سلام دوستان اسم من پوریا هست،این داستانی که مینویسم کاملا واقعی هستش و اینم بگم که بار اولمه که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد.
داستان از جایی شروع شد که من یه پسر عمه داشتم به اسم میعاد افتاده بود تو قمار و زندگیش به کل نابود شده بود و داروندارش رو تو قمار باخت،واسه جبران رفیقش بهش یه پیشنهاد داده بود که خلاف کنه و از مشهد شیشه بیاره به یکی از شهرهای اطراف تبریز و پول خوبی گیرش بیاد که بعد از چند بار جنس آوردن اینو میفروشن و تو پلیس راه یکی از شهرها میگیرنش،خلاصه بعد کلی اتفاق اعدامش به حبس و حبسش به چندسال زندان میشکنه و قرار بود بعد مدتی که زندانش رو کشید آزاد شه،یه روز نشسته بودم و داشتم تو نت کس چرخ میزدم که دیدم واسه تلگرامم یه پیام اومد که میعاد به تلگرام پیوست از تعجب شاخ دراوردم بهش زود پیام دادم مبارکه داش به سلامتی کی اومدی بیرون و چرا بهم نگفتی که جواب داد من میعاد نیستم شیمام آبجیه میعاد،گفتم عه چه خبر شیما؟کجاهایی؟نیستی،خیلی سال بود ندیده بودمش،بعد احوال پرسی از این حرفا گفت اره تهرانم و اینجا کار میکنم،گفتم اتفاقا منم تهران کار دارم آخر هفته میام اونجا حتما یه برنامه بریز ببینمت که قبول کرد که همدیگرو ببینیم،آخر هفته شد و من ماشین رو گذاشتم فرودگاه با پرواز رفتم تهران بعد اینکه رسیدم با یه زانتیا سفید اومد فرودگاه دنبالم موقعی که همدیگرو دیدیم همینجوری چند ثانیه بهم خیره شدیم اصلا باور نمیکردیم یه بار دیگه بعد چند سال همدیگه رو اونم تو یه شهر دیگه ببینیم،خلاصه بعد بغل و روبوسی نشستیم تو ماشین گفت کجا بریم گفتم من عصر قرار دارم تا عصر درخدمتتم هرجا بری پایه ام،راه افتاد به طرف کردان کرج تو راه همش دستمون تو دست هم بود خیلی وقت بود ندیده بودمش هیچ موقع یادم نمیره که آخرین بار با گریه از هم جدا شده بودیم اون با یه پسر پولدار ازدواج کرد و رفت که رفت،خلاصه رسیدیم کرج رفتیم کردان جلو یه ویلا ماشین رو نگه داشت با چندتا بوق در ویلا رو باز کردن با ماشین رفتیم داخل عجب ویلایی بود من تو خوابم ندیده بودم همچین جایی رو،ماشین رو پارک کرد حیاط ویلا و رفتیم داخل،دوتا دختر خوشگل اومدن استقبالمون که منو بهشون معرفی کرد و اونام که یکیش مینا و اون یکی روژان بود دست دادن و نشستیم.باهم خیلی حرف زدیم از خودش گفت که اره بعد از ۲سال طلاق گرفتو الان واسه یه شرکت داره کار میکنه این ویلام برای بابای دوستشه که رفته کیش چند روزی کلیدارو دادن به این،ازم پرسید برنامت چیه که گفتم عصر یه ساعتی کار دارم بعدش میرم فرودگاه با یه پرواز برمیگردم،اینو که شنید زد زیر گریه که من بعد چندسال دیدمت و نمیذارم به این زود برگردی از این داستانا که منم از خدا خواسته قبول کردم.عصر شد و من کارم رو انجام دادم و باهم برگشتیم ویلا که دیدم بله همه چی رو دوستاش آماده کردن تا یه شب توپ داشته باشیم از مشروب و قلیونو پاسورو همه چی اوکی بود،نشستیم پای مشروب که شروع کردیم به خوردن بعد از چند پیک این دوتا دوستش رفتن کنار من موندم و شیما منم واقعا تا خرخره خورده بودم ولی نمیخواستم پیشش کم بیارم تا آخر نشستم پای بساط که بلاخره شیما کشید کنار و گفت پویا برای من کافیه من میرم اتاق دراز بکشم یکم دیگه میام(از شیما بگم یه دختر با قد ۱۷۰ وزن ۶۵ )چشای درشت لبای بزرگ خلاصه واسه خودش دافی بود و دافتر شده بود،بعد یه ساعت که منم رو مبل ولو شده بود پاشدم رفتم اتاق دیدم شیما رو شکم خوابیده رو تخت کون گندش رو که دیدم دیگه نتونستم جلو خودم رو نگه دارم گفتم هرجور شده باید امشب بکنمش،رفتم پیش دراز کشیدم دستمو انداختم گردنش و پام رو رو کمرش دیدم آروم تکون خورد صورتش رو برگردوند طرفم چشاش رو باز کرد بهم گفت پوریا اومدی گفتم اره تو بخواب منم یکم دیگه میخوابم،دیدم چشاش رو بست بعده چند دقیقه آروم آروم دستم رو گذاشتم رو کونش و کونش رو آروم میمالیدم دیدم هیچی نمیگه تو فضا بودم همونجوری که صورتش جلو صورتم بود آروم لبام رو رو لباش گذاشتم و خیلی آروم لباش رو میبوسیدم بعد چند لحظه دیدم داره همراهیم میکنه و لبام رو میخوره،منم که اینجوری دیدم دستم رو بعد کلی مالوندن بردم زیر استریجی که پوشیده بود و از رو شرط یکم دیگه مالوندم از کنار شرتش انگشتم رو بردم داخل و با کسش داشتم ور میرفتم که دیدم اره خانوم حشری شده و مثل مار داره به خودش میپیچه،دستم رو کشیدم شلوار و شورتش رو درآوردم و رفتم پایین از انگشتش شروع کردم به لیسیدن اومدم بالا تر که رسیدم به کسش عجب کسی داشت یه کس صورتی بدون کوچکترین مو و خیلی تمیز تو عمرم همچین کسی ندیده بودم با هر بار لیسیدن صداش رو میبرد بالا و هربار که زبونم رو میکردم تو کسش یه جیغ کوچیکی میزد و مطمعن بودم که دوستاش که تو حال بودن دارن صداش رو میشنیدن،رفتم بالاتر رسیدم به سینش که داشتم میخوردم براش همزمان هم با دستم داشتم کسش رو میمالیدم بعد کلی که سینش رو خوردم دیگه التماس میکرد که بکنمش اروم به بغل خوابوندمش و کیرم رو گذاشتم دم کسش ولی نمیکردم تو چند دقیقه ای همونجوری میمالوندم به کسش مطمئن بودم بعد اینکه بکنم تو خیلی زود آبم میاد ولی دیدم با دستش سر کیرم رو گرفت و خودش کرد تو کسش همونجوری که داشتم کسش رو میکردم با دستم هم از جلو بالای کسش رو میمالیدم که دیدم داره آبم میاد حرکات دستم رو تند تر کردم و همزمان هردومون آبمون اومد و منم نامردی نکردم و تا قطره آخر ریختم تو کس شیما چند دقیقه ای همونجوری تو بغل هم کیرم تو کسش دراز کشیدیم و بعد چند دقیقه بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم و رفتیم حال،دیدم مینا داره میخنده و بهمون گفت خسته نباشین پهلوونا نمیگین اینجا شاید یکی باشه دلش بخواد که شیما بهش گفت اگه دوست دارین با هم باشین برای من مشکلی نیست و بهم یه چشمکی زد که اونم ردیف کنم منم باهاش رفتم تو اتاق رو و از خجالت اونم دراومدم…
بعد ها فهمیدم این شیما خانومه ما و دوستاش دارن تو تهران قشنگ میدن که وقتی قضیه هاش رو فهمیدم دیگه بیخیالش شدم و باهاش کات کردم.
امیدوارم خوشتون بیاد و بازم عذر میخوام اگه غلط املایی داشتم یا نتونستم خوب بنویسم چون بار اولم بود نوشتم،داستانم کاملا واقعی بود بدون کوچکترین دروغی.با تشکر
نوشته: Carletto