–
امیر یه نگاهی هم به دور و بر کوس الناز انداخت .. زیاد خونی نبود -الناز حالت خوبه ;/; -آره داداش هیچوقت حالم تا به این اندازه خوب نبوده و احساس آرامش نکردم . خیلی اعصابم آروم شده و از این آروم تر هم باید بشه . به شرطی که حالا که راهش باز شده بتونی قشنگ رانندگی کنی . ببین اون داخل نرم نرمه . دو طرف اتوبان هم صاف صافه .. المیرا : خیالم راحت شد .. -کتی : آخیش چه شاعرانه ! دسته جمعی سوتی کشیدند و تا مدت دو دقیقه داشتند کف می زدند . زنا دور و بر این عاشق و معشوق یا همون خواهر و برادر سکسی بودند و این امیر و الناز از بس حس گرفته بودند و در عالم خودشون بودند متوجه این نبودند که ده تا چشم دزدکی داره اونا رو می پاد . حتی الهام و کتی با موبایل از چند دقیقه آخر سکس و لحظاتی که منجر به پاره شدن پرده وکنار رفتن ابر از جلوی خورشید سرخ شد فیلم تهیه کرده بودند . الناز : شما دیگه کی هستین . مگه اون طرف با خودتون در حال حال کردن نبودین ;/; آخه دیگه شما چه جورشین . من می خوام بیشتر حال کنم .. دم کی رو باید ببینم . سوسن : عروس خانومو ندیدم که این جوری علنا بگه مهمونا برن کنار من می خوام کس بدم -منم مهمونا رو ندیدم که بخوان کس دادن عروسو ببینن و بعدش ا ز داماد هم بخوان که اونا رو بکنه .. به زن دایی سوسن بر خورده بود .. در اینجا المیرا پا در میونی کرد و به بقیه گفت بچه ها اگه موافق باشین ما بریم یه یه ساعتی رو شام بخوریم و این عروس و دو مادو یه یه ساعتی به حال خودشون بذاریم و بعد برگردیم ولی الناز جونم باید به ما قول بده که وقتی بر گشتیم یه شب رویایی هیجان انگیز و فراموش نشدنی فامیلی رو در کنار هم داشته باشیم . زنا باید طوری لذت ببرن که همه شون فکر کنن که عروس شدن .. المیرا امیر رو کشید کنار و گفت پسرم منم دوست نداشتم این جوری بشه و خواهرت هم این جوری دلخور و دلگیر شه . حق داره بیچاره . ما همه در زندگی خودمون به اندازه کافی طعم کیر رو چشیده و از لحظه های سکس استفاده کردیم اون حق داره . ولی یه شب که هزار شب نمیشه .. المیرا اصلا یادش رفته بود چی می خواست بگه . امیر اینو حس کرده بود . -مامان چیزی می خواستی بگی ;/; -آها داشت یادم می رفت . این یه ساعتی که ما میریم اون طرف تو تا می تونی این النازو سر حالش کن . کاری کن که به اندازه کافی بهش خوش بگذره . حال کنه لذت ببره اخماش واز شه . کسش احساس سبکی و آرامش کنه . اون وقت راحت تر می تونه تو رو در کنار بقیه ببینه . همه اینا واسه اینه که هنوزم یه احساس سنگینی خاصی در خودش می کنه . وقتی که سر حال بیاد و بدونه که کیر فرار نمی کنه و ارزش فامیلی خیلی بیشتر از ایناست اون وقت راحت تر رام میشه . الناز : مامان پشت سر من حرف می زنین ;/; -نه الناز جون من و امیر خودمون با هم کار دیگه ای داریم .. اونا رفتند و الناز نفسی به راحتی کشید -امیر راستشو بگو مامان با تو در مورد چی صحبت می کرد .. -هیچی نمی گفت .. فقط می گقت که باید هوای تو رو داشته باشم و تبریک گفت و از این که اینا اینجان خودشم متاسفه ولی اونا هم انتظار دارن .. -ببینم داداش نکنه تو انتظار داری و هنوز هیچی نشده می خوای تنوع طلبی کنی ;/; -الناز این تویی که هنوز هیچی نشده داری حسادت می کنی و باهام قهر می کنی -امیر ببین اگه مردای فامیل اینجا بودند و اونا راجع به من نظر خاصی داشتند تو راضی می شدی که منو بدی دست اونا ;/; -الناز اگه می خوای با این حرفای الکی این یه ساعت وقتی رو که به ما دادن تلف کنی بگو منم برم کنار بقیه شام بخورم داره گشنه ام میشه .. -هر جور دوست داری همون جور عمل کن . امیر که می دونست باید با الناز چیکار کنه و گربه رو دم حجله بکشه سرشو انداخت پایین و به طرف درخروجی رفت .. الناز به طرفش دوید و دستشو کشید و گفت حالا چرا قهر می کنی چیه این همه کس دیدی دلت به اونا خوشه ;/; یکی از یکی گشاد تر و گنده تر . همه شون میرن و تو و من می مونیم . -الناز بهم بگو اصلا واسه چی داریم بحث می کنیم ;/; -من چه می دونم .. امیر درو از داخل قفل کرد و خواهرخوشگلشو میون دو تا دستاش بغلش زد و اونو گذاشت رو تخت . -حقش بود که تو رو با لباس عروس بغلت می زدم و می ذاشتمت رو تخت .. حالا بگو ببینم چی می خوای -امیر از دستم عصبانی هستی ;/; قیافت این طور نشون میده .. -واسه چی ;/; -راستشو بگو .. -راستش طوری رفتار می کنی که انگار می خوای همه رو از خودت فراری بدی . یه ساعت پیش هم بهت گفتم من و تو که رابطه مشروعی که نداریم . حالا یه امشبه رو بد اخلاقیهاتو کنار بذار .. الناز دوست نداشت که امیر این جور در مورد راه اومدن با زنای سکسی فامیل ازش انتظار داشته باشه ولی دست امیر رو کس خواهرش قرار داشت و داشت با کس ناز و کوچولوش ور می رفت . الناز حس کرده بود که داره یه بیماری خود آزاری پیدا می کنه . وقتی هم که خوش باشه حواسش میره پیش چیزای منفی و اگه حس کنه هیچ چیز منفی وجود نداره واسه خودش منفی تراشی می کنه . ولی کف دست امیرو که رو کسش حس کرد متوجه شد که دیگه به هیچی جز این نمی تونه فکر کنه که کیر داداشو توی کس خودش احساس کنه .. نمی تونست به چیز دیگه ای فکر کنه -آههههههه امیر امیررررررر .. نهههههه .. نهههههه -آره الناز ببین ده دقیقه گذشته .. تازه شایدم زود تر بر گردن -نهههههه اووووووخخخخخخخ کسسسسسسم کسسسسسم .. بمالش .. بمالش.. کیرتو می خوام داداش کیرتو می خوام . …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی