داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

قربانی شهوت پسرخاله شدم

سلام دوستان.این خاطره اولین باری هست که به زور وگریه پسرخالم کون منو باز کرد.
دقیقا 13ساله بودم وبه معنای واقعی از سکس هیچی نمیدونستم.اصلا اینکاره نبودم. فقط وفقط درس میخوندم.از اون خاطره درست25سال میگذره ومن هنوز باگذشت اینهمه سال دارم تاوان هوسرانی پسرخالمو پس میدم.اسم من امید هست وپسرخالم که اونموقع 21سالش بود اسمش عباس.
از زمانیکه یادم هست پسرخالم باخانواده ما خیلی صمیمی وراحت بود.وقتی میومد خونمون واقعا هممون خوشحال میشدیم چون هم خوش اخلاق بود وهم خیلی باحال،باحال بودنش اینجوری بود که دوست داشت همش بریم پیک نیک ومسافرت و… زمانی هم که میرفتیم مسافرت یابیرون شهر از هیچ کاری واسه خوش گذشتن به ما کوتاهی نمیکردومن وخانواده هم خیلی دوستش داشتیم وهم کاملا اعتماد مارو به خصوص پدرمو جلب کرده بود.هر وقت میومدپیش ما جلوی همه منو بغل میکرد و میبوسید وهرجا هم مینشست حتما منم باید بغل دستش میبودم ودستم تو دستاش بود.من پسر خوشگل یا جذابی نبودم،قیافه معمولی وهیکل خیلی معمولی عباس منو عاشقونه دوست داشت(به ظاهر)منم واقعا دوستش داشتم
این پسرخاله من شهرستان ساکن بودن ومادر تهران.به همین خاطروقتی میومد حتما یکهفته تاده روز پیش مابود.منو استخر میبرد،سینماوپارک و… البته توی این زمان که دارم تعریف میکنم من هنوز11ساله بودم واوایل بلوغم.این شرایط ودوست داشتنها ادامه داشت تامابه خاطر شرایطی که پیش اومد راهی شهرستان محل سکونت عباس شدیم و چه شور واشتیاقی در من بود که دیگه نزدیک عباس هستم.موقع رفتن هم عباس اومدتهران وکلی کمک کردوسایلمونو جمع کنیم وتوبار زدن وخلاصه همه جا حضورداشت.از همون بچگی هام هم عباس که خونه مابود شب من واون توی اتاق من میخوابیدیم ومن توی بغل عباس ولی هیچ وقت من هیچ
کار که منو به شک بندازه وواسم عجیب باشه ازش ندبدم.

از رفتن ماهم به شهرستان دوسال گذشت و رابطه من باعباس صمیمی تر شده بود به طوربکه فهمبدم اون سیگار میکشه وگاهی هم با دوستاش مشروب میخوره و وقتی مشروب میخورد وقتی که پیشش بودم منو یه جور دیگه میبوسید مثلا لبامو زیاد میبوسید وخیلی خودشو بهم میچسبوند طوریکه من قلمبه بودن کیرشو کاملا حس میکردم ولی امان از اعتماد و ناآگاهی! تا اینکه مادربزرگ من فوت کرد(مادر پدرم)و تمام فامیل خوب بودن و عباس هم که باید میبود تامهمونا، شام ،مسجدو… خلاصه کارا رو عباس انجام میدادو شب هاهم اون تو اتاق من بود وچون روزش خیلی کمک میکرد شب باتوجه به کمبود جا کسی اجازه نداشت بیاد تو اتاق من به دلیل اینکه عباس باید استراحت کنه و فردا کلی کاد داشت واسه انجامش. شب سوم بود که من وعباس تو بغل هم دراز کشیده بودیم طبق معمول که متوجه شدم عباس حالتش مثل وقتیه که مشروب میخورد.همش قربون صدقم میرفت وکاملا بهم چسببده بود ومنو دستمالی یابه قولی میمالوند.با تعجب ازش پرسیدم که توی مراسم ختم تو مشروب خوردب عباس؟گفت نه بابا، نه جیگرم!!دوباره پرسیدم مطمئنی؟گفت:آره بابا چطور مگه؟ گفتم:چون کارات مثل اون حالته که هیچی حالیت نمیشه؟! مثل همیشه خنده خوشگلی کرد ولی این سری یه موذی گری هم توش بودوجواب داد من نخورده مستم!!!آدم که همیشه با مشروب مست نمیشه گاهی آدمایی تو چشمت ودم دستت هستن که از صدتا عرق سگی هم مستیشون بیشتره،میفهمی که؟من ساده لوح هم گفتم آره واقعا بعضیا اینجورین در صورتیکه از حرفاش هیچی نفهمیده بودم وفقط خواستم باب میلش یه جوابی داده باشم. خودش رو این سری جوری بهم چسبونده بود که کیرش روی رون پام بود ومن که به کمرم روی زمین وشکمم به سمت بالابود یکی از پاهام کاملا لای پای عباس بودو اون در حین رد و بدل شدن همین حرفا هی گوشه لبمو میبوسید که همین کارش باعث میشد من نتونم درست حرف بزنم واون لبمو میخورد عصبیم کرد وبا بداخلاقی گفتم:اه عباس اینچه کاریه وایستا دارم حرف میزنم مثل اینکه!!، عباس هم مثل همیشه خونسردو خوش اخلاق گفت: ای جون چه خوشگل عصبانی میشی عشقم،از خونسردی وچشای خمارش خندم گرفت ولی به روم نیاوردم وبهش گفتم: پاشو خودتو جمع کن هرکی بشنوه فکر میکنه با نامزدت یا زنت داری حرف میزنی،بازم موذیانه تر خندید وگفت چه اشکالی داره خوب نامزد میکنیم. اصلا چرانامزد یه هویی امشب عروسی میکنیم ولی چون مامان بزرگت فوت شده بعدچهلم رسما اعلام میکنیم ها؟نظرت چیه عزیزم؟حاضری منو به غلامی قبول کنی؟؟به خدا این پدر مرده عاشق تاحالاهم فقط صبدکرده که یه خورده بررگ شی والا از همون اولم عاشقت بوده ابنقدراین حرفارو باحال وبامزه گفت که ناخودآگاه قهقهه زدم. ولی عباس فقط میگفت جوووون قربون اون خنده هات بشه عباس.جیگرمی به مولاخودت نمیدونی ولی امشب دیگه نمیتونموصبرکنم.قبلتم؟؟؟وبدون اینکه وایسته من حرفی بزنم یکدفعه کاملا اومد روی من کامل دراز کشیدوشروع کرد به لب گرفتن ومالوندن خودش به من.از کارش بهت زده شده بودم وکاملا شوکه.اصلا توقع اینجور کارو نداشتم،هنوز نتونستم خودمو جمع وجور کنم یا حرف وعکس العملی نشون بدم که دیدم کیرمن تو دستاشه وداره دستشو میکنه تو شرتم.فقط حرفی که تونستم برنم این حرف بود که از هول مرتب تکرارش میکردم:نه عباس،نه دیوونه،نه عباس چرا اینجوری میکنی،!!فقط همین و اونم فقط داشت منو و خودش و به من میمالوند.یه مدت کوتاه که گذشت دیدم عین این کشتی گیرا منو ضربه فنی کرد ودمر خوابوند وداره شلوارمو در میاره.از شدت ترس نفسم بند اومده بود هیچ قدرتی نداشتم.سست شده بودم انگار تمام انرژیمو خالی کرده باشن.ولی دیگه گریه هم گرفته بودمنو عباس هم انگار اون آدم مهربون دیگه نبود.وحشی وبیرحم شده بودقبل اینکه بتونم حرف بزنم گفت:ببین جیگر مال خودمی چندساله تو کفتم.فقط صبدکردم که بزرگ شی بهم نگن عباس بچه باز فکرکردی کس خول بودم اینهمه سال حمالی میکردم.فقط میخواستم به کون تو برسم میفهمی که کون تو این همه سال باج دادم به خاطر این وقت که زیرم باشی.حالا هم من که میکنمت اگر دادو بیداد کنی آبروی خودت میره فردا همه فهمیدن که گاییدمت وبه چشم کونی نگات مییکنن؛واسه من که خیالی نیست نهایت دیگه خونتون نمیام درعوضش تو باید هرجاشوهرت میگه بیای خانم جون.به خدا باهر حرفش پتکی توسرم خورد میشد و بیشتر گریم میگرفت.معنی حرفاشو نمیفهمیدم یانمیخواستم بفهمم.اونم مشغول عشق بازی با من بود.یه دفعه دیدم زیر گوشم صداش میاد که گریه زاری تو تموم کن مبخوام زنت کنم باید خوشحال باشی که!مگه عاشقت نیستم؟مگه عاشقم نیستی؟پس گریه نداره که عشقت میخواد عشقشو بگادمثل همه زن وشوهرا که عاشق همن ولی مرد زنشو میکنه!پس خوشحال باش وسعی کن لذت ببری، ودست منو برد به سمت پشتم و تازه وقتی کیرشو داد دستم فهمیدم که هم من کامل لختم وهم خودش.کیرش خیلی گنده بود وکلفت نمیخواستم بگیرمش ولی دوباره زمزمش اومد توگوشم راه بیا باهام تا راه بیام باهات وگرنه درد زیادش تقصیرخودت میشه.اگه به حرفام قشنگ گوش بدی درد واذیت که نداره هیچی به خدا حالم میده بهت.عباس که بدتو نمیخواد!میخواد؟ها؟هیچی نمیگفتم و سوزش ورود انگشتشو به داخل سوراخ حس کردم وسوزش غیرفابل وصف.خودمو جمع کردم.دوباره گفت شلش کن شل کن اذیت میشی عشقم.باخودت لج نکن شل کن اینطوری بدتره ها!!خودت میدونی من که ول کن نیستم شایدم دوست داری دردشوها؟؟ کلک نکنه عشق دردشو داری؟جون خوب بیا اینم درد…و انگشت دومو فرو کرد وپتوروهم گرفت جلوی دهنم گفت خواستی داد برنی سرتو بذار توپتو صدات بیرون نره فردا یکی دیگه هم بخواد سوارت شه.تومال خودمی چاقال شخصی خودم.بزرگت کردم که فقط به خودم بدی نه کس دیگه.درد داشت دیوونم میکرد که انگشتاشو درآورد. یه نفس راحت داشتم میکشیدم که دیدم روم دراز کشید و سر کیرشو داره میماله به سوراخم.چندشم میشد.از خودم واون وپدر ومادرم وتمام آدما بدم میومد.از پدر ومادرم به خاطر اعتمادزیادشون به این گرگ واز آدما به خاطر بی چشمو رو بودنشون.از خودم که اینقدربی عرضه بودم که هیچ کاری دربرابر زور وقدرت عباس نداشتم واز عباس به خاطر کثافت بودنش وظاهرسازیش.مرتب میگفت امیدمی عشقمی بذار عباس راحتت کنه دیگه شلش کن بذار تموم شه.به جون امید به جان مادرم دردش فقط امشب دیگه درد نداره. بذار میبینی وقتی میشه که میای التماس من که بکنمت پس راه بیا تا کارتو راه بندارم بعدا ودر همین ببن فشارم بیشتر میکرد.و کم کم داشت فرو میرفت باهرفشار و وارد شدن من تو پتو ناله میزدم وعباس حشری تر تا اینکه بالاخره همش رو فرو کردو روم خوابید.مرتب نوازشم میکردومنم بی حال وهیچ عکس العمل ففط میخواستم تمومش کنه تا راحت شم تازه یه چند دقیقه گذشته بود که از فشارو درد خلاص شده بودم وداشتم بهش عادت میکردم و کیرشو کامل حس میکردم که دوباره شروع کرد به تلمبه زدن.دوباره درد اومد سراغم ولی عباس به هیچی اهمیت نمیداد به جز شهوتش که میخواست خالی کنه وانگار داشت تلافی این چندسال انتظار رو هم تلافی میکرد.کار به جایی رسید که منم دیگه دردی حس نمیکردم و کم کم یه حسی بهم دست داده بود.دیگه گریه نمیکردم.کاملا شلش کرده بودم وعباس هم کاملا داشت تلمبه میزد باز زیر گوشم صداش اومد آفرین بچه خوب میدونستم راه میای.دیدی گفتم خوشت میاد.دیدی گفتم شلش کنی ضرر نمیکنی جوووون کونت مال خومه خودم راهتو باز کردم.حالا هم کاری میکنم که تو دنبالم باشی که بدون من…و بااین حرفش تمام آب وحرص وشهوتشو تو کون من خالی کرد…
وحالا بعداز گذشتن اینهمه سال کاملا حرفش بهم ثابت شد که از اون شب به بعد این من بودم که نه تنها به دفعات من از عباس میخواستم سکس کنه بلکه به جز عباس هم من دربه در و معتاد به این کار شدم وتاوان شهوت پسرخالمو هنوز دارم پس میدم…

نوشته: امید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها