داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

عمه سیمای دوست داشتنی من

سلام اسم من فیروزه است و تازه با این سایت آشنا شدم من خودم داستانی نداشتم که بخوام بنویسم تخیلم هم قوی نیست که بخوام از خودم چیزی بنویسم، نمیدونم میتونم چیزی که شاهدش بودم رو بنویسم یا نه، به هر حال این اولین باره که میخوام چیزی در این مورد بنویسم اگر خوب نشد ببخشید دیگه.
پدرم و مادرم هر دو معلم هستن و من تنها فرزند خانواده هستم عمه سیما از یکی دو سال پیش با ما زندگی میکنه اوایل دلیلشو نمیدونستم اما بعدا فهیدم چون طلاق گرفته بود جایی نداشته البته اکثر اوقات همین موضوع باعث دعواهای مامان بابام بود یه روز دایی حمیدم اومد خونمون با لباس سربازی، مامانم خیلی خوشحال شد گفت از امروز دایی حمید با ما زندگی میکنه اما دایی حمیدم هر روز خونه نبود و یه روز در میون میومد خونمون همه چیز خوب بود تا اینکه یه روز که مدرسم تایم ظهر بود ساعت 8 صبح بیدار شدم رفتم دسشتشویی شنیدم از اتاق عمه ام صدا میاد میگفت حمید بکن، جر بده کسمو، محکمتر و داییم میگفت جرت میدم نتونی راه بری نمیدونم چی شد عمه ام یه جیغ زد منم ترسیدم فرار کردم توی اتاقم، توی اتاقم صداشون میومد اما خیلی کمتر، انقدر موندم تا عمه ام اومد توی اتاق و گفت بدو بیا فیروزه جان دایی حمید هم اومده بیا با هم صبحانه بخوریم، من تمام وقتی که سر میز صبحانه بودم به دایی حمید و عمه سیما نگاه می کردم اونا هم ازم میپرسیدن چته؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ و می خندیدن و منم می خندیدم اون موقع من 15سالم بود،از شهوت و سکس تنها چیزی که میدونستم این بود که گاهی کسمو بمالم تا یه حس خوب رو تجربه کنم و خونه خاله نرگسم که میرفتیم پسرش آرش رو چون خیلی دوست داشتم می بوسیدم همین و از این حد تا حالا فراتر نرفته بودم، این گذشت تا اینکه پس فرداش صبح که بیدار شدم هیچ صدایی نمیومد تا اینکه زنگ ایفن رو زدن دایی حمید بعد از چند دقیقه اومد بالا عمه ام بهش گفت قرار بود ساعت 8 بیای چرا انقدر دیر اومدی؟ گفت مهم نیست بریم داخل تا بهت بگم، اومدم از اتاقم بیرون دم در اتاق خشکم زد عمه سیما داشت کیر دایی حمید رو میخورد و دایی حمیدم چشماشو بسته بود و آه آه میکرد برگشتم توی اتاقم یکم روی تخت نشستم دایی حمید به عمه سیما گفت بسه بریم تو اتاق می خوام جرت بدم و رفتن توی اتاق، بعدش صدای دایی حمید نمیومد و فقط صدای آی آی کردن عمه سیما میومد یکم بعد میگفت بکن بکن بکن تو کوسم حمید حمید جرم بده یه جیغ زد گفت جون جون بکن آه چه حالی میده و یه صدای شالاب شالابی میومد منم تحریک شده بودم یکم کوسمو مالیدم شنیدن اون حرفها و صداها بیشتر تحریکم میکرد رفتم ببینم چیکار میکنن فکر کردم در اتاق رو مثله دفعه قبل بستن اما دیدم در بازه آروم سرمو از پشت دیوار آوردم سمت در دیدم عمه سیما لخت خوابیده روی تخت و پاهاش روی شونه دایی حمیده ودایی حمید کیرش توی کوس عمه سیماست و داره عقب جلو میکنه و عمه سیما هم سینه هاشو محکم فشار میداد یهو نمیدونم چی شد پام سر خورد افتادم توی اتاق هر دوشون ترسیدن دایی حمید کیرشو از توی کوس عمه سیما کشید بیرون و گفت اینجا چه غلطی میکنی؟ دیدم وای چه کیر کلفت و بزرگی داره و ماتم برده بود به کیر دایی حمید که چطور توی کوس عمه سیما جا شده بود که دایی حمید گفت مگه با تو نیستم؟ منم زدم زیر گریه عمه ام گفت حمید ولش کن فیروزه بیا پیش من و رفتم توی بغل عمه ام چون عمه سیما اصلا از جاش تکون نخورد فقط دایی حمید دعوام کرد عمه سیما گفت ساکت باش فیروزه دایی حمید گفت ببرش توی اتاقش شر میشه، گفت فیروزه با من و بهم گفت سینه های عمه رو بخور حمید تو هم کارتو ادامه بده دایی حمید گفت سیما این کار خوب نیست اون بچه است هنوز این چیزا براش زوده عمه ام گفت زمان قدیم بود دختر 15ساله شوهر کرده بود و یه بچه داشت تو کاری به فیروزه نداشته باشه حمید کارتو ادامه بده فیروزه با من، منم بخاطر اینکه دایی حمید نندازتم بیرون زود شروع کردم سینه عمه رو خوردن عمه ام گفت جونم ببین چقدرم خوب میخوره افرین عمه، حمید به کارت ادامه بده و دایی حمید اومد کیر بزرگ و کلفتشو کرد توی کوس عمه سیما، عمه گفت جان زر نمیزنی فقط میکنی کوفتمون کرد و دایی حمید کیرشو کرد توی کوس عمه سیما و داشت عقب جلو میکرد منم کنار عمه نشسته بودم و سینه اش رو مک میزدم که بهم گفت آروم گازشون بگیر و منم آروم گازشون میدادم، عمه میگفت وای چه حالی میده آفرین به دوتایی تون چه لذتی داره حمید محکم تر محکمتر بکن، دایی حمید گفت سیما بلند شو و عمه رو روی زانو و دستاش خم کرد و کیرشو کرد توی عمه و گفت بالا تنه رو بده پایین بده پایین گفت صبر کن فیروزه بیا بخواب اینجا ببینم رفتم خوابیدم جلو عمه ام عمه ام شلوار و شورتم رو دراورد و پامو باز کرد و شروع کرد خوردن کوسم به دایی حمید هم گفت بکن توش جرم بده منم کوس فیروزه رو می خورم اونم مثله عمه اش حال کنه دایی حمید توی عمه سیما کرده بود و سر عمه هم توی کوس من بود انقدر خوب میخورد بهترین حس دنیا بود من ارضا شدم و گفتم عمه بسه بسه بسه و شروع کرد به جای خوردن کوسم، رون هامو لیس میزد آروم گازشون میداد می بوسیدشون انقدر این کارو کرد گفت بلند شو برو از روی تخت پایین رفتم پایین دیدم دایی حمید موهاشو گرفت و تند تند توی عمه عقب جلو میکرد و عمه جیغ میزد خواستم برم دایی حمید رو بزنم که اون یه آه بلند کشید و افتاد روی عمه، هیچ صدایی از عمه ام نیومد ترسیدم گفتم عمه خوبی؟ خوبی؟ دایی چیکارش کردی؟ عمه ام گفت خوبم عزیزم چیزی نیست بعدش نگاه کردم دیدم 3 تایی لخت هستیم و دایی حمید رفت حمام و من و عمه تنها شدیم، عمه بهم گفت کوستو خوردم دوست داشتی؟ گفتم اوهوم، گفت اگر به کسی حرفی نزنی هر وقت دایی حمید بیاد منم کوس تو رو میخورم از اون روز جلوی من همه کاری میکردن و اصلا براشون مهم نبود من توی خونه هستم بارها دیدم دایی حمید کوس عمه سیما رو میخورد و روی میزناهار خوری عمه سیما خم شده بود و دایی حمید از پشت میکردش و عمه در حال کار کردن بود دایی حمید از پشت بهش میچسبید، یه بار هم عمه رفت حموم،من و دایی حمید تنها شدیم و به دایی حمید گفتم بیا کیرتو بکن توی کوسم مثله کوس عمه خندید و گفت خدا از این سیما نگذره که بچه رو چیکار کرد، با اصرار های زیادم فقط یه بار گذاشت بخورمش خیلی خوب بود مثله یه سوسیس آلمانی بزرگ بود همه چیز خوب بود تا یه بار مامانم یهو اومد خونه و دایی حمید و عمه سیما رو در اون حال دید من نمیدونم چی شد چون من دستشویی بودم وقتی اومدم بیرون دیدم مامانم با دایی ام دعواشون شده و مامانم میگه من بهت اعتماد کردم که گذاشتم بیای توی این خونه تو باید بیای اینکارو کنی؟ سیما خانم دستت درد نکنه این بود نتیجه اعتماد من بهت؟ نگاش به من که افتاد گفت تو چرا لختی؟ با این چیکار می کردید؟
خلاصه این ماجرا گذشت و بابام با اصرار مامانم برای عمه سیما یه خونه گرفت، الان من 18 سالمه و با پسر خالم آرش یه روز در میون خونه عمه ام قرار میذاریم و من کیر اونو میخورم و اونم کوس منو میخوره اما هیچ خوردنی مثله اون اولین بار که عمه ام کوسمو خورد بهم حال نداد، عمه ام می گفت سقف تیر میخواد کوس زن هم کیر میخواد، زن بی کیر زن مردست، البته الان دیگه فقط دایی حمید نیست که عمه سیما رو میکنه گاهی آرش هم با اجازه من یه حالی به عمه سیما میده چون کیر ارش ماله منه

نوشته: فیروزه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها