داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

مهشاد، عشق سوزناک (۱)

با سلام خدمت دوستان عزیز
وقتتون بخیر
هممون یه سری خاطرات داریم که خیلی وقتا دوست داریم واسه هم تعریف کنیم،هدف لذت بردن از خاطرات در کنار هم هست،پس سعی کنیم توهینی در کار نباشه
طبق معمول توی همچنین فضاهایی واسه حفظ حریم دیگران،اسامی مستعاره
سهراب هستم چهل سالمه تیپ و چهره خیلی معمولی،داستان از اونجایی شروع میشه که همسرم به خاطر حساسیت های خاصی که نسبت به خانمهای اطرافش داشت،خیلی گیر میداد و همیشه توی خیابون یا مهمونیا،نگاهمو دنبال میکرد،گیر شدید میداد که چرا دیگران رو دید میزنی و از این قبیل داستانا
از قضا همسرم یه دوست خیلی صمیمی داشت که طبق عادت خیلی آدما،اونو در جریان اتفاق های زندگیش می گذاشت
توی یکی از روزای تکراری مزخرف زندگی ما،دم غروب بود ،جر و بحث شدیدی با خانومم کردم تا جایی که دیدم اگه خونه بمونم فاجعه میشه،یه سری وسیله واسه خودم برداشتم و رفتم پارکینگ،سوار ماشین شدم زدم توی دل شهر،حالم خیلی خراب بود،خدمتتون عرض کنم محدوده جنوب تهران ساکنم و نزدیکم به بوستان ولایت یا همون پادگان قلعه مرغی سابق،خانومم شروع کرد پشت هم زنگ زدن ولی من جواب نمیدادم تا اینکه دیدم شماره مهشاد،دوست همسرم توی گوشیم افتاد،دلیل اینکه شمارشو داشتم به خاطر این بود که چند وقتی خانومم به خاطر سرقت گوشیش،سیمکارتش روی گوشی من بود و مخاطبینش رو محص اطمینان از اینکه سیمکارتش بسوزه ،توی گوشیم کپی کرده بود،جواب ندادم دیدم بیخیال نمیشه،مهشاد یه خانوم به معنی واقعیه،کنارش بودن سعادت میخواد،محجبه با اصل و نسب و با شخصیت و صد البته زیبا،اگر بخوام در مورد اندامش هم بگم چونکه آخر ماجرا لازمه در موردش بگیم،بدن ایده آلی داره،البته عرض کنم همسرم از خوشگلی و هیکل هیچ کم و کسری نداره،تفاوت همسرم با مهشاد در این هست که خانومم اصلا اخلاق نداره ولی مهشاد هر چی از مهربونی و اخلاقش بگم کمه،مهشاد اون زمان دو تا پسر داشت یکی چهارساله و یکی دو سال و نیمه،شمال شرق تهران زندگی میکردن و همسرش توی کار ساخت و سازه،از همکلاسیهای دانشگاه بودن که منجر به ازدواج شد،پسره فقط پول داره و تمام،نه اخلاقی نه مسولیت پذیری ،اینا بماند یه تریاکی کسباز که فقط دنبال نعشه بازی و عشق و حاله،مشکل بزرگتر اینکه با باجناقش هم پیاله بودن و مهشاد همیشه از زندگی شاکی،یکی دو سری رفت و آمد خانوادگی کردیم که دیدم پسره داره خودشو به رخ میکشه منم بیخیال شدم و به همسرم گفتم ارتباطتون رو فقط به عنوان دو تا دوست ادامه بدید و رفت و آمد کنید ولی من با شوهر مهشاد حال نمیکنم،آخرین باری هم که مهشاد رو دیدم برمیگرده به دوران بارداری دومش که با دوست دیگرش اومده بودن خونمون نهار و دور همی داشتن که اتفاقی چهره ماهشو زیارت کردم،سرتونو خیلی درد آوردم،به احترام نون و نمک و سلام علیکی که بینمون بود در اوج ناراحتی جواب مهشادو دادم که دیدم بله از طرف همسرم تماس گرفته،کلی اصرار کرد که برگرد خونه،این مسائل بین همه زن و شوهرا پیش میاد و از این چیزا،کلی با هم صحبت کردیم تا بعد حدود سه ساعت برگشتم خونه،این اولین بار بود با مهشاد صحبت کردم و اینقدر طولانی،طوری باهام صحبت میکرد که باورم شد آدم با ارزشی هستم ولی همسرم به این موضوع بها نمیده،خیلی چیزا در مورد مهشاد از قبل میدونستم که از طریق همسرم فهمیدم
مثلا با شوهرش فرهاد اصلا رابطه خوبی ندارن،فرهاد با یه منشی دندونپزشکی رو هم ریخته بودن و واسش یه اپارتمان اجاره کرده بود،اینا مهشاد سه سال بعد رابطشون فهمید،از هم خیلی دور بودن،یقین دارم فقط به خاطر خانواده ها و دو تا پسرش،با فرهاد زندگی میکرد
توی این گیر و دار با یکی از اقوامشون که قبلا خواستگارش بود ،تا حدی که بیرون برن در ارتباط بود،حدود شش ماه بیرون میرفتن ولی حتی دست همدیگرو لمس نکرده بودن،اینا رو در ادامه داستان عرض میکنم چطور فهمیدم
چند روزی از ماجرا گذشت و رفتیم شانزلیزه واسه خریدن صندلی کودک که توی ماشین استفاده کنم،اون زمان فقط گل دخترمو داشتیم که حدود دو سالش بود،توی سه راه جمهوری سر یه موضوع الکی با هم بحث کردیم و به خاطر کل کل و روکم کنی گفتم صندلی نمیخرم،همسرم هم گفت به جهنم،فردا عصر از سر کار برگشتم دیدم همسرم میگه با مهشاد که صحبت میکردن گفت چون صندلی کودک روکش چرمی صندلی ماشینشونو خراب میکنه(سانتافه داشتن) نیاز ندارن و گفت ببرید و استفاده کنید،همسرم با مهشاد هماهنگ کرد و قرار شد برم شهرک امید و صندلی رو ازش بگیرم،مهشاد خودش یه هیوندا آی سی داشت ،رسیدم در خونشون و بهش زنگ زدم دیدم صدای موسیقی ملایم میاد،گفت اومدم فروشگاه صبر کن بر میگردم و صندلی رو میارم،حدود یه ربع بعد رسید و خیلی تعارف خونه کرد ولی چون امکانش نبود،فقط صندلی رو گرفتم و حرکت کردم،سر خیابونشون نگه داشتم که سیگار بخرم،دیدم مهشاد داره تنها با ماشینش میره،یه حس بیهوده ای قلقلکم داد تا پشت سرش راه بیفتم و برم،دیدم داره میره سمت جنگل شیان،توی مسیر نگه داشت و دیدم یه آقای حدودا سی و پنج ساله سوار ماشینش شد و حرکت کردن،همینطوری نامحسوس دنبالش حرکت کردم تا اینکه روبروی مترو دانشگاه علم و صنعت پیادش کرد،پسره رفت مترو و مهشاد حرکت کرد سمت سراج،خونه باباش اونجا بود،منم دیگه حرکت کردم سمت خونمون
فردای اونروز سر کار بودم و شیطون تحریکم کرد بهش زنگ بزنم،راستی قبلش یه موضوع خدمتتون عرض کنم،حدود دو سال قبلش همسرم یه جراحی داشت که دو شب بیمارستان بستری بود و مهشاد یه شبشو همراهش بود،توی یه اتاق دو تخته بودن که از قضا اونشب تخت دوم بیمار نداشت،عصر روزی که مهشاد میخواست بره پیش همسرم،خودم رفتم سراغش و بردمش بیمارستان بهمن توی شهرک غرب،کلی تنقلات هم براش خریدم که چیزی کم و کسر نداشته باشه،همسرم جراحی کیست رحم کرده بود و طبیعتا خونریزی داشت،مهشاد کمکش کرد که ببرتش سرویس بهداشتی و در این حین نیاز به نوار بهداشتی داشتن که به من گفت بهشون بدم چون داخل سرویس بود و چادر و مانتو نداشت،بیرون نیومد و از من خواست بدم،اون لحظه واقع خجالت کشیدم تا نوار رو به مهشاد بدم،شب که خونه نتونستم بخوابم،صبح زود رفتم بیمارستان و مستقیم رفتم اتاقی که همسرم بستری بود،آروم درو باز کردم دیدم مهشاد رو تخت بغلی با یه تاپ حلقه ای مشکی و یه شلوار جین آبی روشن خوابه،حدود شش و نیم بود،طبیعتا روسری سرش نبود،موهای نازش کلا پخش شده بود روی تخت و یهویی دیدم یه سوتین آبی کاربنی توری تا شده و کنار بالشتشه،یه مقدار شیطنت کردم و از دید زدنش لذت برم و از اتاق زدم بیرون که ضایع بازی نشه،خدا شاهده خیلی واسش احترام قائل بودم،اینو خدمتتون که بدونید قبلا همچی صحنه ای رو دیدم و طبیعتا رو مخم بود ولی عمرا به خودم اجازه کوچکترین حرکت رو نمیدادم،خوب برگردیم به روز بعد از تحویل صندلی،زنگ زدم به مهشاد گفتم میخوام باهات صحبت کنم،پرسید مشکلی با همسرت پیش اومد که گفتم نه،دلیلشو جویا شد و با استرس خیلی زیاد جریان اون آقا رو پرسیدم،باور کنید از پشت تلفن میشد حال خرابشو فهمید
شروع کرد به قسم خوردن که فقط یه دیدار سادست اونم حدود شش ماهه که نهایتا سه بار همو دیدن
بهش گفتم به من ربطی نداره زندگی خودشه ولی مهشاد فقط و فقط دنبال این بود که ثابت کنه آدم هرزه ای نیست و فقط به خاطر مسائل عاطفی با فامیلشون بیرون میره
خیلی ادامه ندادم و بیخیال شدم و خداحافظی کردم
نیم ساعت بعد بهم زنگ زد گفت اگه امکان داره میخوام ببینمت و این موضوع رو کامل توضیح بدم
گفتم به چه بهونه ای و کجا بیام ببینمت،چون همسرم واقعا گیر بود و فقط مونده بود جی پی اس روم نصب کنه
ایام اربعین بود گفت بابام حلیم نذری میده و به همسرت میگم تو رو بفرسته بیای حلیم ببری،این بهونه ای شد برای اولین ملاقات متفاوتمون
با مترو اومد ایستگاه تئاتر شهر و رفتیم پارک دانشجو،حدود دو ساعت صحبت کردیم ولی خدا شاهده یه بارم تو صورتم نگاه نکرد
موقع خداحافظی میخواست بره که گفتم خودم میرسونمت ،خیلی مقاومت کرد ولی قبول کرد و بردمش رسوندم خونشون موقع پیاده شدن به جون دخترم قسم داد که بگم در موردش چه فکری میکنم که گفتم اگه یه چی بگم ازم شاکی نمیشی،گفت بگو ببینم چیه
گفتم دیگه دوست ندارم اون آقا رو ببینی
گفت چرا که گفتم اگه قابل بدونی میخوام با هم باشیم،از این حرفم خیلی ناراحت شد و گفت هم تو متاهلی هم من،و اینکه فکر کردی اگه با یه نفر رفتم بیرون اخلاقیات سرم نمیشه،به غلط کردن افتادم از اینکه ناراحتش کردم،گفتم به هیچ عنوان همچی فکری نمیکنم
خواستم خداحافظی کنم برم که گفت بهت زنگ میزنم منم گفتم حواست باشه از صبح تا عصر فقط بیرونن،تابلو بازی نشه
فردا هشت صبح بهم زنگ زد بازم دیدم شروع کرد به توجیه ملاقات با اون آقا
دیگه عادت هر روزمون شده بود صحبت کردن با هم
از زندگی هم برا خودمون تعریف میکردیم
مشکلاتی که با همسرامون داشتیم و همه چیز
طبیعیه وقتی دو نفر نامحرم که زندگیشون هیچ ارتباطی به هم نداره و عادت کردن هر روز با هم صحبت کنن ،خلاصه حرف کم میارن و در مورد هر چی که دم دستشون برسه صحبت میکنن
داشتم از چیزایی که از شوهرش شنیده بودم براش میگفتم که فهمید همسرم فقط مونده سایز لباس زیر مهشاد رو بهم بگه
اکثر خانومای ایرانی از همین ناحیه آسیب دیدن و زندگیشون به فنا رفت،گفتن از زندگی و مشکلات دیگران
توی همین درد دلا بودیم که دیدم گفت توی تلگرام یه چند تا عکس از اون منشیه برات میفرستم برو ببین شوهرم با کی رو هم ریخته،چند تا عکس باز و نیمه سکسی بود که فکر نمیکردم مهشاد برام بفرسته،تیپش سکسی بود ولی چیز مالی نبود ،از اینایی بود که کلی جراحی زیبایی کرده
بعد اینکه عکسا رو دیدم بهم گفت حالا نظرتو بگو ببینم اگه تو بودی ،شیفته همچی زنی میشدی ،بهش گفتم راستشو بگم،گفت بگو،بهش گفتم فقط این زن به درد یه چی میخوره و بس
پرسید یعنی چی
گفتم بی حیاییه روم نمیشه
گفت دوست دارم نظرتو بدونم و مقایسه کنی که بهش گفتم این خانوم فقط به درد آخر هفته ها میخوره و بس
به مرور زمان و با صحبتهای طولانی که داشتیم دیگه با هم راحت تر شده بودیم و پرده حیا کمرنگ تر شده بود
گفتم اون شوهر احمقت ،تو رو با این عوض کرده،لیاقتش همینه
گفت دوست دارم واضح تر بگی
دقیقا معلوم بود دنبال تاییده و اینکه بهش بگم تو سر تری و اگر شوهرت سراغ یکی دیگه رفته،مشکل از تو نیست
روال شده بود هر روز با هم در ارتباط باشیم و از روزمرگی خودمون بگیم،با هم راحت تر شده بودیم،واسه هم گیف و فیلم میفرستادیم ولی با رعایت حد و حدود
سلام و خداحافظیمون شده بود قلب و گل فرستادن
وقتی به خودمون اومدیم که فهمیدیم واقعا بخشی از وجود هم شدیم و نبود یکیمون،دیگری رو اذیت میکنه
بازم طبق معمول حرفامون رفت سمت مسائل خصوصی زندگیمون،تا اینکه یه روز گفتم مهشاد تو که از شوهرت دل خوشی نداری و میدونی که با کی دیگست،پس رابطتون چی میشه که گفت چیزی ازش نمیخوام،چون حالم ازش به هم میخوره و اگر هم کنارش میخوابم به خاطر اینکه دهنش بسته باشه و نگه ازش تمکین نمیکنم،بخدا خیلی اعصابم خراب شد وقتی فکر میکردم خوابیدن کنار یه نفر برات شکنجست،کاشف به عمل اومد که آقا وقتایی که خونست معمولا تا دیر وقت نعشه بازی میکنه و دم صبح فیلش یاد هندوستان میکنه،سکسشو میکنه و میره پی کارش و البته مهشاد بخواد نخواد به خاطر مصرف تریاک و طولانی شدن سکس شوهرش،خیلی وقتا حتی دو بار هم زیر آقا ارضا میشه و حتی خیلی وقتا آقا دیگه توی سکس روی مهشاد خوابش میبره که مجبور میشه از رو خودش بندازش کنار،اونایی که براتون میگم رو مهشاد با گریه و هق هق برام تعریف میکرد
منم که رابطه خوبی با همسرم نداشتم،شاید پیش میومد ماهی دو بار با هم سکس داشتیم،بیشتر خود ارضایی میکردم
واسه مهشاد هم تعریف میکردم که معمولا خودارضایی میکنم که با خجالت فراوان ازم پرسید فانتزی خود ارضاییت چیه گفتم خودت،گفت میشه بیشتر برام توضیح بدی که بهش گفتم به یاد اون روزی که اومدم بیمارستان و توی اون وضع دیدمت همیشه خودارضایی میکنم،بهش گفتم حتی توی سکس با همسرم به یاد تو ام،یه وقتایی شاید به هم تلنگر میزدیم که مسیرمون اشتباهه ولی کار از کار گذشته بود
یه روز بهش گفتم دوست داری یه فیلم برات بفرستم،گفت چیه،گفتم سورپرایزه ولی قول بده اگه خوشت نیومد ازم ناراحت نشی
بهم گفت حتی اگه خوشم نیاد نمیتونم ازت ناراحت شم چون به حدی بهت وابسته شدم که نبودت برام زجر آوره
یه فیلم با کیفیت از خودارضاییم گرفتم به همراه چند تا عکس از کیرم و براش فرستادم،نمیخوام بگم شاه کیرم ولی راضیم ازش ،حدود هفده هجده سانت طولشه و کلفتیش هم خوبه،شرمندمون نکرده جایی چند دقیقه بعد ارسال فیلم دیدم مهشاد پیام فرستاد که زندگی من اگه خرابه به خاطر گندکاری های شوهرمه،شما چرا درست زندگی نمیکنید که بهش گفتم بیخیال نظرتو در مورد فیلم و عکسا بگو که گفت راستشو بخوای عالیه،حیف نیست که خود ارضایی میکنی گفتم خوب راه دیگه ای ندارم ،اون چیزی هم که توی دلمه شدنی نیست گفت مثلا چی تو دلته؟گفتم آرزومه بتونم لمست کنم و بدنمون رو با هم شریک شیم،گفت میتونیم ولی بعدش نابود میشیم،بعدش توی برزخی بی پایان دربه در میشیم،گفت من و تو سهمی از هم نداریم و داریم سهم دیگران رو به هم هدیه میدیم،گفتم میدونم ولی راه برگشتی ندارم،همه چیزم شدی،واقعا دیگه بدون مهشاد ،دنیا برام بی معنی بود،شاید باورتون نشه دو سه بار همسرم بهم گفت چرا توی خواب در مورد مهشاد صحبت میکردی که یه جوری جمعش کردم،خلاصه باز رفتیم سراغ تفسیر فیلم و عکس،به مهشاد گفتم میشه با مال شوهرت مقایسه کنی که بهم گفت اصلا از مقایسه خوشم نمیاد
گفتم اگه چیزی ازت بخوام ازم ناراحت نمیشی که دوباره همون حرفشو تکرار کرد و گفت بخوامم نمیتونم ناراحت شم
گفتم دوست دارم بدنتو ببینم که گفت خجالت میکشم و روم نمیشه،با کلی اصرار یه عکس از صورتش و بالای پستوناش برام فرستاد،چاک سینش دیده میشد حدودا سینه هاش سایز هشتاد بود،سفید و ناز
کلی خواهش و التماس کردم تا تونستم عکس کامل سینه هاشو ببینم،خداوکیلی معرکه بود،دو تا بچه شیر داده بود ولی خیلی سینه هاش میزون و سربالا بودن که البته بستگی به سیستم بدن و ژنتیکیه
میدونم خیلی سرتونو درد آوردم
امیدوارم فحش در کار نباشه
قول میدم قسمت بعد،خیلی سکسی و باب طبعتون باشه

نوشته: سهراب

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها