لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
صبح که الهه بیدارم کرد، یکم گیج و منگ دور و برو نگاه کردم و چشمام روی بدن سفید و قشنگ الهه خیره موند، هنوز همون لباس خواب تور و تنگ دیشب تنش بود و داشت از در میرفت بیرون این لپا کونش توی اون لباس تنگ بالا پائین میشد همه تنش معلوم بود دلم میخواست اون قسمته پائین کونشو که از لباسش بیرون بود و لیس بزنم و من یهو انگار یادم اومد که حاجی خونمونه… یهو اتفاقا شب قبل یادم اومد و حشری شدم…
با خودم گفتم حاجی هم حتما بیداره الهه هم که هنوز با این لباس داره جلو حاجی خودنمایی میکنه… یهو پریدم که بیام توی حال… ببینم چه خبره!
الهه که داشت چایی میریخت و پشتش به حاجی بود، اونم داشت واسه خودش کون و رونای سفید و تپل الهه رو با چشم میخورد! اومدم بعد حال و احوال به حاجی گفتم خوش میگذره؟! یه اشاره هم به الهه کردم که هنوز پشتش به ما بود، اونم گفت بهتر از این نمیشه و مثله من با چشم یه اشاره به کون الهه کرد و خندید، توی همین حال الهه برگشت و گفت زود بخورید که دیر میشه، محسن تو که میری سر کار، منو حاجی هم میریم مطب، سعی میکنیم زود برگردیم دیکه تو هم تا 4 اینا بیا خونه! که فردا حاجی میره امشب باشیم دوره هم. دیگه سریع یه گپی زدیم و صبحانه خوردیم و من زدم بیرون…
تا اداره داشتم به این فکر میکردم که الان زنم با کسی توی خونه تنهاست که یه مدت حسابی از کس و کون میکردتش… خوب واقعیت وقتی مزه کسه کسی زیر دندونت هست و بعد خیلی دوباره بهش میرسی… وای… غیر قابل توصیف هست. همش داشتم فکر میکردم که الان حاجی داره با زنم توی خونه چکار میکنه… اگرم الان کاری نکنن بعد که از مطب برگردن محاله که حاجی زنم و نکنه! تازه خوده الهه چی؟! اون که تا یه کس و کون سیر به حاجی نده ولش نیمکنه…
وقتی رسیدم سر کار یه کم بعدش الهه یه پیغام فرستاد که عکس خودش بود، لباس که پوشیده بود با حاجی بره بیرون حاجی ازش عکس گرفته بود و واسه من فرستاده بود و نوشته بود ما هم همین الان رسیدیم برگشتم خبر میدم.
داشتم عکس الهه رو نگاه میکردم و با خودم میگفتم که چقدر حاجی مالیدتش تا لباس پوشیده و چقدر حالا با این تیپ سکسی الهه، حاجی تا اونجا بمالش و چکار باهاش بکنه بعدا و اینا که یهو دیدم گوشیم زنگ خورد و همسایه بالایمون بود… ارش!
ارش و زنش مهشید همسایه بالایمون بودن… ادما باحال و امروزی… اما داشتن جدا میشدن…
جفتشون دنبال عشق و حاله خودشون بودن و باهم کنار نمیومدن… از اون طرف ارش خیلی دوست داشت ترتیب الهه رو بده… چند باری اومده بودن خونمون، همش با الهه لاس میزد و چشم ازش بر نمیداشت و خلاصه بگم خیلی دوست داشت زنه منو بکنه!الهه هم بعدش نمیومد ازش ولی از اون طرف مهشید دوست صمیمیش بود و میگفت بخاطر مهشید هم که شده بهش راه نمیدم… گرچه مهشید به الهه میگفت واسه من مهم نیست، تو هم که باهاش نباشی این با زنا دیگه میره… الهه میگفت اگه از هم جدا شن، بدم نمیاد باهاش یه حالی بکنم… بگذریم… الانم که دیگه مهشید از خونه رفته بود و ارش تنها بود…
خلاصه دیدم ارش زنگ زد و بعد حال و احوال گفت محسن کجایی؟! گفتم سر کار چطور؟!
گفت هیچی صبحی که داشتم میومدم پائین الهه رو دیدم بعد گفت گویا مهمان دارین و به منم گفت شب شام بیام خونتون…
گفتم اره مهمان که داریم؛ خوب اگه الهه گفته بیا دیگه شب، دوره همیم!
آرش: باشه حتما میام، ممنون مهمانتونم دیدم کی هست؟!
من: والا ما بش میگیم حاجی، ادمه باحالی هست، از قدیم میشناسیمش
ارش: اره گویا خیلی صمیمی هست باهاتون!
من یکم تعجب کردم که روی چه حساب اینو میگه پرسیدم: چطور مگه؟!
ارش: داداش ما هم متاهل بودیماا خوب تو حتما میشناسیش که با الهه تنها گذاشتیش دیگه
من گرفتم منظوره ارش چیه! راستش بدم نمیومد حسادتش رو تحریک کنم، گفتم اره خوب، واقعیت حاجی یه زمان خیلی به من و الهه نزدیک بوده، خیلی…
ارش هم که خودش از اون دهن سرویسا روزگار بود گفت: شک ندارم که اینطوره… محسن ناراحت نشیاا، راستش من داشتم از بالا میومدم پائین الهه و مهمونتون فکر کنم متوجه حضور من نشده بودن که دیدم این مهمانتونن باسن الهه رو موقع پائین رفتن از پله یه چنگی زد و در گوشش یه چیزی و گفت و خندیدن!
من: یکم خندیدم و گفتم من که بهت میگم حاجی باحاله، واقعیت یه زمان قبل اینکه من و الهه ازدواج کنیم، الهه صیغه حاجی بوده… حالا دیگه بعضی وقتا از این شوخی ها دارن …
ارش گفت پس خوش بحاله حاجی! فکر کنم خوده الهه به مهشید گفته بوده، مهشید یه چیزای بهم گفته بود، پس این حاجی همونه! ایول! ولی خانومت هم خوشتیپ داشت باهاش میرفت بیرونااا!
ارش که کلا پرو بود و الانم که معلوم بود میخواد از ابه گل الود ماهی بگیره!
منم با اینکه عکس الهه رو دیده بودم گفتم: چطور مگه چی پوشیده بود؟!
ارش: مثله همیشه دیگه! تو که زنه خودت و میشناسی، همیشه تنگ ترین ها و نازک ترین هارو میپوشه! هر چی ما به خودت و خانمت میگیم گوش که نمیکنید! بابا ما قلبمون ضعیفه!
من: خندیدم و گفتم باشه! امشب که میای! میگم دیگه اینجور نپوشه!
ارش: خندید و گفت نه! حالا امشب توری نیست! بزار بپوشه، از فردا بهش بگو، باشه اقا شب می بینمت…
بهترین کار گفتن حقیقت بود به ارش! چون خیلی دنباله الهه بود و با این گندی که حاجی الهه توی راه پله زده بودن، اگه نمی گفتم موضوع چیه خوب خیلی فکرا ممکن بود بکنه که مطمئنا خیلی بدتر از اصل مطلب میتونست باشه…
وقتی ارش قطع کرد با خودم گفتم چه داستانی شده! هر که میرسه یا قبلا این زنه مارو کرده! یا الان میخواد بکنه یا هم قبلا کرده هم الان باز می خواد بکنه!
خلاصه حواسم که به کار نبود یا اتفاقا دیشب، یا این ارش که این وسط همین و کم داشتیم! یا اینکه الان حاجی و زنم کجان یا شب چه اتفاقاتی ممکنه بیوفته و همین چیزا که اصلا متوجه گذر زمان هم نبودم! توی همین افکار بودم که دیدم یه پیغام اومد از الهه…
عکس بود باز کردم دیدم بعععلههه! چندتا پشت هم اومد… اولی که الهه لخت بود و معلوم بود نشسته روی کیر حاجی و حاجی ازش عکس گرفته، یکی دیگه بود که حالت داگی حاجی با یه دست عکس گرفته بود و با یه دست دیگه کونه الهه رو چنگ زده بود و کیرش نصفه توی کس الهه بود، یکی دیگه الهه به شکم خوابیده بود و کونشو داده بود بالا و کیر حاجی توی کونش بود… وقتی اینارو دیدم واقعا حاله عجیبی داشتم… هم حشری هم نگران، هم مضطرب…
ولی تحش خوشایند… هنوز داشتم عکسارو بالا پائین میکردم که دیدم یه پیغام دیگه اومد از الهه ولی معلوم بود حاجی نوشته: محسن جان جات خالی، ماشاالله زنت از اون موقع ها هم خوش سکس تر شده… دست درد نکنه اقا محسن.
منم یه پیغام دادم که: حاجی جان نوشه جونت! خودت که میدونی الهه سیری نداره توی سکس! دیگه یکم کمک من باشی بد نیست، ثواب داره!
حاجی پیغام داد که: نگران نباش! من میدونم چطور سیرش کنم! پشتش یه پیغام اومد که الهه بود : محسن حاجی هم توی کسم اومد هم توی کونم! امشب نگاه کونم که میکنی یادت بیاد که چند ساعت قبلش حاجی تا بیخشو کرده بوده توش…
دیگه بعده این اس ام اس ها مونده بودم که امشب با حاجی و ارش خونه چه خبر میشه…
حاجی که همین امروز کس و کونه زنمو کرده! محسن هم که 1 سال و نیمی هست میخواد بکنه…
ادامه دارد…
نوشته: ؟