داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

عکس های کتایون و نگاه دوستم سعید

درود بر دوستان عزیز
من اولین باره که دارم داستان مینویسم و میخوام بدونید که این داستان کاملا واقعی هست . البته خیلی سکسی نیست ولی شاید برای بعضی ها جالب باشه.
من اسمم نیما هست و 29 سالمه و کارم سیم کشی برق ساختمان است.
یک دوست صمیمی به اسم سعید دارم که سالهاست با هم دوستیم و هر از گاهی با هم بیرون میریم و خاطرات مختلف تعریف میکنیم و کلا همیشه چیز خاصی بینمون نبوده.
چند وقت پیش سعید از من کمی پول قرض گرفت و گفت یک ماهه پولت رو پس میدم. ولی از اون زمان چند ماه گذشته بود و اصلا خبری از برگشت پولم نبود و از طرفی هم روم نمیشد به سعید بگم پولم رو پس بده.
گاهی با هم بحث ارزهای دیجیتال میکردیم و من بهش گفته بودم کلی ضرر کردم و حالم گرفته. ولی اون بازم به روی خودش نمی آورد که پولم رو پس بده. از طرفی چند وقت پیش یکی از کارگرهام ازم شکایت کرده بود که حق کارگریش رو کمتر از حداقل مصوب دولت پرداخت کردم و دادگاه واسم احضاریه فرستاده بود و من عکس این احضاریه رو داخل گوشیم داشتم.
من با سعید زیاد به قهوه خونه میرفتیم و قلیون میکشیدیم.
یک بار به ذهنم رسید که بطور غیر مستقیم سعی کنم این عکس احضاریه رو به سعید نشون بدم که بعدش بفهمه که مشکل مالی دارم و حتی نمیتونم حقوق کارگرم رو به موقع پرداخت کنم بلکه شاید پولم رو پس بده . دست خودم نبود روم نمیشد مستقیم بهش بگم پولم رو بده. خیلی باهاش صمیمی و خجالتی بودم
سعید هم آدم با مرام و خوبی بود و بارها امتحانش رو پس داده بود. ولی مدتی بود بشدت بدبیاری مالی داشت و گرفتار بود.
بنابراین فکر کردم گوشیم رو دست سعید بدم و مثلا بهش بگم چندتا عکس از کارام ببینه و و بین اون عکس ها ، عکس احضاریه دادگاه رو ببینه و بعدش ازم بپرسه و منم بگم آره خیلی بدهکاری مالی دارم و… . تا شاید سعید منظورم رو بفهمه.
روی گوشی من (یا فکر کنم همه گوشی ها) دکمه ضبط رکورد وجود داره که از صفحه گوشی فیلم میگیره . خلاصه اینکه روزی که با هم قهوه خونه رفتیم که قلیون بکشیم . گوشیم رو به بهونه ای دست سعید دادم که بیا عکس های کارم رو ببین و… ولی قبلش اون حالت ضبط رکورد صفحه گوشی رو فعال کردم که بعدا ببینم سعید عکس احضاریه رو هم میبینه و میخونه یا ازش رد میشه و متوجه نمیشه.
خلاصه اینکه مشغول قلیون کشیدن بودیم و سعید روبه روی من روی فرش قهوه خونه که حالت آلاچیق داشت لم داده بود.و کلی حرفهای مختلف میزدیم. منم دیدم اوضاع مناسبه و گفتم عکس های جدید کارمو دیدی ؟ سعید گفت توی اینستا گذاشتی ؟ گفتم نه توی گوشیم هست . گفت ببینم. منم ضبط صفحه گوشیم رو فعال کردم و عکس های کارم (سیم کشی برق ساختمان)رو آوردم و گوشیم رو بهش دادم و گفتم چندتا عکسه رد کن و ببین و مثلا حواسم خودم رو پرت کردم و مشغول قلیون کشیدن شدم. سعید هم داشت عکسها رو رد میکرد و گاهی مکث میکرد و میگفت عالیه و منم دیگه به خودم گفتم عجله نکنم و بذارم با خیال راحت ببینه تا بتونه احضاریه رو هم بخونه. سعید هم حدودا چند دقیقه ای مشغول نگاه کردن به عکس های گوشیم بود در همین حین یکی از پرسنل قهوه خونه اومد و کلی با من صحبت کرد و از آخر گفت میخواین زغال قلیونتون رو عوض کنم ؟ منم گفتم خیلی هم عالی ، ممنون میشیم. و زغال قلیون رو عوض کرد و رفت و بنابراین زمان زیادی شد که گوشیم دست سعید بود. و در حین عوض کردن زغال قلیون زیر چشمی نگاه کردم و می دیدم که سعید با دقت بیشتری به گوشیم نگاه میکنه و گاهی با دستاش عکس رو بزرگ میکرد و منم فکر کردم داره زوم میکنه و احضاریه رو میخونه. و…
خلاصه گوشیم رو پس داد و گفت کارت خیلی خوبه و قبولیت دارم و از این حرفا
با سعید کلی حرف های مختلفی زدیم ولی اون اصلا حرفی از احضاریه و پول و… نزد . منم گفتم حتما ندیده یا شاید واقعا خودش رو به اون راه زده و براش مهم نیست. به خودم گفتم شب رفتم خونه ، میرم فیلم ضبط شده از صفحه گوشیم رو میبینم اونوقت میفهمم که سعید احضاریه رو دیده یا نه و اینکه واقعا به روی خودش نیاورد و…
بعد چند ساعت از سعید خداحافظی کردم و هرکی رفت سمت خونه خودش. خونه سعید اینا تازگی جاش تغییر کرده بود و من بلد نبود ولی فکر کنم خیلی دورتر شده بود.
رسیدم به خونه و رفتم توی اتاقم و سریع فیلم ضبط شده از صفحه گوشیم رو دیدم . سعید یک عکس اول از کارای سیم کشی برق ساختمون رو دیده بود ولی من فکر میکردم بجای چپ رفتن سمت راست رفت بود(یعنی رو به یک جهت دیگه عکس هارو رد کرده بود) و عکس های دیگه ای از گوشیم رو دیده بود که اصلا کاری نبودن(متاسفانه)
و خیلی اولش تعجب کردم و خجالت کشیدم. عکس های خانوادگی چند روز پیش بودن و اصلا فکر اینجاشو نکرده بودم و حواسم نبود
حالا باید بگم من یک خواهر دارم به اسم کتایون که 38 سالشه و چند سالی میشه که ازدواج کرده ولی بچه ندارن. توی اون عکس های که مربوط به چند روز پیش بود عکس های کتایون بیشتر از همه خود نمایی میکرد و می دیدم که سعید روی اون زوم می کرده و عکساش رو به دقت نگاه میکرده . کتایون هم اون شب دامن کوتاه پوشیده و پاهاش زیادی معلوم بودن و لباسش نسبتا یقه باز بود و کمی از بالای سینه اش معلوم بود ولی این برای ما خانواده ما عادی بود و هیچوقت دقت نکرده بودم. اما وقتی فیلم ضبط شده از گوشیم رو میدیم و میدیم که سعید روی ساق پای کتایون و رون پاهاش زودم میکنه وقتی روی بالای سینه هاش و کمی از چاکش که معلوم بود با چه دقتی زودم میکنه . خیلی یکه خوردم و خجالت کشیدم. راستش کمی فکر های بد به ذهنم رسید ولی بازم سعی کردم ادامه ندم. کتایون همیشه ورزشکار بود و خیلی به خودش میرسید و میدونستم خیلی خیلی خوشگل و خوش اندامه. ولی فکر نمیکردم صمیمی ترین دوستم اونجوری روی عکس های خواهرم زوم کنه و بدنش رو دید بزنه و طوری وانمود که که من نفهم. سعید عکس ها رو رد میکرد و فقط روی بدن خواهرم مکث میکرد و عکس هارو زوم میکنه. همش به رون و باسن و سینه های کتایون نگاه میکرده .
راستش من آدم بی غیرتی نیستم ولی نمیتونستم به سعید چیزی بگم و دلیلش رو هم نمیدونم. سعید همیشه دوست دخترهای خیلی خفن و زیبای داشت و کمبودی نداشت. ولی اینکه اینجوری نگاه خواهرم میکرد هم عصبانیم می کرد و هم انگار واسم جذاب بود. و فکر میکنم بعضی از ماهها چیزهای در خونه داریم که از نظر دیگران خیلی تحریک کننده و خاص هستن و خودمون خبر نداریم. این واقعا برای من اتفاق افتاد…
نمیدونم چی بگم برام سخت بود ولی بعد مدتی باهاش کنار اومدم و بعد از مدتی واسم این حرکت سعید جذاب بود. فقط خواستم بیانش کنم . سعی کردم عین واقعیت رو بگم و ببخشید اگر نوشتارم بد بود. ممنونم میشم نظرتون رو بگید .

نوشته: نیما

خواهر
بیغیرتی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها