من یک ماشین خریده بودم و باهاش مسافر کشی میکردم سال 96 بود اول بهار روزی که برای بار اول دیدمش ، دقیقا 96/1/15 مادرش زنگ زده بود پدرم تا پدرم دخترشو برسونه مدرسه دبیرستان دوم دبیرستان داشت تموم میکرد پدرم زنگ زد به من گفت برم دنبالش ،رسیدم جلو در خونشون صدا زدم مادرش اومد بیرون سلام کردیم دخترشو سپرد به من گفت مراقبش باش توی مسیر دیدم کل مسیر بیرون نگاه میکرد و خیلی خوشگل و زیبا بود دلمو برد رسوندم در مدرسه رفت ظهر بود به بهانه ای بهش پیام دادم و صحبت کردیم که متوجه شدم قبلاً خونمون اومده و عکس های منو تو کامپیوتر خونمون دیده بود عاشقم شده بود واز خداش بود باهام دوست بشه این بود استارت عاشقی ما بهم گفت اگه میخواد باهاش بمونم همون اول باید از مادرش خواستگاری کنم گفتم چشم وقتی رسوندم در خونشون از مادرش خواستگاریش کردم و جواب رد شنیدم ، پدر نداشت و پدرش چند سال پیش بدلیل تصادف فوت کرده بود بخاطر همون خواستگاری از من خوشش اومد گفت هرجور شده راضیش میکنیم تا باهم ازدواج کنیم باهم میرفتیم بیرون حتی به بهانه هایی رفتیم مشهد از امام رضا حاجت خواستیم روز ها اومد رد شد بیشتر عاشق هم میشدیم خانوادهامون خبر داشتن عاشق همیم ولی نمیدونستن رابطه داریم روز ها به سختی میگذشت تا 9 ماه بعد تصمیم گرفت فرار کنه بیاد خونمون بعد مدرسه نرفت خونشون و اومد خونه ما به مادرش گفت مادرش و داداشش اومدن خونمون یک سیلی از داداشش خورد جروبحث و آبروریزی که ابرو مارو بردی دختر منم گفتم دخترتون صیغه کردم تا مجبور بشن باهم ازدواج کنیم آخه اجازه ازدواج دست خودش بود و پدر پدربزرگ و عمو نداشت اجازه کامل دست خودش بود که مجبور شد مادرش رضایت به ازدواج بده ،مادرش به من گفت بیا خونمون تا صحبت کنم باهات تنها فردا رفتم خونشون درخواست حق طلاق از من خواستن برای دخترشون منم چون دوسش داشتم گفتم چشم و قرار. نبود پدرم بفهمه ولی موقع عقد فهمید و ناراحت شد همچنین کاری کردم .
6 سال باهم زندگی کردیم که حاصل این ازدواج یک دختر چهار ساله هست بینمون که تباه شد
پدرم چون حق طلاق با خانمم بود هیچی بهم نداد و گفت اگه یک درصد روزی خواستین طلاق بگیرین هرچی داری نداری به عنوان مهریه میگیره و ترکت میکنه خیلی راحت این شد باعث نفرت خانمم از پدرم برای اینکه زندگیمو از دست ندم و خانوممو دوست داشتم قید خانوادمو زدم خودم از اول شروع کردم به زندگی. مادر خانمم همه جهیزیه رو خرید خانمم طلاهاشو فروخت داد پول پیش خونه رفتیم سر خونه زندگی بعد چند سال خانمم یک زمین از پدرش داشت فروخت یک ماشین برای من یک ماشین برای داداشش خرید و من دوباره با ماشین اسنپ کار میکردم
توی زندگی هروقت دعوا میشد خانمم بابت جهیزیه مادرش و ماشین گرفتن برای من و … منت میزاشت و میگفت تو هیچی نخریدی بابات ولت کرد خیلی سخت بود ولی همیشه هیچی نمیگفتم پول گذاشتم ماشین پنج سال مدل بالاتر خریدم ولی بازم زدم به اسم خانمم پول پیشو هر سال بیشتر میکردم بازم به اسم خانمم 15 تا مانتو خریده بودم براش برای هر لباسی یک جفت کفش داشت 6 تا ساعت خریده بود یکبار گفت چشمم روی گوشی یکی از فامیل ها مونده رفتم یک گوشی گرون قیمت اقساطی خریدم براش هرچی میگفت میگفتم چشم روزی نبود عاشقونه باهاش صحبت نکنم ولی خانمم خودشو با حرف مردم که هی میگفتن پدر شوهرت این میگه اون میگه دنبال طلاق شماست خراب میکرد به گفته خودش خیلی دوسم داشت عاشقم بود ولی خیلی رابطه سردی داشت توی زندگی خیلی کم دوست دارم میگقت خیلی کم بغلم میکرد شاید بگم اصلا بغلم نمیکرد همیشه اول من بغلش میکردم خسته نباشید نمیگفت شب ها دیر میخوابید و روز ها دیر بیدار میشد بخاطر قسط ها و گرفتاری مجبور شده بودم چهار روز تهران میرفتم اسنپ کار میکردم یک هفته تا ده روز پیش خانوادم بودم روزهای سختی بود ولی مجبور بودم خانمم هی میگفت نرو تهران همینجا اسنپ کار کن یا کار دیگه برو وقتی حساب کتاب میکردم توی شهرستان اونقدر درآمد نداشتم راضی میشد تا برم تهران کار کنم داداشش هم بامن میومد تهران کار میکرد
خیلی دوسش دارم عاشقشم ولی دیگه دیره تموم شد هرچی آرزو داشتم تموم شد هرکاری میخواستم براش بکنم تموم شد نمیدونم بخاطر چی یه دفعه چی شد هرچی بود تموم شد بدترین روزها و شب هارو دارم
یک روز صبح بیدار شدم گوشیش گرفتم دیدم یکی بهش پیام عاشقانه داده صبر کردم بیدار بشه بهش گفتم انکار کرد پس خودم جای خانمم زدم با شماره پیام دادم فهمیدم باهاش رابطه داره البته فقط رابطه مجازی حتی براش عکس گرفته بود فرستاده بود پسره توی یک شهر دیگه بود اونروز شب نمیشد چقدر گریه کردم خانمم فقط معذرت میخواست خاک پدرشو قسم میخورد تکرار نمیشه بخاطر اینکه پدرشو خیلی دوست داشت بخشیدم یکسال گذشت از تهران میومدم نزدیک خونه بودم زنگ زدم اشغال بود یک چیزی توی دلم گفت ببینم با کی صحبت میکرد ازش پرسیدم گفت مادرم رسیدم خونه گوشیش نگاه کردم دیدم اون دقیقه و ساعت هیچ مکالمه ای نبود ریز مکالمات با برنامه رایتل من گرفتم متوجه شدم با همون پسر پارسال ارتباطشو ادامه داده بود تا بهار البته بگم پارسال مهرماه بود فهمیدم امسال هم مهرماه بود فهمیدم با پسره از برج دو دیگه صحبت نکردن ولی برج سه با یک پسر دیگه دوست شده دقیقا دوروز بعد از این که براش گوشی مدل بالا خریده بودم آخه چرا چرااا چشمام تار شده بودن بغض گرفته بدجور بغض داشتم نمیدونستم چکار کنم ایندفعه بازم قسم داداشش مادرش خورد قبول نکردم چون پدرش بیشتر دوست داشت روی قسمش نموند قسم دخترمون خورد ناراحت شدم ولی چون مادر بود گفتم دیگه بخاطر دخترش که الکی قسم نمیخوره بخشیدم ولی دلم سیاه شده بود خیلی درد داشتم .
درد دوری پدرو مادرم که 6 سال خوب ندیده بودمشون
درد تنهایی
درد منت گذاشتن های خانمم
حتی نمیتونستم با مادرش صحبت کنم چون همیشه سمت دخترش میگرفت داداشش میگفت من هیچ دخالتی نمیکنم توی زندگیتون
خانمم می گفت چون حوصله اش توی خونه سر میره برای همین توی مجازی چت می کرد درد دل میکرد و …
توی کلاس رقص اسم نوشته بود با دوستاش بیرون میرفت کاملا آزاد بود توی هیچی بهش گیر نمیدادم آخه خیلی عاشقش بودم اعتماد کامل داشتم بهش
حالت چهره خانمم ببینین متوجه میشین دختری نیست که با کسی دوست بشه رابطه داشته باشه بخواد خیانت کنه از یک طرف خیلی خوشگل بود به جرات میگم توی کل دخترای ایران برام تک بود هیشکی به خوشگلیش ندیده بودم خیلی خوشحال بودم همچین همسری دارم .
از یک طرف کنار خونه مادر خانمم یک خونه اجاره کردم تا نزدیک مادرش باشه تا حوصلش سر نره هنوز دو هفته از خونه جدید گذشته بود ماشین میخواستیم بفروشیم خانمم میگفت پراید بفروشیم یک پارس بخریم توی دیوار دنبال ماشین بودم بهش گفتم ماشین بفروشم برم تهران قیمت ماشین پایین تره اونجا بخرم که دیدم ناراحت شد صداش برد بالا چرا میگی بخرم مگه ماشین برای توئه ماشین برای منه باید بگی بخریم منم گفتم عزیزم چه فرقی میکنه آخرش که ماشین به اسم تو میزنم گوش نمیکرد فقط حرف خودش میزد بهش گفتم درسته پول اولیشو تو دادی بالاخره منم اندازه تو شاید بیشتر گذاشتم تا مدل بالاتر کردم گفت کل پول ماشین سود پولم باید میدادی بهش گفتم به داداشت ماشین دادی از اون هم سود میگیری اگه از من میخوای سود بگیری از داداشت بگیر چون من عشقت هستم از داداشت بالاترم ولی تا الان توی شیش سال زندگی هرچی کار کردم هنوز هیچی ندارم
بهترین گوشی برات خریدم
ماشین مدل بالاتر کردم
هرچی لباس و کفش و… خواستی خریدم
حتی دستگاه لیزر مو براش خریدم
حتی بهش گفتم اگر روزی خونه دار بشیم به اسم تو میزنم تو همه زندگی منی
ولی چرا هنوز از من سود پول میخوای راستی ماهی یک میلیون پول توجیبی میگیری
چکار خواستی برات نکرده باشم
بهم شکاکی هم میکرد برای همین پنج میلیون دزدگیر ماشین خریدم تا هم ترس از دزدی ماشین نداشته باشم هم با گوشی بدونه کجاها میرم چیکار میکنم حتی شنود داشت توی ماشین میتونست صدا کابین ماشین بشنوه
اونوقت همیشه به من میگفت تو خیلی شکاکی من بدبختی که بعد خدا میدونه چند وقت فهمیدم خیانت کرده بخشیدم بازم خیانت میکرد ولی بعد یکسال فهمیدم اگه شکاک بودم چک میکردم که اینقدر دیر متوجه نمیشدم خیلی خر بودم که این همه عاشقش بودم و چقدر خر هستم که داریم جدا میشیم و هنوز دوسش دارم
صداش همه خونه رو گرفته بود جوری داد میزد صدا بره خونه مادرش تا مادرش بیاد اتاق دیوار به دیوار خانه مادرش بود رفت توی اتاق داد میکشید بلند بلند حرف میزد جلو دهنش میگرفتم داد نزنه بدتر می کرد روی تخت بودیم که گریه میکرد بغلش میکردم ارومش کنم نمیدونم چی شد موقع رفتن بیرون از روی تخت افتاد مادرش اومده بود جلوی در رفتم در باز کردم مادرش همسایه رو هم با خودش آورده بود پیش همسایه هرچی دهنش اومد به من میگفت حتی به پدر مادرم فحش میداد دیگه اعصاب نداشتم نمیدونستم چکار کنم همش میگفتم مامان تورو خدا من که مادر ندارم تو مادری کن یکم گوش کن به حرفم جز یک ذره توجه عصبی شدم گفتم دخترت چند بار بهم خیانت کرده بخشیدم هر کاری میکنه میبخشم مادرش گفت خواهر های خودت خراب هستن روی دختر من حرف نزار و … خانمم گفت برو از خونه من بیرون چند بار نمیرفتم هی میگفت با مادرش از خونه مینداختن بیرون توی خونه موندم خانمم گفت انگشتم شکسته وقتی از روی تخت من انداختی منی که اصلا دست روش بلند نکردم حتی وقتی خیانت کرده بود دلم نمیومد بزنمش دوسش داشتم عاشقش بودم هیچی گفت تا ما بریم از بیمارستان بیایم از این خونه میری وگرنه بیام زنگ میزنم پلیس. منم بعد فکر کردن لباس هام جمع کردم با یک چمدون خونه ترک کردم رفتم خونه دوستم بعد چند ساعت گفت پیش پلیس شکایت کرده که از خونه فرار کردم منم خودم رفتم کلانتری گفتم من از خونه فرار نکردم خودشون بیرون کردن قضیه توجیح دادم گفتن برو تموم شد فرداش صبح دیدم حساب کارتم خالی شد یادم نبود مدارک هام از توی ماشین بگیرم آخه کیف مدارک همیشه توی ماشین میزاشتمشتم نمیدونستم چکار کنم از پدرم متنفر که پشتم نبودن خانمم بیرون انداخته بود جایی نداشتم برم مجبور شدم برم خونه پدرم بعد سه روز کلانتری زنگ زدن که شکایت کرده به عنوان ضرب و جرح قبول نکردم دستش توی بیمارستان آتل بسته بود عکسش دستش بود توی کلانتری تا خواستم بگیرم گفت این عکس جدید دوباره گرفتم که یعنی دستم توی عکس جدید خوب شده گفتم ولی تاریخ و ساعت عکس که برای همون شب حتی توی عکس شکستگی چیزی نشون نمیداد گفت مویه کرده توی همون کلانتری دروغش در اومد بعد رفت مهریه اجرا گذاشته بود منم دیدم تا اینجا پیش رفته پرینت مکالمه هاش بردم شکایت کردم با همه این اتفاقات هنوز دوستش دارم عاشقشم بهش پیام میدم بیا آشتی کنیم بریم مشاوره قبول نمیکنه میگ تو دوستم نداری تو بخاطر ترس از مهریه میخوای برگردی بهش گفتم من چیزی که ندارم دادگاه ازم بگیره بترسم از یک کارگر که اقساطی میکنن مهریه میگیرن مهریه زندان هم که ندارد از چی باید بترسم اقساط مهریه ماهی دومیلیون الی سه میلیون یعنی اجاره خونم خب اینجوری فقط اجاره میدم خرجی دیگه ندارم پس چرا باید بترسم نمیدونم چش شده ولی مطمعنم یکی به پاش نشسته و دخالت میکنه هرروز بهم میگه این اون چی میگن درموردت باز همونا که بهش حرف میزنن به من درمورد خانمم بد میگن ولی من بهش میگم دهن بین نباش اون به من میگی تو دهن بین هستی به حرف بابات گوش کردی رفتی خونه بابات وگرنه اگه خونه بابات نمیرفتی میبخشیدمت ووو…
حرف زیاد اینم بگم مادر خانمم توی ازدواج دومش با خانواده همسرش مشکل داشت
دوتا از خاله ها خانمم هم همین مشکل با خانواده شوهرشون داشتن در آخر بگم یکی از خاله هاش سه بار ازدواج کرد یکیش با سه تا بچه مهریه اجرا گذاشت طلاق گرفت مادر خانمم طلاق گرفت داداشش داره طلاق میگیره و خانممم که داریم جدا میشیم
شدم تنها نفرت دارم از این دنیا
خسته از خودم و حرفاش و حرفام
نمیدونم چکار کنم دیگ فقط فقط میدونم دوستش دارم و درد زیادی از این جدایی تحمل میکنم
ببخشید هنوز جلسه های دادگاه تموم نشده و معلوم نمیشه آخر این زندگیم چی میشه
(بدترین چیزی که زندگی رو خراب میکنه (دخالت کردن ، بدبین بودن ، شکاکی ، دهن بینی ، خیانت کردن ، بی اعتمادی ، دورو بودن )
خواهشاً توی زندگی کسی دخالت نکنید دلسوزی کردن هم میشه دخالت کردن
خواهشاً خیانت نکنین حالا که ازدواج کردین مشکل دارین پیش مشاور برین
خواهشاً دهن بین نباشین دشمن سعی میکنه با دروغ زندگیت نابود کن
شکاک و بدبین نباشین اگه شکاکی اذیتتون میکنه بشینین باهم صحبت کنین باهم به تفاهم برسین
دورو نباشین مثلاً خانمم میگفت به خانوادت بگو زنگ نزنن وقتی زنگ نمیزدن میگفت اگه دوست داشتن یک زنگ میزدن چرا زنگت نمیزدن
بیاعتمادی زندگی از هم میپاشه توی همه مشکلات بشینید خودتون مشکلتون حل کنین یا پیش مشاور برین هیچ وقت با پدر و مادر هاتون مشورت نگیرین چون هیچ پدر و مادری بچه خودش ول نمیکنه
ببخشید از دخترم هیچ صحبت نکردم اسم دخترم ریحانه هست دلم خون میشه گریم میگیره یادش میوفتم الانم نمیزاره ببینمش دلم براش یک ذره شده
نوشته: محمد