دوستان سلام این داستان محارم هست دوست ندارید لطفاً مطالعه نکنید با تشکر
بعد از چهار سال مهتاب با یه دختر بچه خوشگل مو طلایی به خانه پدرش اومده بود با اینکه من عموش بودم اون روزهای اول زیاد باهاش در تماس نبودم از اونجایی که برادرم هم تازه اومده بود به شهر پدری به خاطر نقل مکان وجابجایی کاری داشت براش انجام میدادم رابطه مهتاب روز به روز با من گرمتر میشد خونه ای که گرفته بودند ویلایی بود و آیفون هم کار نمیکرد برای همین باید با موبایل زنگ میزدیم تا یه نفر بیاد در را باز کنه موقعی که من تنها بود مهتاب برای باز کردن در می آمد وبا هم روبوسی میکردیم یک بار که صورت همو بوس میکردیم مهتاب کنار لب منو بوس کرد من با اخم نگاه کردم و با خودم گفتم اتفاقی بوده ولی در برخوردهای بعدی نیز تکرار شد ومن هم چیزی نگفتم واز این قضیه استقبال کردم داستان از اونجا جدیتر شد که برای مراسم ختم همه خانواده به روستا رفته بودیم همه برای رفتن به مراسم آماده شدند به جز من چون قرار شد من از بچهها مراقبت کنم چون بچهها قرار نبود به مراسم ختم برند در این حین مهتاب هم گفت من سرم درد میکنه من هم نمیام و رفت داخل اتاق خواب استراحت کنه بچهها که مشغول بازی بودند رفتم ی سری به مهتاب بزنم دیدم توی اتاق دراز کشیده و واقعا سرش درد میکرد چون سابقه سردرد و تنگی نفس داره کنارش نشستم و شروع کردم به ناز کردن سرش و پشت کمرش بعد مدتی سرش را روی پاهام گذاشتم و شروع کردم به بوسیدنش از اونجایی که مهتاب چند بار کنار لب منو بوس کرده بود من هم لبش را شروع کردم به بوسیدن اون هم به من گفت این کار ما گناه ندارد من هم گفتم چون هر دو دوست داریم همو و راضی هستیم نه (نمیدانم چی شد و این حرف را گفتم )اون روز به بوسیدن و مالیدن سینه و باسن های مهتاب گذشت تا اینکه یک روز برای کاری خانه برادرم رفته بودم که مهتاب گفت داری میری بازار من را هم با خودت ببر خرید دارم لازم به گفتن این مطلب هست که من بعد اون اتفاق توی روستا چند بار به مهتاب گفته بودم یه دوست دختر برای من پیدا کنه وهر بار میگفت من چون تازه اومدم به این شهر کسی را نمیشناسم توی ماشین که به سمت بازار میرفتم به مهتاب گفتم اگر تا حالا برام دوست دختر پیدا کرده بودی الان که زنعمو نیست و مسافرت هست میبردم خونه باهاش حال میکردم که متوجه شدم مهتاب توی فکر هست گفتم چیه کسیو رو پیدا کردی که گفت نه من خودم هستم به جای دوست دختر گفتم جدی میگی که گفت اره ماشین را به سمت خانه روندم اولش اصلا به فکر سکس کامل نبودم و فقط به این فکر بودم که با هم در حد بوس و لب و مالیدن جلو میریم وارد خونه که شدیم مهتاب پرید بغل من وشروع کرد به بوسیدن و لب گرفتن چون از قبل در مورد فانتزیهام صحبت کرده بودم جلو مبل نشست وشروع کرد از شصت پام به خوردن بعد خودش کمربند من باز کرد ولباسهای منو کامل در آورد و از همون شصت پا دوبار شروع کرد اومد بالا بهترین جای که میتوانست بخوره و منو به اوج لذت برسونه کشاله های رانم بود که با ولع زیاد داشت میخورد که بعد از اون من کف حال دراز کشیدم و مهتاب اومد سراغ کیرم وشروع کرد برام ساک زدن من بهش گفتم لباسهای خودت را هم دربیار و حالت ۶۹ قرار بگیره و من هم شروع کردم براش خوردن کسش که چقدر برام لذت بخش بود من هم مثل مهتاب شروع کردم به خوردن کشاله رانش و حسابی روی ابرها بودم بعد از ده دقیقه داشتم ارضا میشدم و به مهتاب گفتم دیگه کافی هست خیلی جلو رفتیم مهتاب گفت از روزی که ازدواج کردم و با سکس آشنا شدم دنبال همچین فرصتی بودم فکر کردی از روز اول که برای باز کردن در می آمدم جلوی در برای چی بوده فکر این روزها توی ذهنم برنامه ریزی شده بود حالا فکر میکنی میزارم به این راحتی خلاص بشی فکر کردی من از این کیر خوشگلت میگذرم اون موقع ها که خانه بابا بزرگ میخوابیدم چند بار صبح که تو هنوز بیدار نشده بودی توی خواب کیرت راست بود ایست میکردم و به کیرت نگاه میکردم و دنبال تصاحبش بودم من هم که از هیکل خوش تراش مهتاب نمیتونستم بگذرم شل شدم و یه نگاه خریداری بهش کردم مهتاب با قدت هم اندازه من و هیکلی تو پر و سفید که همیشه دخترهای فامیل به قول خودش حسرت داشتن همچنین هیکلی را داشتن جلوی من ایست کرده بود و شیطان هدایت عقلم را سپرت به کیرم و شروع کردیم دوباره به لب گرفتن و ساک زدن دوباره که کیرم سیخ شد مهتاب را روی دسته مبل خوابوندم از پشت شروع کردم توی کسش تلمبه زدن بعد از چند دقیقه من داشتم می اومدم که مهتاب هنوز ارضا نشده بود بهش گفتم چرا تو ارضا نمیشی گفت خودت را خسته نکن من از جلو به این راحتی ارضا نمیشم گفتم پس چکار کنم گفتم بزار کونم من هم که از خدام بود و قصدم این بود بعد از اینکه مهتاب ارضا شد کونش را بکنم و اون تو خالی بشم شروع کردم به آماده کردن کونش وحسابی برایش خوردم و انگشت کردم که خود مهتاب گفت کافی هست بکن توی کونم من هم سر کیرم را گذاشتم در کون مهتاب و شروع کردم به تلمبه زدن بعد از کمتر از سی ثانیه دیدم صدای مهتاب رفت بالا فکر کردم درد داره گفتم اگر درد داره ادامه ندم که گفت نه دارم ارضا میشه به کارت ادامه بده که هم زمان با ارضا شدن مهتاب من هم ارضا شدم و این بود شروع سکسهای من و مهتاب.
نوشته: پارسا