هم مدام با صداش حشری ترم می کرد. دوتا دستم را انداختم و لبه ی شرتش را دادم بالا.
داشت دیوونه می شد و فقط ناله می کرد. اما هنوز مونده بود…
توی ران پاش رو گازهای کوچیک می گرفتم و سرم را بهش فشار می دادم. بعد از چند دقیقه که حسابی صداش در آمده بود پاهاش را دادم بالا و شرتش را از زیر کونش کشیدم بیرون. همونطوری که پاهاش بالا بود کوس قنبل شده اش را کردم توی دهانم. نفسش داشت بند میومد. پاهاش را آرام آوردم پایین و سرم را بین پاهای نرم و سفیدش گذاشتم. با زبانم کل آب کوس اش را لیس زدم و گرمش کردم. رنگ سفید صورتی کوس اش خیلی حشرم کرده بود. اول آرام و بعد هم با سرعت بیشتری برایش خوردم.
غرق کوس خوشمزه اش بودم که با دست و پا من را از روی خودش بالا کشید و حالا کامل روی بدنش دراز کشیده بودم. کیرم داشت منهدم می شد و خیلی خوشحال بودم که دیگه وقت غذا رسیده !
همانطوری که با چشم های گرد و سبزش توی چشم های خمارم زل زده بود دستش را برد پایین و کیرم را روی سوراخ کوس اش گذاشت و یک چشمک ریز زد تا من هم خیلی آروم و نرم کیرم که به سختی آهن شده بود را توی اون دنیای نرم و خیس و سرخ فرو کنم.
گرمی نفسش که با باز شدن دهانش به صورتم می خورد حشری ترم می کرد. حالا دیگه صدایی ازش نمیامد و صبر کرده بود که کوس اش کامل کیرم را قورت بده.
وقتی دیدم کامل چفت شدیم شروع کردم به حرکت کردن. چند بار اول خیلی آرام اینکار را کردم تا کامل کیرم را خیس کنم. بعدش دیگه طاقت نیاوردم و شروع کردم به تلنبه زدن. کیانا هم همانطوری توی صورت من آه ه ه ه می کشید و داشت از لذت روانی می شد.
یه گرمای خاصی توی کوس اش بود که دیدم اگه همینطوری ادامه بدم سریع آبم میاد و به کام کیانا تمام میشه. کیرم را در آوردم و کیانا را هم بلند کردم و ازش خواستم که پوزیشنش را عوض کند. من را روی تشک دراز کرد و خودش هم خیلی سکسی آمد روی کیرم نشست و با دست کیر خیس و تشنه ام را توی کوس اش غیب کرد. چند دقیقه ای هم کیانا قدرت نمایی کرد و صدای ناله من را در آورد. دیگر کنترل همه چیز از دست من خارج شده بود و کیانا داشت سواری می گرفت. اوایل خیلی آرام و حساب شده بالا پایین می کرد ولی از خیسی کوس اش که به شکم ام میخورد می شد جریان را فهمید. همانطوری ادامه داد و من هم بهش کمک کردم ت
ا راحت تر حرکت کند.
وقتی که صدای من بالا گرفت از روی من بلند شد و گفت که روی شکم و سینه اش خالی کنم. من هم که تا اون موقع حدود یک لیتر پیش آب ازم رفته بود کیرم را گرفتم و روی پاهاش نشستم و شروع کردم به جق زدن که دیگه چیزی برام نمونه!
به خاطر شهوت زیادمون وقتی آبم آمد اولین پاشش اش تا موهای مشکی و خوشگلش رفت و بقیه اش هم روی سینه و یه مقداری روی صورتش ریخت.
دیگه نای حرف زدن هم نداشتم. افتادم کنارش و نفس نفس می زدم.
دو تا سیگار روشن کرد و باهم کشیدیم.
بغلش کردم و ملحفه را کشیدم روی جفتمون. دیگه جونی برام نمونده بود و همونجا بغل هم غش کردیم.
حدود دو سه ساعت بعدش با تکان های کیانا جون بیدار شدم و شروع کردم به مالیدن بدنش.
البته من فکر می کنم خودش بیدار بود و از قصد من را بیدار کرده بود و خودش را زده بود به کوچه ی علی چپ!
دوباره با مالش من شروع کرد به مالیدن کیرم. همانطوری که به بغل دراز کشیده بودیم یک پایش را انداخت دورم و با دست کیرم را به داخل کوس اش فرستاد تا برای بار دوم جون من را بگیره.
به خاطر اینکه از خواب بیدار شده بودیم و مزه ی دهانم بد بود دوست نداشتم لب بگیرم ولی باز هم حسابی کردمش ولی دیگه از خوردن و غیره و ذلک خبری نبود.
بیست دقیقه ای طول کشید تا آبم آمد و باز هم روی سینه اش خالی کردم ولی نه به شدت قبل.
به محض اینکه سکسمون تمام شد من بیهوش شدم و رفتم تا سه چهار بعد از ظهر.
وقتی دوباره از خواب بیدار شدم دیدم همانطوری لخت رفته کنار پنجره و دارد با موبایل با پدرش حرف می زند و بهانه های صدتا یه غاز تحویل بابای از همه جا بی خبرش می ده.
دیگه واقعا حال سکس نداشتم ولی وقتی دیدمش که چطوری ایستاده و داره با پرده بازی می کنه، میدونستم که باید باز هم ترتیبش را بدم تا دیگه واسه کسی قیافه نگیره.
تلفنش را زود تمام کرد و با قیافه ی لوس اومد توی بغل من.
کرم از خود درخت جاکشش بود. وگرنه من بستم بود. وقتی دیدم خودش را لوس می کنه باز شروع کردم به بوسیدن سر و گردنش و درازش کردم و 69 خوابیدم روش.
اول حسابی کوس اش را خوردم بعدش هم با یک انگشت داخل می کردم و با زبان با چوچولش ور می رفتم.
اون هم حسابی از کیرم را توی دهانش حرکت می داد و من هم دیگه کامل شق شده بودم و آماده ی راند فینال شدم.
چون انرژیم تخلیه شده بود انقدر براش خوردم که همونجا ارضا شد و کیرم را از توی دهانش در آورد و گفت بغلم کن.
من تازه از خواب غفلت بیدار شده بودم و تازه فهمیدم که ای داد بی داد. چه کون سفیدی از دستم در رفته !!!
ازش خواستم برگرده و دمر بخوابه.
وقتی کونش را دیدم نتونستم بوسش نکنم. آرام روش دراز کشیدم و کیرم را از پشت کردم توی کوس خوشگل و صورتیش. با کف دست شانه و کمرش را می مالیدم و تلنبه می زدم. چند دقیقه ای حسابی کردمش ولی آبم دیگه اینطوری نمیامد.
کیرم را در آوردم و روی کونش نشستم. گرمای کوس و کونش به تخم هام جون می داد و شروع کردم به جق زدن و مالیدن کون نرم کیانا خانوم.
با گرمای بدنش تونستم برای بار سوم سربلند میدان بشم و وقتی که آبم اومد کیرم را توی گردی کونش گذاشتم و آبم هم کون و کمرش را خیس کرد.
دیگه هر دو داشتیم از حال می رفتیم. بلند شدیم و لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون ناهار بخوریم.
بعدش که رساندمش خونه دیگه پیگیرش نشدم. بعدش هم چندبار توی دانشگاه همدیگر را دیدیم ولی خیلی بهش نزدیک نشدم.
البته دیگه حسابی سرم شلوغ شده بود و افتاده بودم روی بقیه ی بچه های دانشگاه که ترم آخر بی نصیب نمونم.
کیانا هم یک بار دیگه خودش زنگ زد و سکس تل کردیم و بعدش دیگه هرکدوم رفتیم دنبال زندگیمون.
چند وقت پیش دیدمش با یک پسری بود. نه پسره خیلی شاخ بود، نه خودش به جذابی قبلش بود. آخه دوباره بلوند کرده بود عنتر… حالا که یکی دیگه می کندش و ایشالا با هم خوب باشن.
ولی هنوز هم زیر عکس های فیس بوکش ملت خودشون را جر می دن و برای مخ زدنش سر و دست می شکنن.
اما هممون باید اینو بدونیم که “بچه معروف” های فیس بوک هیچ پوخی نیستن و ملت کوس لیس ما الکی کونشون را کلفت می کنن.
دوستان لطف کنین ایراداتی که از داستان به نظرشان آمد را بگین تا توی قسمت های بعدی داستان بهتری تحویل خوانندگان بدهم. فحش دادن و ایراد های الکی را روی تخم و انتقادات مثبت را روی چشمم میگذارم.
در ادامه خواهید خواند
هم دانشگاهی: مست و لش و چت و ولگردیم
هم دانشگاهی: Je suis Nojan
دور همی: ریز و درشت
دور همی: آرزو بر جوانان عیب نیست
دور همی: کادوی شب ولنتاین
دور همی: بوی پستان عطر یاس
دور همی: خواهران غریب
نوشته: mOOdi