داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

معصومه دختر سرایدارمون…

یه پدر و دختری سرایدار ویلامون بودن، شنیده بودم دختره قبلا زن یه پیرمرده بوده بعد از دوسال پیرمرده میمیره اینم بیوه میشه و اومده با پدرش زندگی میکنه اسمش معصومه بود یه دختر با قد متوسط و سینه و باسن برجسته، دختر جذاب و سکسی بود و خیلی شوخ طبع و شاد، اولین بار که با مامان بابام رفته بودیم معصومه اومده بود کمک مامانم و با شیرین زبونی و حاضر جوابی مامانم رو مجذوب خودش کرده بود بطوری که معصومه تمام وقت کنار ما بود و منم حسابی دیدش میزدم و گاهی خودمو بهش میمالیدم و اون هیچ واکنشی نشون نمیداد برای شام من و معصومه رفتیم جوجه ها رو کباب کنیم کلی حرف زدیم و شوخی کردیم و خندیدیم بهش گفتم چند سالته؟ گفت واسه چی؟ گفتم همینجوری، گفت 23،گفتم واقعا؟ گفت چیه بهم نمیاد؟ گفتم نه گفت بیشتر میخوره؟ گفتم نه فکر کردم 19ساله هستید، گفت یعنی انقدر خوب موندم؟ گفتم هم خوب هم زیبا و جذاب گفت نه بابا، گفتم بله خانم جذاب گفت تو چند سالته؟ گفتم 24 گفت به تو میاد خیلی استایلت مردونه است گفتم این خوبه یا بد؟ گفت من عاشق استایل های مردونه ام مثله خودت گفتم پس دیگه حله گفت چی؟ با خنده گفتم دوتایی از هم خوشمون میاد دیگه تمامه خندید و گفت خیلی پر رویی و خندیدیم، مطمئن شدم اونم از من خوشش اومده از اون لحظه بیشتر شوخی میکردیم و می خندیدیم فرداش مامان بابام رفته بودن معامله یه زمین، از خواب بیدار شدم اومدم پایین و دیدم معصومه توی آشپزخونه است سلام کردم و گفت صبحانه تون آمادست گفتم تو صبحانه خوردی؟ گفت نه هنوز گفتم پس بیا با هم صبحانه بخوریم با هم صبحانه خوردیم و کلی شوخی و خنده که گفت عاشق فیلمای هندیه یه فیلم هندی دانلود کردم و ریختم روی فلش و زدم به تلویزیون و گفتم بیا تا با هم فیلم ببینیم اومد نشست کنارم و با هم فیلم میدیدیم که دست چپش رو گذاشت روی دست راستم منم دستش رو محکم گرفتم و بوسیدم دیدم حتی برنگشت نگاه کنه چند بار دیگه دستش رو بوسیدم و اون حتی برنگشت نگاه کنه آروم روسری شو از پشت کشیدم و روسری اش افتاد نگاهم کرد و منم لبشو بوسیدم به خودم اومدم دیدم سینه اش توی دهنمه و دارم میخورمش و دستمم توی شلوارش دارم کوسشو میمالم جفتمون توی حال خودمون نبودیم مست شهوت بودیم خواستم بلند بشم کیرمو بدم بخوره که صدای ماشین بابام اومد و اونها اومدن خودمون رو جمع کردیم و معصومه رفت مشغول شستن ظرفها شد منم ادامه فیلم رو نگاه کردم، مامان بابا اومدن گفتن فردا صبح باید برگردیم انگار داییم اینا از بندر اومده بودن خونه بابابزرگم و سراغ ما رو گرفته بودن و مامان نمی خواست کسی بفهمن ما کجا هستیم، مامان و معصومه ناهار درست کردن و ناهار رو خوردیم و مامان بابا چون صبح زود بیدار شده بودن خسته بودن معصومه گفت شما استراحت کنید من ظرفها رو میشورم مامان و بابا رفتن استراحت کنن و معصومه داشت ظرفا رو میشست رفتم از پشت بهش چسبیدم و سینه هاشو توی دستام گرفته بودم و نوکشون رو فشار میدادم واقعا لذت زیادی داشت چسبیدن به اون کون نرم و گوشتی، گفت حمید اینجا نه مامان بابات گفتم اونا خوابن گفت نه بس کن برو توی انبار پشت ویلا منم ظرفا تموم شد میام اونجا، رفتم توی انبار، انبار زیاد پر نبود یه خوش خواب بزرگ و دو تا تخت بیشتر توش نبود بعد از چند دقیقه معصومه اومد داخل گفت چرا توی تاریکی نشستی چراغ رو روشن کرد و در رو بست زود بغلش کردم و ازش لب گرفتم گفتم شلوارکم رو بکش پایین کشید پایین و کیرم رو شروع کرد خوردن خیلی خوب میخورد از توی دهنش در آوردم و شلوار و شورتش رو کشیدم پایین و داگی اش کردم دو تا توف انداختم توی سوراخ کونش معصومه میگفت حمید نه صبر کن کونم نه منم به حرفاش گوش نمیدادم و کیرمو کردم توی سوراخ کونش، تنگ بود، التماس میکرد حمید نه حمید تو رو خدا، کیرمو تا ته کردم توی کونش یه جیغ کوچولو زد و شروع کردم تلمبه زدن توی کونش معصومه فقط میگفت حمید، حمید، حمید، واقعا لذت داشت بخصوص وقتی تا ته میکردم و نگه میداشتم معصومه میگفت آه آی حمید حمید کیرم خوب عقب جلو نمی رفت، کیرمو درآوردم و معصومه کامل خوابید منم نشستم روی رون هاش دو تا تف زدم به سوراخ کونش و کیرمو کردم توی کونش و شروع کردم تلمبه زدن معصومه میگفت حمید، حمید،حمید، منم اصلا گوش نمیدادم و فقط تلمبه میزدم تا اینکه آبم اومد و ریختم توی کونش و خوابیدم روش، معصومه گفت خیلی نامردی گفتم ببخشید دست خودم نبود کونت دیونه ام کرده بود گفت شب که همه خوابیدن طرفای ساعت یک باید بیای جبران کنی گفتم جبران چی؟ گفت تو شب بیا بهت میگم گفتم باشه رفتم حمام و برگشتم مامان بابا بیدار شده بودن و معصومه داشت چای درست میکرد چشمم به کونش افتاد یه حس خوبی داشتم که این کون خوشگلو من کردمش و چه لذت بی همتایی بود کلی گفتیم و خندیدیم شب همه خوابیدن و ساعت یک و نیم بود رفتم توی انبار دیدم معصومه اونجاست و پریدم بغلش کردم و از هم لب گرفتیم پیرهنش رو درآورد خط سینه اش وسوسه کننده بود دو بار بوسیدمش و سوتین اش رو باز کردم و شروع کردم سینه هاشو خوردن دستمو گرفت و گذاشت روی کوسش گفتم من اینجوری دوست ندارم و شلوار و شورتش رو دراوردم خودمم لخت شدم و کنارش خوابیدم و به حالت 69 اون کیر منو میخورد منم کوس اونو میخوردم و انگشت میکردم توی کوسش اونم مثله وحشیا کیرمو میخورد انگشت میکردم توی کوسش و تا ته میکردم توی کوسش و وقتی لذت میبرد پاهاشو جمع میکرد یهو بلند شد و نشست روی کیرمو و شروع کرد بالا پایین کردن منم باهاش همکاری میکردم و کیرمو محکم تا ته توی کوسش میکردم و اون کوسشو می کوبید به من منم کیرمو میکوبیدم به اون، معصومه میگفت جونم، خیلی وقت بود کیری توی کوسم نرفته بود روم خم شد و یه سیلی زد بهم و گفت سینه هامو بخور بخورشون کون کن، کون من بهت حال داد؟ جرش دادی حال کردی؟ الان باید کوسمو حال بیاری محکم تر بزن، کوسم فیته کیرته بهت حال میده؟ بعد بلند شد روی کمرش خوابید و پاهاشو با دستاش گرفت گفت بکن توی کوسم و تا می تونی محکم تلمبه بزن منم کیرمو کردم توی کوسش و چندتا تلمبه محکم که زدم پاهاشو ول کرد و منم کیرمو تا نصفه در میاوردم و تا ته میکردم توی کوسش و محکم فشارش میدادم به خوش خواب و اون یه آی جیغ مانند میگفت انقدر تلمبه زدم تا آبم اومد و خالی کردم توی کوسش، کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم با دستش داشت کیرمو میمالید تا دوباره راست بشه گفت کوسم بهتر بهت حال داد یا کونم، گفتم اگر بذاری کونت هم مثله کوست بکنم هر دو… گفت هر دوشون ماله خودتن هر جور دوست داری بکنشون، اون شب دو بار دیگه کردمش، چند ماه بعد کارهامو کردم و قرار بود به آلمان مهاجرت کنم رفتم ترکیه که یه سری کارهای شرکت رو انجام بدم و از اونجا برم آلمان که معصومه زنگ زد و گفت حامله است گفتم به کیرم مگه زنم بودی؟ بچه رو سقط کن، گفت 3 قلو ان گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی 3 تا هستن، زبونم بند اومده بود تلفن رو قطع کردم، یادم اومد اون شب چه لذتی از کردن کوسش بردم توی دلم گفتم کاش معصومه زنم بود، الان یه 3قلو داریم که حاصل همون لذتها هستن، 3 روز بعد اومدم ایران و معصومه رو عقد کردم الان یه 3قلو داریم 2 تا دختر یه پسر.

نوشته: حمید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها