متنی که مینویسم واقعیت است مستقیم میرم سر اصل مطلب اسم ها هم مستعار است اسم من امین اسم عشقم لیلا منزل پدرش روبروی منزل ما بود دو خواهرکوچکترش شوهر کرده بودند این کمی سنش بالا بود زیبا بود ولی اخمو که شاید بخاطر همین کسی جلو نمیآمد که وقتی از سرکار میآمد همیشه ساعت ۵ بود صورت گرد ش بد جوری حشری کرده بود که یکبار کسی منزل نبود مرا برای تعویض پمپ آب کولر برد منزل که وقتی رفتم آورد تمام شد حس کردم تنهاست چای آورد صرف کردم بلند شدم برم دیدم چادرش را باز بسته میکند که ناخود آگاه دو دستم رفت دور کمرش اول خواست هول دهد که هردو افتادیم روی مبل که گفتم فقط از روی لباس زود میروم آنقدر تحریک کردم کمتوجهی شدم سرخ شده زیر گلویش را مک میزدم که میگفت زود باش آه امین الان مادرم میاد که دستم را بردم داخل شو رتش که خیس بود که با اینکه سرش به پشت بود راضی شد شرتش را پایین ببرم پاهایش را بهم میفشرد میگفت نه نه من دخترم ۳۵ سالش بود که مگر میشد جلوی کیر شق شده را گرفت کوس آماده که کیر را میخورد کمی فشار دارم رفت داخل که دیدم دستانش بازوهایش را فشار میدهد خون بیرون زده بود هردو مسخ بهم پیچیده بودیم که وقتی در موج اول آب پرتاب شد گفت بیچاره شدیم با چند تلمبه تمام بدنم خالی سست شد گفتم ارضا شدی گفت قبل از اینکه جا بزنی شدم با هر بدبختی بود خودمان را جمع کردیم گفت احتمالا حامله شدم اگر نیای کار بجای باریک میکشد خودمم دلم میخواست زنم شود در خلال رفت آمدها مادرش فهمیده بود که دخترش را کردم هروقت میرفتم منزلشان با خنده میگفت چی پنهان میکنی بلند شید برید اتاق دیگر که دوماهه مجبور شدم بیارمش منزل از آن زمان تا ۴ماه هرشب میخواست تا کمی آرام شده اهل زنجان بودند در محله فلاح
نوشته: شوهر خانم حشری