سلام سلام سلام
بر دوستان شهوانی
اسم من بابکه 35 سالمه با قد 185 و وزن 86 کیلو اندازه آلتم 19 سانته
من با مادرم زندگی میکنم سنش بالاست من پسر کوچک خانواده هستم همه خواهر و برادرانم ازدواج کردند و رفتند پدرم چند سال فوت کرده مادرم چند ساله بیماری آلزایمر داره و من بیشتر اوقات پیششم یک روز سر کار بودم داشتم راجب این موضوع با همکارم صحبت میکردم و در دل گفت تو که مشکل مالی نداری چرا برای مادرت پرستار نمیگیری ؟
گفتم من چمیدونم کجا هست و کی هست و چیکاره هستش و بلده یا دلسوزی میکنه یا نه.
بنده خدا کلی برام پیگیری کرد یک نفر پیدا کرد از صبح تا 4 بعد ظهر ماهی ده میلیون شمارشو بهم داد زنگ زدم باهاش صحبت کردم قرار شد بعد ظهر بیادش و آمد یک دختر خانوم تقریباً 32 ساله لاغر اندام خیلی آراسته چهره معمولی حرف هام زدم بهش داروهای مادرمو بهش نشون دادم ساعت دارو ها و همه چیز و در آخر بهش گفتم اگر کارت خوب بود من حقوق بیشتر بهت میدم اونم خوشحال شد اسمش مژگان بود درس پرستاری خونده بود تجربه نگهداری هم داشت شماره یک رستوران کیترینگ گذاشتم براش با پول نقد بهش گفتم نهار سفارش بده برای خودت و مادرم و رفت قرار شد ساعت 7 صبح قبل از اینکه برم شرکت بیادش خونه ما تو خیابون اصلی بود رفتم در خونه دیدم از اتوبوس واحد پیاده شد و آمد سلام کرد آمد داخل بهش گفتم چرا با اتوبوس میآیی گفت به صرفه متوجه شدم پول نداره دلم براش سوخت رفتیم داخل خونه بهش گفتم یک شماره کارت بده اونم یک شماره کارت بهم داد منم پنج میلیون براش زدم گفتم این برای شروع کارته خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد و من خدا حافظی کردم و آمدم شرکت تا ظهر ساعت ۲ کارم تمام شد رفتم خونه دیدم نشسته پیش مادرم خوشم اومد به مادرم رسیدگی کرد و کل خونه رو تمیز کرد ازش تشکر کردم و ساعت ۴ شد میخواست بره گفتم خودم میرسونمت سوارش کردم بردمش در خونشون تو مسیر راجب زندگیش ازش سوال کردم شرایط زندگیش بد نبود چند روز گذشت همین روال جلو رفتیم همه چیز عالی بود و اون خودشو بیشتر بهم نزدیک میکرد روز پنجشنبه رسید بهش گفتم مژگان امشب کاری داری یا بیکاری ؟ گفت نه بیکارم گفتم پایه ای شب بریم بیرون گفت آره پایه هستم باهاش قرار گذاشتم ساعت 8 شب در خونشون برم دنبالش ساعت تقریباً 8 رسیدم زنگ زدم به گوشیش گفت من نزدیک هستم درب ماشین باز شد و آمد داخل نشست وای خدا این همون مژگان بود چه تیپی چقدر خوشگل شده بود اصلأ نشناختمش نشست تو ماشین با همدیگه دست دادیم و و احوالپرسی بهش گفتم مژگان عوض شدی ؟
خندید گفت خب محل کار و بیرون آدم ها فرق دارند و منم حرکت کردم رفتیم تو شهر دور خوردیم و یک کافه رستوران شیک پیدا کردم رفتیم دوتایی آنجا غذا و دسر و قهوه سفارش دادیم و خوردیم رفتیم بیرون.
( تو مسیر نمیدونستم بحث چطوری باز کنم خیلی حوس کردم باهاش رابطه داشته باشم)
یکدفعه یک چیزی تو ذهنم جرقه زد بهش گفتم مژگان یک سوال داشتم بپرسم ناراحت نمیشی ؟ گفت نه بفرمایید گفتم تو رابطه هستی ؟ گفت الان یک ساله نه سینگلم گفتم قبلا بودی ؟ گفت آره با یک پسری بودم بهم ضربه زد و رفت گفتم چه ضربهای ؟ گفت بماند گفتم حاضری با من باشی ؟ تعارف نکن گفت مگه تو توی رابطه نیستی ؟ گفتم نه والا با این شرایط مادرم نمیتونستم وارد رابطه بشم.
بهش گفتم حاضری باهام وارد رابطه بشی ؟ گفت نمیدونم نگاه کرد گفت واقعا هیچ کس تو زندگیت نیست ؟ گوشیمو بهش دادم گفتم ببین گفت نه قبول دارم آخه تعجب میکنم پسری مثل تو با این سن و تیپ و قیافه و وضعیت مالی تو رابطه نیستی.
بهش گفتم برای شرایط مادرم گفتم امشب تا ساعت چند آزادی ؟
گفت هستم میتونم پیشت باشم گفتم بریم خونه ؟
گفت بریم رفتیم سمت خونه ماشین داخل خونه پارک کردم رفتیم داخل دیدم مادرم خوابیده چون قرص خورده بود رفتیم تو اتاق خواب رو تخت نشستیم و شروع کردیم از صحبت کردن با همدیگه که چطوری تو رفاقت باشیم و چه چیزی برامون مهمه دیدم بلند شد شالشو و مانتو درآورد با یک لباس بندی سفید زیر پوشیده بود خط سینش پیدا بود شهوتم زد بالا فقط نگاه خط سینش میکردم خندید گفت کجا رو نگاه میکنی ؟ خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین گفت طبیعی تو هم این کاره نیستی بهم گفت راستش بگو چند وقته سکس نداشتی ؟
گفتم خیلی وقته گفت دوست داری با همدیگه یک سکس توپ کنیم ؟ با تعجب نگاش کردم گفت تعجب نکن مشخصه بچه مثبتی بهش گفتم تو چند وقته سکس نداشتی ؟ گفت یک ساله قبلش فقط با یک نفر بودم تقریبا دو سالی با هم بودیم فقط با اون سکس داشتم دیگه تا الان تو رابطه نبودم و نمیرم الان که وارد رابطه با تو شدم دیدم پسر خوبی هستی و اهل هیچی نیستی آمد جلو صورتمو بوسید منم فقط تو فیلم ها دیده بودم ازش لب گرفتم اونم هم شروع کرد به لب گرفتن خجالت میکشیدم دست به سینه هاش بزنم خودش دستم گرفت گذاشت رو سینه هاش منم فشار میدادم و لب میگرفتم دستم از بالا بردم زیر لباس سینه رو گرفتم چقدر نرم بود تاپ بندیش درآوردم با سوتین قرمز زیبایی بود سوتین از تنش درآوردم و با سینه هاش بازی میکردم گفت بخورشون منم مثل این ندیده ها میخوردم گفت یواش دردم گرفت آروم بخور نوک سینه هام زبون بزن منم همین کارو انجام دادم تند تند نفس میکشید کیرم بلند شد داشت شلوار پاره میکرد هلش دادم خوابید رو تخت شلوارش خواستم دربیارم اولش سفت گرفتش و مقاومت میکرد بهش گفتم فقط حشریم کردی بزار ببینم چی داری اون زیر دستش شل شد شلوار درآوردم شرت قرمز پوشیده بود معلوم بود ست کرده رفتم تو بقلش خودش تکپوشم درآورد وقتی سینه هام چشبیدن به سینه هاش چه نرمی داشتن سفت همدیگه رو بقل کردیم و لب میگرفتیم شلوارمو درآوردم آمدم شرتش دربیارم گفت نه بریم زیر پتو منم پتو کشیدم رو دوتامون شرت خودمو درآوردم اونم شرتش درآورد همینجوری به پهلو همدیگه رو بقل کردیم لب میگرفتیم و کیرمو فشار میدادم سمت کسش دست گذاشتم دیدم کسش خیسه رفتم پایین براش بخورمش گفت نه دوست ندارم ولی من برات میخورمش رفت پایین جوری برام میخورد که تو بهشت بودم بقلش کردم لبش بوسیدم خوابوندمش رو تخت پاهاش دادم بالا گفت نگاه کسم کنم بیا تو بقلم رفتم تو بقلش خودش با دست کیرم تنظیم کرد سرش رفت داخل اوووووووف چشماش بست گفت بکن منم فشار دادم داخش واقعا تنگ بود تو بقل همدیگه چندتا تلمبه زدم خیسی و چرب بودن کسش دیونم کرد و خوش همش چشماش بسته بود و تند تند نفس میکشید و میگفت بکن چند تلمبه دیگه زدم لرزید صدای آحی کشید و آروم شد گفتم چته گفت ارضا شدم بزن و منم میزدم نزدیک بود آبم بیاد از جفتش دستمال کاغذی برداشتم تا آبم اومد ریختم رو دستمال کاغذی و کنارش دراز کشیدم خیلی حال کردم بلند شد رفت خودشو تمیز کرد آمد نشست بغلم کرد گفت خیلی وقت بود اینجوری حال نکردم گفت دیرم شده باید برم خونه منم لباس پوشیدم و رسوندمش من و مژگان تا یک سال با هم بودیم حقوق ماهیانه رو براش کردم بیست میلیون و به غیر پول و کادو های که بهش میدادم و همدیگه رو دوست داشتیم واقعا دختر خوبی بود همه جوره امتحانش کردم دیدم واقعا از همه لحاظ کامله تا اینکه مادرم رحمت خدا رفت من و مژگان الان چند ساله ازدواج کردیم و خوشبخت هستیم.
موفق باشید دوستان.
نوشته: بابک