سلام دوستان عزیز این داستان یکی از زیباترین خاطرات واتفاق هایی هست که تاحالابرام افتاده ومیخوام براتون تعریف کنم من امیر۲۳از اصفهان هستم که به اتفاق اقوام برای تعطیلات تابستانی سفر کرده بودیم به شمال شب اول خیلی شلوغ بود وتصمیم گرفته بودیم که توجنگل بمونیم هواخیلی گرم وشرجی بود وداشتیم کلافه میشدیم باداداشم وپسرعموم رفتیم لب رودخونه وآب تنی کردیم اونقدر گردم بود که مجبور بودیم لباسامونو دربیاریم وفقط باشلوارک توی آب شناکنیم همینجوری که مشغول آب تنی بودیم دیدم که یه اکیپ پسر دیگه هم اومدن ونزدیک ماچادر زدن فوق العاده هیکلی وخوش هیکل بودن اول بی توجه به هم بودیم وحواسمون به آب تنی بود اما بعد فهمیدم به گفته خودشون از قبل منو زیره نظر داشتن یکمی بازی کردیم وبرگشتیم سمت چادر خودمون وتاشب نشستیم به حرف زدن ومسخره بازی درآووردن آخره شب شد وهمه رفتیم برای خواب که اونشب از بس هوا گرم بود از شدت گرما نصف شب بیدارشدم ودیگه خوابم نبرد ازچادر اومدم بیرون ودیدم تغریبا همه رفته بودن وماتوی جنگل تنهابودیم، کلافه توی تاریکی جنگل قدم زدم یکم که دورشدم دیدم هنوزاون پسرایی که مجرد اومده بودن نرفتن ولب آب نشسته بودن وقلیون میکشیدن از کنارشون رد شدم دیدم یکیشون که قدمتوسطی داشت واسمش سعید بود صدام زدو گفت بیا قلیون بکش منم بدم نیومد ورفتم ونشستم اول که عادی بود وخودشونومعرفی کردن واسممو پرسیدن و… بعدش مشروب آووردن وتعارف کردن ومنم خوردم وکم کم هم صمیمی شدیم وآهنگ گذاشتن وپاشدن وشروع کردن به رقصیدن منم باهاشون میرقصیدم وحسابی بالا بودم هواهم به قدری گرم بود که تیشرتمو درآووردم ومیرقصیدم که احساس کردم که یکی از بچه های خیلی داره به من نگاه می کنه سعیداومدکنارم وشروع کردبامن رقصیدن ومدام خودشو به من میچسبوند اولش ترسیدم ومیخواستم برگردم ودنباله فرصتی بودم منو ول کنن تایجوری که حواسشون نیست جیم بزنم اما مدام دورم می اومدن وبیشتر منو میمالیدن به سعیدکه بیشترباهاش جورشده بودم گفتم میخوام برم واز رفتار دوستاش ناراحتم اونم رفیقاشو صدازد ورفتن سمت چادر یکمی خیالم راحت تر شد وبم گفت یکم صبر کن تا حالم جا بیادواونجوری نرم. منم قبول کردم رفتیم لب رودخانه و روی سنگ ها نشستم و اونم یه قلیون برام چاقید همینجوری که میکشیدم شروع کردن از من تعریف کردن و می گفت بدنم نظر همه رو جلب کرده بود و حتی قسم میخورد که از دوست دخترش هم بهترم منم خوشم اومده بود و سکوت کردم و به حرفاش گوش میدادم و اون هم منو بغل کرد و دستشو روی پاهام و دور کمرم میکشید اونقدر با حوصله و حرفه ای که حسابی حشری شده بودم توی بغلش و کاملا در اختیارش بودم آروم سرمو بالا گرفت و لبامو شروع کرد به خوردن و سینه هامو توی دستش گرفته بود و میمالوند و میخورد و قربون صدقم میرفت و منی که انگار رامش شده بودم و فقط میترسیدم که کسی نیاد و اونم دستمو کرفت بلندم کرد و برد پشت درختا و بوته ها شلوارشو کشید پایین و کیرشو درآورد توی تاریکی معلوم نبود منم بی هیچ حرفی رفتم سمت کیرش و شروع کردم به ساک زدن صدای آه و لذتش هرچندلحظه می اومد و منم جوری براش میخوردم که خودمم باورم نمیشد دارم چیکار میکنم. کیره متوسطی داشت جوری بود که تمام کیرشو تو دهنم میتونستم جا بدم و اونم لذت میبرد بعد از چند دقیقه گفت بلندشو شلوارکتو در بیار من بدون وقفه بلندشدم و شرت و شلوارمو در آوردم و رفتم تو بغلش و نشستم روی پاهاش هوا تاریک بود و سفیدی بدم زیره نوره مهتاب کاملا معلوم بود دیدم یه جوووون عمیق کشید و گفت بیخود نبوده که همه تو کفه تو بودیم و حالا تو بغلم ماله خودمی منو محکم تو بغلش می گرفت و لبامو میخورد و به کونم چنگ میزد وگاهیم چک میزد به کونم که منم آه میکشیدم خوب که از خوردن لبام وسینه هام سیر شد منوخوابوندروی زمین و خودشم اومد روم و گفت نمیتونم از طعم کونت بگذرم از بس که تپل و سفیده و لای کونمو باز کرد وزبونشو کشیدروی کونم وشروع به خوردن کرد منکه دیگه حسابی توی اوج بودم وفقط تند تند نفس میزدم واحساس میکردم رو ابرام کونم حسابی خیس شده بود برگشتم گفتم سعید بکن دیگه گفت نه اینجوری نه گفتم اذیت نکن گفت خواهش کن منم که هم دیرم شده بودمیترسیدم کسی دنبالم بیادوهم از طرفی حشری بودم گفتم سعیدجون من کیر میخوام خواهش می کنم کونمو بکن وبلاخره قبول کردــــ
دوستان عزیز بخاطره اینکه داستان زیبا طولانی و خسته کننده نباشه بقیشو قسمت بعد تعریف می کنم، داستان ادامه داره… ـ
نوشته: امیر