داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

نامردی بسه رفیق 18

فروزان : حتما خودت به اندازه کافی از دیدن این دخترا و زنا تحریک شدی . بذار بندگان خدا لذت ببرن . چه اشکالی داره دنیا که نباید همش بر وفق مراد تو باشه . ببین فرهوش مجبور نیستی همراه من بیای
-منم شریکتم  .
 فروزان : باش موردی نداره من که نمی خوام سهم تو رو بالا بکشم . به وقت قرار داد توهم  میای امضا می زنی . اگه هم موافق نبودی یه جوری با هم صحبت می کنیم . شوهرم حرف نداره تو واسم مادر شوهر بازی در میاری ..
اووووف فروزان به شدت داغون و در هم ریخته بود . می دونستم که اون داره عذاب می کشه . شاید از این که خودشودر اختیار من گذاشته بود احساس عذاب وجدان داشت و شاید هم از خیانت خیالی سپهر ناراحت بود از این که نمی تونه خودشو از زندگی اون خلاص کنه . پاشو از زندگی اون بکشه بیرون. نمی تونه بهش بگه که همه چی رو می دونه . در حالی که هیچی نمی دونست و اگه می خواست موضوع رو با شوهر وفادارش درمیون بذاره متوجه می شد که همه چی  ساخته و پرداخته ذهن و نیاز های من هوسبازه . هوسبازی که حس می کرد داره به فروزان وابسته میشه . دارم بهش عادت می کنم و می خوام که اون متعلق به من شه . همیشه در کنارم باشه . مرد دیگه ای غیر من به اون دست نزنه . من اونو می خواستم . دوستش داشتم . دیوونش بودم . نه نه نهههههههه نمی تونستم تحمل کنم اون در این محیط بسته بخواد بیاد این جوری بگرده . درسته که این حوالی ساحل دریاست . مسافرا خیلی راحت می گردن . اندامشونو می ریزن بیرن . ولی فروزان من با بقیه فرق می کنه . نمی تونم بذارم کسی حتی واسه یه لحظه فکر کنه اون از اون زنای هوس بازیه که خیلی راحت میشه قلقشو گرفت و باهاش رو هم ریخت . نه فروزان نباید این کارو با من می کرد . من اخلاق مردای منطقه رو می دونستم. حدسم درست بود .. دو سه نفری که اومدن تا چند تا از خونه هامونو ببینن بیش از این که به تاسیسات خونه توجه داشته باشن نگاهشونو دوخته بودن به برجستگی باسن فروزان .. که می خواست خودشو خیلی راحت نشون بده . راحت و امروزی . یه جوری دق  دلی شو سر شوهرش خالی کنه . ولی سپهر که اصلا معلوم نبود واسه چی حال و روز خوشی نداره که در بند این مسئله نبود . باید می فهمیدم که اون چیکار می کنه . به اون نمیومد که با زن دیگه ای باشه .
 وقتی داشتیم بر می گشتیم   به من گفت نمی دونم چته فرهوش خیلی گرفته ای . من نمی دونم شما مردا چقدر راجع به پوشش ما زنا حساسین . اگه خوشت نمیاد دوست نداری لزومی نداره با من بیای . تو هم فراموش کن اون اتفاقی رو که بین ما افتاده .. فراموشم کن .
-من چی رو فراموش کنم . به قول خودت هرگز عاشق نشدی .. آره تو هرگز عاشق نشدی که بدونی درد عشق چیه .. که چقدر دوست داری اونی که دوستش داری جونتو واسش میدی درکت کنه .. فقط بدونه که چقدر دوستش داری ..
فروزان : باشه ..من همه اینا رو می دونم .. خیلی آشفته ام . تو دیگه سر به سرم نذار .
فروزان  من و احساسات  منو دست کم می گرفت . داشتم با خودم فکر می کردم که این معناش چی می تونه باشه . لجبازیهاشه که وادارم می کنه همچنان به دنبالش باشم ; یا عشقیه که نسبت به اون دارم ;  گیج شده بودم ..
فروزان : فرهوش می خوام ماشینمو یه گوشه ای پارک کنم و قدم بزنم . اگه دوست داری می تونی باهام بیای ..
 -تو دوست نداری ;
فروزان : برام فرقی نمی کنه .. این جوری نگام نکن . اگه خجالت می کشی مجبور نیستی .. نمی تونستم اونوبه حال خودش بذارم . کونش یه حالتی داشت که انگاری هر لحظه می خواد بترکه و بترکونه . ترکوندنش که دیگه کاملا مشخص بود .. در اوج ناآرامی خیلی راحت و بی خیال نشون می داد . ولی اینو می دونستم به ظاهر آرومش نباید نگاه کنم. دردرونش آشوب و طوفانی بر پا بود .  رفته بودیم به قسمتهایی که از پلاژ خبری نبود و ظاهرا جز تک و توکی آدم مث ما کسی رو نمی شد در اون حوالی دید .
-فروزان تو چته ..
فروزان : بگو چم نیست ..فکر می کنی زنی که آینده رو روشن می دیده زنی که اصلا منفی گرایی واسش معنا نداشت حالا بیاد و ببینه که دیگه آینده ای نداره خودش و زندگیشو باخته دیگه چه کاری از دستش بر میاد .
-من تنهات نمی ذارم فروزان .
پوزخندی زد که مثل تیر به قلبم نشست . باورم نمی شد زنی که باهاش سکس کرده بودم این جور رو من تسلط داشته باشه و شایدم منوبه بازی بگیره .
فروزان : تو به خواسته ات رسیدی . مثلا می خوای چیکار کنی . شهامت داشته باشی و تو روی دوستت وایسی و بهش بگی که طلاقم بده تا با من ازدواج کنی ; عمری دوستی خودت با اونو به خاطر من به هم بزنی ;
-همه چی با صبر و حوصله درست میشه ..
نمی دونستم چی دارم میگم. . چه جوری می خواست درست شه معلوم نبود . فروزان حرفای درستی می زد .
دو سه تا پسر پرو و بی تربیت پشت سر مون متلک مینداختن .
 -عجب کونیه ..
-شوهره بهش نمی رسه و اونم اومده حراجش زده ..
 صدای سوم هم که می گفت من تنهایی حریفشم ..
 راستش اول کار از دست خود فروزان عصبی شده بودم . این که چرا حرفامو گوش ندادو به خاطر لجبازی با سپهر و این که نشون بده خیلی بی خیاله با این وضع اومد بیرون . دوست داشتم باهاشون درگیر شم و بذارم کف دستشون ..ولی یک زن همرام بود شاید اذیت می شد . نتونستم تحمل کنم . حس کردم به من توهین شده . فروزان من از اون زنا نبود . می خواستم به فروزان بگم ازم فاصله بگیره ولی این جوری هم خطر ناک بود .. سه تا بودن .. تصمیم گیری خیلی سخت بود . صدمتری ما چند نفر آدم دیده می شد .. کمی خاطرم جمع شد که نمی تونن سر فروزان بلایی بیارن .. سریع برگشتم و با لگد زدم به سینه یکی از اونا ..
-کثافت بی ناموس خجالت نمی کشی ; خودت خوار مادر نداری ;
یکی  دیگه از پشت اومد و دستامو گرفت و نفر سوم هم رفت طرف فروزان که جیغ می کشید . خون جلو چشامو گرفته بود . نفردوم منو داشت و همونی که با لگد زده بودم بهش از چپ و راست به شکم و صورتم می زد با آرنج محکم کوبوندم تو صورت  نفر پشتی و با وجود درد شدیدی که داشتم و بد حالی خودم حس کردم وجود فروزان یه نیروی دیگه ای به من داده .. انگار یه آدم زمینی نیستم .. می خواستم به فروزان نشون بدم  توان خودمو .. دوتای دور و بر خودمو گرفته بودم به باد کتک .. چند نفر بهمون نزدیک شدن .. نفر سوم با فروزان در گیر بود ..اون دو نفر تا جمعیتو دیدن که از فاصله ای دور دارن میان به این طرف پا به فرار گذاشتن و نفر سوم هم فروزانو ول کرد اما نذاشتم در ره از چپ و راست می زدمش ولی دیگه خیلی بی حال شده بودم و طرف هم طوری ترسیده بود که انگاری یه جونی دوباره گرفته قبل از این که جمعیت برسه فرار کرد .. ومن همچنان به دنبالش می دویدم تا گمش کردم وروشنها نقش زمین شدم . سر و صورتم همه خونین شده بود .. منو بردن به یکی از این مغازه ها . آبی به صورتم زدم .. خودمو مرتب کردم .. دلم می خواست بخوابم . سرم گیج می رفت .
 -فروزان توخودت سوارماشینت شو برو من دیگه باهات نمیام .
فروزان : من بدون تو جایی نمیرم . تنهات نمی ذارم .
-تو هیچوقت کنارم نبودی که حالا تنهام بذاری …
فروزان : لوس نشو فر هوش بیا با هم بر گردیم . 
تمام بدنم درد می کرد .
فروزان : فرهوش .. منو ببخش .. اگه یکی بازم بخواد بهم توهین کنه اون وقت کی ازم دفاع می کنه ..
یه نگاهی بهم انداخت که مثل تیرمحبت تو به اعماق قلبم نشست .. وقتی مانتورو تنشو دیدم انگاری یه آبی رو آتیش ریخته باشن ..
 -میای بریم دکتر ;
-بچه سوسول نیستم .
سوار ماشین شدم .. اون هرچی حرف می زد من ساکت بودم .. ادامه دارد …. نویسنده … ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها