داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

شروع دوباره حماقت (۱)

پارسال همین موقع ها بود
نمیدونم تو من چی دیده بود
من که همیشه با حجاب بودم (چادر،مانتو،روسری)جلوش
زیبایی خاصی هم نداشتم
تو سال های گذشته هم که فقط سالی یک بار همو می دیدیم و معاشرت خاصی نداشتیم
پارسال به واسطه اینکه برام کار پیدا کرد و با هم همکار شدیم هر روز همو میدیدیم
۱۰ سالی ازم بزرگتره
زن داشت و دوتا بچه
اوایل بیشتر حرف کاری میزدیم
کم کم چت هامون بیشتر شد
هر روز پیام می داد چرا تنها میمونی تو خونه؟
چرا بعد از سرکار نمیای پیش من باهم حرف بزنیم؟
من تنهام خونه
تو هم تنهایی
بیا بریم بیرون
نیاز جنسیتو چرا برطرف نمیکنی؟
هر چی از من انکار و از اون اصرار
میگفت بذار حالتو خوب کنم
من میگفتم الان از تنهاییم لذت میبرم
نیاز به کسی ندارم
حالم با خودم خوبه
اومدم تهران
کار پیدا کردم
و مستقل زندگی میکنم
میدونم اگه رابطه ای رو شروع کنم حالم بد میشه
افسردگیم شروع میشه باز
بذار رابطمون در حد همون دختر دایی پسر عمه بمونه
که بر حسب اتفاق با هم همکارن
میدونستم با یکی از همکارا تا یکی دو ماه پیش رابطه داشته
کلا تو خانواده معروفه به دختر بازی
من درسته حجاب دارم
ولی خب نمیگم معصوم هم بودم
شیطنتایی داشتم تا قبل از اون (داستانش مفصله)
اما تو خانواده کسی نمیدونست
نمیدونم چرا گیر سه پیچ داده بود به من
بهش میگفتم زنت برام محترمه
نمیخوام خیانت کنم بهش
میگفت تو نباشی مطمئن باش من با کسه دیگه میپرم
تا اینکه بالاخره راضیم کرد بریم بیرون به شرط اینکه هیچ تماس فیزیکی نباشه و هر چی من میگم همون باشه(حسه اینکه زیر دینشم برای جور شدن کارم هم بی تاثیر نبود برای راضی شدنم)
رفتیم پارک جمشیدیه
نشستیم به حرف زدن از خانواده و خاطراتی که از هم داشتیم
و روابط گذشته اش با همکارا تعریف کرد
تا اینکه سروکله گربه ها پیدا شد
منم که فوبیا ی گربه دارم
گربه میخواست بیاد بشینه رو نیمکت
من پریدم بالا و
اون خندید
نقطه ضعفم دستش اومد
مخصوصا گربه ها رو تحریک میکرد بیان سمتم
منم یکی دوبار ناخودآگاه بازوشو از ترس گرفتم
موقع برگشت گفت دستتو بده نیافتی
با اینکه چند باری نزدیک بود باسربیام زمین
گفتم خودم میام نیازی نیست
رفتیم تو ماشین نشستیم
گفت چرا قبول نمیکنی دوست دخترم باشی
گفتم زن داری بچه داری
منم حال خودمو میدونم
اومدن تو رابطه حالمو بد میکنه
گفت قول میدم حالتو خوب کنم
تا وقتی ازدواج کنی
دوست میمونیم
گفت قبلا شاید همزمان چندتا دوست دختر داشتم
ولی الان چند سالیه فقط با یه نفرم
گفتم نمیخوام نفر سوم یه رابطه باشم
گفت تو میشی نفر اول…

رفتیم جیگرکی شام خوردیم
بعدم رسوندم دم در خونه ام
میگفت بیا بریم خونه من
تونستم مقاومت کنم و بگم نه
اونم بالاخره راضی شد
اما به حالت قهر رفت…

فردای دیدارمون سرکار برام مشکل پیش اومد
تقریبا هر روز حرف میزدیم و دلداریم میداد خیلی
ولی رسمی و خشک بود و دیگه در مورد رابطه اصرار نمیکرد فقط گوشه کنایه میزد

یروز خسته شدم گفتم باید حضوری حرف بزنیم
صبح جایی کار داشتم، برگشتنی اومد سراغم که باهم بریم سرکار و هم من حرفامو بزنم،
تو یه کوچه نه چندان خلوت پارک کرد
گفتم من تو رو به عنوان پسرعمه ام قبول دارم
به عنوان همکار
به عنوان دوست
نه چیز بیشتر
تمومش کن
دوست ندارم بهت نه بگم هر دفعه
صورتمو با دستش گرفت سمت خودش دستش رو کشید رو لبام
پس زدم دستشو
گفت هر چی میخوای بگو ولی من دست نمیکشم از خواسته ام
گفتم درکم کن دلم نمیخواد خیانت کنم به زنت
گفت تو نبودی همه آدمای دیگه بودن
پس تو خیانت نمیکنی بهش
بزور لبشو گذاشت رو لبام
دستشم همزمان رو سینه ام فشار داد
باهر زوری که داشتم پسش زدم گفتم تو خیابونیم زشته
من چادر سرمه
یکی ببینه چی میگه پیش خودش…
گفت به درک مهم نیست
اما در واقعیت داغ شده بودم…
مجبورش کردم راه بیافته بره
بقیه راه هر دو ساکت بودیم،

چند روز بعد،
روز بازی ایران انگلیس بود
قرار بود زودتر تعطیل بشیم
مشکلم سرکار هنوز ادامه داشت، جوری که اعصابم خورد بود و همش بغضی میشدم،
تو راهرو با اشکای حلقه زده تو چشمام، داشتم براش توضیح میدادم که چی شده
بهم گفت بیا بریم سالن کنفرانس کسی نیست راحت تر توضیح بده
اونجا بغضم ترکید ،اونم سریع بغلم کرد
دستشو دور کمرم حلقه کرد و شروع کرد به نوازش کردن
تا اروم بشم
یه لحظه به خودم اومدم گفتم اگه یکی بیاد تو چی میشه،سریع علیرغم میل باطنیم خودمو از بغلش کشیدم بیرون…

ظهر که تعطیل شدیم من به سرویس نرسیدم و مجبور شدم درخواست اسنپ بدم
ولی پیدا نمیشد…
از یه طرفم حال روحیم هنوز اوکی نبود و دلم میخواست یکی کنارم باشه تا مشکلاتم یادم بره
زنگ زدم بهش گفتم من اسنپ گیرم نمیاد
اگه میتونه بیاد برسونتم خونه
گفت باید برم باغ دوستم
بذار هماهنگ کنم باهاشون که دیرتر میام…
بعد از ۱۰ دقیقه اومد سوار شدم رفتیم به سمت خونم
تا بخواد ماشینو پارک کنه من سریع رفتم خونه رو مرتب کردم
لباسامو با یه شلوار جین تنگ مشکی،یه شومیز طرح لی جلو بسته تا روی باسن عوض کردم،روسریمم جوری که موهام معلوم نباشه انداختم سرم
چایی گذاشتم
اومد تو خونه
فوتبال شروع شد
یکم حرف زدیم
چایی اوردم براش
گفت تو ترافیک کمر درد گرفته
رومبل نمیتونم بشینم دیگه
یه بالش بده دراز بکشم بقیه فوتبال رو ببینم
بالش اوردم دراز کشید رو زمین
منم سمت چپش نشستم رو زمین تکیه دادم به دیوار
بعد از ده دقیقه
گفت بیا دراز بکش تو هم
+نه راحتم
-بیا نترس کاریت ندارم
+نمیترسم اینجوری راحت ترم
+روسریتو برمیداری موهاتو ببینم
-نه نامحرمی
-بس کن این امل بازیارو
خودش برش داشت روسریمو
از خجالت سرمو انداختم پایین
دستمو گرفت کشوندتم سمت خودش
گفت حالا بخواب رو بازوم
حوصله مقاومت نداشتم دیگه
بی حرکت موندم کنارش و سرم رو بازوش
مستقیم زل زدم به صفحه تلویزیون که باهاش چشم تو چشم نشم
موهامو ناز میکرد
همزمان داشتیم در مورد بازی و گلهای خورده ایران حرف میزدیم
پیشونیمو بوسید
اومد پایین تر به لبام رسید
باز سعی کردم با دست پسش بزنم
ولی دستامو گرفت
حالم بد روحی و احتیاج به یه تکیه گاه باعث شد کوتاه بیام
کم کم شروع کرد به مالیدن سینه هام
به نفس نفس که افتادم و فهمید رام شدم
میخواست از یقه دستشو ببره زیر لباسم ولی چون جلو بسته بود نتونست
میخواست درش بیاره نذاشتم
خودم دستشو از پایین بردم زیر لباسمو بعدشم زیر سوتینم
همونطور که لبامو میخورد با ولع شروع کرد به چنگ زدن و مالیدن نوک سینه هام

میخواست سینه هامو بخوره
نذاشتم
میخواست زیپ شلوارمو باز کنه نذاشتم
اونم اصرار نکرد دیگه
نیم ساعتی تو اون وضع کنار هم بودیم
اخرای بازی بود
گفت باید برم باغ دیرم میشه بعد از بازی خیابونا شلوغ میشه
منم گفتم باشه

یه ربع بعد از اینکه رفتش زنگ زد گفت
کلا حواسم نبوده امروز تولد پسر کوچیکمه
خانومم زنگ زده گفته زودتر بیا خونه مهمون داریم
باغ کلا به فنا رفت

ادامه دارد…

نوشته: متهم

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها