داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

سکس با زن بهترین دوستم

با سلام خدمت همه کاربرای شهوانی
من یه دوست دارم که نزدیک ۱۵ ساله باهاش رفیقم و بعد از اینکه هر دومون زن گرفتیم رفاقتمون نه تنها ادامه داشت بلکه رفت و آمد خانوادگیمون هم شروع شد این دوست ما از این مردهای بد اخلاقی بود که حتی روی زنش دست بلند می‌کرد ولی خوب من از این اتفاق خبر نداشتم از این مردهای خودخواهی هم بود که فقط تو سکس به فکر خودش بود سریع کارشو انجام می‌داد و خودشو خالی می‌کرد همه این‌ها رو هم بعداً که حالا تو داستان بهتون تعریف می‌کنم فهمیدم داستان اصلی از اینجا شروع میشه

ما و خانواده دوستم هر دومون از این خونواده‌های معمولی هستیم یه روز به ما زنگ زدن و ما رو دعوت کردن خونشون شام و ما قبول کردیم و رفتیم یک شام معمولی تدارک دیدن و ما اون شب تا ساعت ۳ صبح خونشون بودیم
وقتی برگشتیم دیدم به گوشی من پیامک اومده از تو ایتا باز کردم دیدم خانم رفیقمه بهم پیام داده بود که فلانی من خیلی حسرت زن و زندگی تو رو می‌خورم و به خانومت حسودیم میشه کاش من جای اون بودم از این پیامک تعجب کردم و بلافاصله پاکش کردم که یه موقع زنم نبینه و جوابشو ندادم صبحش که از خواب پا شدم رفتم سر کار کار من هم آزاده و کلاً اون پیامک رو از یاد برده بودم که دیدم باز بهم پیامک اومد سلام و احوالپرسی بود که بعدش من بهش زنگ زدم و باهاش کلی صحبت کردم گفتم هیچ وقت حسرت زندگی کسیو نخور و نصیحتش کردم و این شد شروع رابطه ما
دوست من که شوهر این خانم باشه مسافرکشه و گاهی هم به شهرستان مسافر می‌بره وضع مالیشونم معمولیه مستاجرن مثل ما یک روز که شوهرش مسافر برده بود این شروع کرد به من پیامک دادن و بعد از چهار پنج روز دیگه تو این پیامک بازی‌ها کار به جاهای باریک کشید و شروع کرد از خودش و شوهرش حرف زدن که آره اینجوریه اونجوریه اصلاً به من توجه نمی‌کنه چه تو سکس چه تو محبت کردن اصلاً نمی‌دونه زنو زندگی چیه یه موقع‌هایی هم رو من دست بلند می‌کنه بعد از این حرفا من واقعاً تعجب کردم از شنیدن این حرفا واقعیتش اینکه اولش فکر می‌کردم داره دروغ میگه چون اصلاً رفیق من اهل اینجور برخوردها نبود فکر می‌کردم که دوست داره با من وارد رابطه بشه البته اینو هم بگم که من خیلی خوشتیپ نیستم قدم بلند و قیافم معمولی که بعدش من بهش هشدار دادم که این کارها خوب نیست به جای اینکه با من درد و دل کنی برو با شوهرت درد و دل کن ببین کارهایی که می‌کنه از کجا آب می‌خوره مشکل اصلی زندگیتو پیدا کن خلاصه اینکه اون هی خودشو به من نزدیک می‌کرد و من اونو پس می‌زدم نه اینکه بگم بچه مذهبیم نه ولی خب زن بهترین دوستم بود و به یه چشم دیگه می‌دیدمش خلاصه سرتونو درد نیارم پیامک‌های ما خیلی زیاد شد جوری که منو مجبور می‌کرد موقعی که تو خونه‌ام برم بیرون از خونه با اون تلفنی صحبت کنم یا پیامک بدم بهش همش به بهونه درد و دل خودشو به من نزدیک‌تر می‌کرد جوری با من صحبت می‌کرد که دو پهلو بود یک پهلو حس اینو بهم می‌داد که دوست داره به من نزدیک بشه یک پهلوی دیگه حس دیگه‌ای به من می‌داد که فکر می‌کردم همش درد و دله و نظر خاصی نداره تقریبا سه چهار هفته از دعوت اونا گذشته بود که خانم من گفت دوست تو صدا کن بیان خونمون شام حقیقتش دلم نبود صداشون کنم ولی خب مجبور بودم چون هم رفیقم بود هم اینکه یک شام گفتم بهشون بدم و دیگه باهاشون کلاً کات کنم هم با دوستم هم با خانمش خلاصه شب شدو ساعت ۱۰ اینا بود اینا اومدن که دوستم گفت مسافر برده بودم دیر رسیدم ببخشید خلاصه شامو خوردیم و یه قلیون درست کردیم و نشستیم به کشیدن خانمای ما هم اومدن پیش ما که قلیون بکشن من دیدم که برخورد این دوستم خانمش با من خیلی صمیمی‌تر شده وقتی با من صحبت می‌کرد دیگه چشم از چشم من برنمی‌داشتو گاهی یکی چشمک ریزو یک لبخند ملیحی به من می‌زد وسط حرف زدناش خلاصه آخر شب شد و اینا پا شدن رفتن و بعد از اینکه رسیدن خونه رفیقم به من زنگ زد و گفت می‌خوای بخوابی یا بیداری گفتم نه بیدارم چطور گفت بیام دنبالت بریم با ماشین یه دوری بزنیم منم گفتم بیا اولش حقیقت ترسیدم گفتم نکنه پیامک‌های منو دیده یا یه چیزی فهمیده که اومد و دیدم خیلی عصبیه پیش خودم گفتم بدبخت شدی فهمیده که تا منو سوار کرد گفت یک نخ سیگار بده و شروع کردیم به سیگار کشیدن و راه افتادیم رفتیم صورتش سرخ بود و عصبی اصلاً هم حرف نمی‌زد که من بهش گفتم چی شده حرف نمی‌زد منم بیشتر ناراحت شدم گفتم فلانی چی شده چرا چیزی نمیگی که شروع کرد به حرف زدن به من می‌گفت تو خیلی زن تو تحویل می‌گیری بهش می‌رسی خیلی زن ذلیلی گفتم چی شده مگه این حرف‌ها چیه گفت آره از اون روزی که بار اول صداتون کردیم اومدید خونه ما شام خیلی رفتارت با خانومت خوب بود و مودبانه بهش خیلی احترام می‌ذاشتی گفتم خب اینا که بد نیست چی شده مگه در اصل تو دلم می‌دونستم چه خبره ولی خب باید ازش می‌پرسیدم تا تابلو نشه که برگشت گفت آره خوبه بد نیست ولی من از این کارها بلد نیستم همین رفتارهای تو باعث شده که تو خونه ما اختلاف بیفته همش دارم حرص می‌خورم و دعواهامون بیشتر شده که من گفتم خوب باشه مشکلی نیست من دیگه از این کارها تو خونه شما انجام نمیدم یا اینکه کلاً بیا رفت و آمدمونو قطع کنیم مثل مجردی فقط با هم دوتایی رفاقتمونو ادامه بدیم که گفت نه دیگه فایده نداره زن‌هامون با هم در ارتباطن تو فقط تو خونه به زنت یه جوری بفهمون که داستان چیه و بهش بگو که از تو اصلاً تعریف نکنه پیش خانومم بهش بگو که الکی رو تو عیب بزاره به خانمم تعریف کنه البته اینم بگم که من بی‌عیب نیستما ولی خب چهار تا چیز داریم که رفیق ما نداره این باعث شده که خانمش رو بیاره به ما و بخواد نمی‌دونم دیگه با ما درد و دل کنه یا وارد یک رابطه احساسی بشه که منم قبول کردم و به رفیقم گفتم باشه ب زنم حتماً میگم که همچین کاریو بکنه زن من با من رفیقه هرچی بهش بگم نه نمی‌گه که دوستم یکم آروم شد و خوشحال خلاصه خیلی تو ماشین با هم حرف زدیم مخصوصاً در مورد اخلاق و رابطش با زنش بخوام این‌ها رو تعریف کنم خیلی طولانیه خلاصه ما به خانممون گفتیم که جریان اینجوریه و تو این کارا رو انجام بده تو خونه رفیقم داره اختلاف میفته یه موقع هم اگه دوباره رفت و آمدمون انجام شد سعی کن زیاد به من توجه یا محبت نکنی که من برگردم همون توجه و محبت رو به تو انجام بدم زن ما هم قبول کرد و هی رفته رفته دوستی خانمم با خانم دوستم بیشتر شد که این‌ها یک شب تو پیام بازی با هم قرار گذاشته بودند که شام درست کنیم ببریم بیرون حالا پارکی جایی که به من خبر دادن و من مخالفت کردم ولی خانمم گفت زشته دیگه شام گفتم درست کرده قرار ما هم میوه و خرت و پرت بخریم ببریم ک من ناچارن قبول کردم گفت که قراره ما بریم دنبالشون ماشین اونا خرابه خلاصه رفتیم و رسیدیم به یه پارک باصفا چایی رو خوردیم شامو خوردیم یه قلیون بار کردیم و شروع کردیم به کشیدن بچه‌های ما دور و پر ما داشتن بازی می‌کردن یه موقع‌هایی هم از ما فاصله می‌گرفتند که این باعث می‌شد خانم دوستم همش بیفته دنبال بچه‌اش که دور نشه یا یک موقع اتفاقی براش نیفته و همینطور من که پا می‌شدم می‌افتادم دنبال بچه خودم یه چند باری خانم دوستم رفت دنبال بچه‌اش و بعدش دیگه شروع کرد به دوست من گیر دادن که تو مردی تو باید بری مواظبش باشی اصلاً چرا انقدر بی‌خیالی ببین فلانی داره میره دنبال بچه‌اش خانمش نشسته خب تو هم پاشو برو دنبال بچه‌ات من خسته شدم پا درد گرفتم از بس پا شدم این دوست من بیخیال خندید و گفت من عمراً نمیرم خودت برو دنبالش این شد که من گفتم اگر یک موقع دور شد من خودم میرم دنبال جفتشون شما هیچ کدوم نمی‌خواد بلند بشید چون تو دلم گفتم دعوای این‌ها بازم سر ما شروع شد که همون لحظه بچه دوستم از ما داشت دور می‌شد خانمش بدون توجه به حرف من که گفته بودم من میرم دنبالشون پا شد افتاد دنبالشون که بعدش خانم من گفت فلانی تو هم پاشو برو دو تاشونو بگیر بیار اینجا پیش خودمون بشینن که من هم پا شدم رفتم دنبالشون رفتم سه تاشونو برداشتم آوردم نشستیم و به خانمم گفتم من خیلی خسته‌ام پاشید بریم صبح زود هم باید بیدار شم نیم ساعت نشستیم و بعدش پا شدیم رفتیم اونا رو رسوندیم برگشتیم خونه خودمون که تو راه برگشت به خانمم گفتم ببین سر چه چیزهایی الکی دارن دعوا می‌کنن این دوست من اصلاً اهل زن و زندگی نبوده و من خبر نداشتم خلاصه شب شد و ما خوابیدیم صبح بلند شدم رفتم سر کار دوستم دوباره به من زنگ زد گفت فلانی من دارم مسافر می‌برم شهرستان بیا با هم بریم که منم قبول کردم و باهام رفتیم زنش وقتی فهمید من باهاش رفتم برگشت بهش گفت که از این رفیقت زندگی کردنو یاد بگیر بفهم زن و بچه چیه که خلاصه دعواشون شد و گوشی رو رو هم قطع کردن مسافر بردیم نزدیک کاشان و بعدش سریع برگشتیم و منو پیاده کرد و خودش هم رفت خونه خودشون خلاصه تا یه مدت خیلی طولانی نه این‌ها از ما خبردار شدن و نه ما از اون‌ها که من خیلی خوشحال شده بودم از از اینکه دیگه خانمش به من پیامک نمیده خلاصه روزها گذشت و بعد از یه مدتی خانومم به من گفت که فلانی دوستت زنش به من زنگ زده میگه بیا خونمون بشینیم شوهرم نیست مسافر برده شهرستان منم بردم رسوندمش اونجا و رفتم بیرون خلاصه این شد دوباره رفت و آمد ما شروع شد هر سری که اونا می‌آمدن خونه ما یا ما می‌رفتیم خونه اونا خانم اون هر سری تیپش فرق می‌کرد و بازتر می‌شد پیش من لبخندش بازتر و چشمکش پررنگ‌تر می‌شد به من که دوباره شروع کرد به پیام دادن و من بهش گفتم چه خبر بود یک مدت پیداتون نبود که به من گفتش که حقیقتش عذاب وجدان گرفته بودم از اینکه داشتم با تو درد و دل می‌کردم یا با تو بدون اینکه شوهرم بدونه داشتم پیامک بازی می‌کردم به خاطر همین هم بود که قیدت رو زده بودم و سعی می‌کردم که خیلی بیشتر به شوهرم برسم ولی هرچقدر که من محبتم بیشتر می‌شد اون بد اخلاقش بیشتر می‌شد و دیگه باز تصمیم گرفتم بهت پیام بدم باهات درد و دل کنم با دوستت صحبت کن تو بهش یاد بده چیکار کنه چیکار نکنه تو بهش بفهمون که زن چیه زندگی چیه من هم قبول کردم و خیلی با دوستم صحبت می‌کردم البته غیر مستقیم ولی خب بعدها که با خانمش پیامک می‌دادیم به هم متوجه می‌شدم که حرف‌های من هم هیچ تاثیری روش نداشته که یه شب دوست من یه پول مفتی از یه جایی بهش رسید حدود چهار ۵ میلیون تومان که به من زنگ زد و پیشنهاد رفتن به شمال رو داد و منم قبول کردم و آماده شدیم و یکی دو روز بعدش راه افتادیم رفتیم شمال نزدیک به یک هفته شمال بودیم خونه ویلایی اجاره می‌کردیم و هر یک روز یک جای متفاوت می‌رفتیم می‌موندیم و می‌گشتیم خونه اجاره می‌کردیم اکثراً هم خونه‌هاش تک خواب بود خلاصه روز اول که رسیدیم شمال وسایل پیاده کردیم و رفتیم واسه استراحت یکی دو ساعته که بخوابیم در حین خواب و بیداری بودم که تشنم شد و پا شدم برم از تو یخچال آب بردارم بخورم که دیدم خانم دوستم بدون روسری بایه تیشرت یخ باز مردونه و یه شلوارک تا بالای زانو تو آشپزخونه داره آب می‌خوره که من با دیدنش جا خوردم و اون به من لبخند زد و تو دستش لیوان آب بود و به من تعارف کرد من همون جا خشکم زده بود اندامش معلوم بود همه چیش سریع رفتم آبو خوردم و برگشتم تو اتاقم که به من پیام داد و گفت فلانی چرا اونجوری خشکت زد وقتی منو دیدی گفتم لامصب تو جلوی شوهرت اینجوری تیپ می‌زنی که الان من دیدمت حقیقتش ترسیدم گفتم نکنه بیان ما رو با هم ببینن مخصوصاً که تو با اون تیپ پیش من وایسادی خلاصه خندید و به من شکلک خنده فرستاد و گفت قرار من کلاً تو خونه‌هایی که کرایه می‌کنیم همینجوری بگردم اومدیم مسافرت نیومدیم که خودمونو خفه کنیم با چادر و مقنعه که منم گفتم شوهرت مخالفت می‌کنه عمرا نمی‌ذاره که گفت من قبل از اینکه راه بیفتیم بیایم شمال باهاش اتمام حجت کردم گفتم که می‌خوام راحت بگردم و اون هم چون به تو خیلی اعتماد داره قبول کرده با هزار جور دعوا و مرافه خلاصه من هر کار کردم نتونستم بخوابم حقیقتش این بود که اندامش همش توی ذهنم بود و درگیر فکرای خراب بودم و نقشه‌های خراب یکی دو ساعت بعدش دوستم به من پیام داد گفت بیداری پاشو بیا بریم نون بخریم جوابشو ندادم اومدم از اتاق بیرون اون‌ها تو حال خوابیده بودن دیدم که خانمش خوابیده روش پتو کشیده به دوستم اشاره کردم گفتم بیا بریم رفتیم برگشتیم که دیدیم خانما بلند شدن صبحونه رو آماده کردن و چایی آتیشی بار کردن تو حیاط تو این فاصله که ما رفته بودیم نون بخریم و بیایم حدوداً نیم ساعت ۴۰ دقیقه طول کشید تا ما برگردیم که تو این فاصله خانم من بهش گفته بود که تو می‌خوای جلوی شوهرمم با این تیپ بگردی که اونم گفته بود که آره من با شوهرم صحبت کردم اون مخالفتی نداره البته اینم بهش گفته بود با کلی دعوا و مرافه مخالفتی نداره البته اگه تو هم مخالفت نداشته باشی خلاصه مخ زن ما رو زده بود و زن ما هم خیلی ساده و کم رو قبول کرده بود خلاصه ما وقتی برگشتیم تو من تا زن دوستمو با اون تیپ دیدم برگشتم اومدم تو حیاط که دوستم خیلی عصبی شده بهش گفته برو لباستو بپوش خانم منم بهش گفته بود که دعوا راه ننداز بزار بهمون خوش بگذره می‌بینی شوهرت ناراضیه برو بپوش اونم فقط رفته بود یک مانتو جلو باز از روی تیپش پوشیده بود و مانتو رو از دو طرف با دست رو هم پوشونده بود مثلاً بدنش معلوم نشه بعدش با زنش اومدن پیش ما تو حیاط و نشستیم به چای خوردن و بعدش که پا شدن خانوما برن صبحانه رو بیارن شوهرش دید که چه تیپ ناجوری زده عصبی شد و منم بهش گفتم که بابا بیخیال عیبی نداره بزار بهش خوش بگذره من سعی می‌کنم که کلاً نه بهش نگاه کنم و نه باهاش صحبت کنم دوست منم با هزار جور من و من کردن بالاخره قبول کرد نشستیم پای صبحونه و یک نیم ساعتی که گذشت به دوستم گفتم پاشو بریم اونور حیاط بشینیم مشروب بخوریم که خانمش گفت منم می‌خورم منم با تعجب گفتم مگه تو مشروب می‌خوری گفت نه ولی این سری که اومدیم شمال می‌خوام برای بار اول بخورم ولی شوهرش نذاشت و ما خودمون دوتایی رفتیم خوردیم خلاصه خوردیم و مست و شاد و شنگول برگشتیم پیش خانما یه قلیون بار کردیم چهارتایی نشستیم ب کشیدن این زن دوستم کلاً دیگه مانتوشو ول کرده بود و همه جاش بیرون بود یکم که گذشت دید ما خیلی مستیم برگشت به ما گفت من مانتوم داره اذیتم می‌کنه می‌خوام درش بیارم اینکه دکمه نداره بود و نبودش فرقی نداره شوهرش جوابی نداد و دید تو خودش نیست سریع مانتوشو درآوردم یه چشمک سفتی به من زد ما یه چند ساعت مست بودیم و تو عالم مستی رفیقمون به ما گفت بریم یه چرتی بزنیم دیگه دم دمای ظهر بودو ما همه قبول کردیم ما باز رفتیم تو اتاق خودمون اون‌ها تو حال خوابیدن دوست من فقط خوابش میومد ما سه تای دیگه بیدار بودیم به خاطر اینکه بهش ضد حال نزنیم قبول کردیم که بریم بخوابیم یک تقریباً یک ساعتی گذشته بود که دیدم از تو حیاط یک نفر داره شیشه پنجره اتاق خوابو می‌زنه و من تا پا شدم ببینم کیه دیدم زن دوستمه به من گفت فلانی بیا صندوق عقب ماشینو باز کن من وسایلمو بردارم من نمی‌تونم بازش کنم کلید ماشینم با خودش آورده بود شوهرش هم که تو خواب مستی بود منم بهش گفتم الان به خانمم میگم بیاد باز کنه که به خانمم گفتم گفت من حال ندارم خودت برو اینم تا شنید خانومم به من این حرفو زد بال درآورد و به من گفت زود بیا منتظرتم آقا من از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت ماشین دیدم این خانم یه تیپی زده از تیپ یکی دو ساعت قبلش بدتر درجا خشکم زد و پیش خودم گفتم الانه که تو ماشین منو بکشه رو خودش بهش گفتم این چه تیپاییه می‌زنی زشت زن من ببینه در موردت فکرای بد می‌کنه که گفت نه اون‌ها مخالفتی ندارن من با خانومت صحبت کردم در صندوقو باز کن که من وسایلمو بردارم حالا تیپش چه جوری بود سوتین که نداشت یه شورت هفتی لامباده پوشیده بود از روشم یه تیشرت مردونه تا زیر باسنش وقتی خم شد از تو صندوق وسایل برداره کونش با جاش افتاده بود بیرون و منم داشتم نگاه می‌کردم که تو همین لحظه برگشت به من نگاه کرد و خندید گفت من این تیپا رو می‌زنم تو هم خوشت اومده ناقلا که منم گفتم نه بابا این چه حرفیه تو خودت داری اینجوری تیپ می‌زنی هرکس باشه نگاه می‌کنه دیگه برگشت به من گفت بیا این ساک منو بردار سنگینه من نمی‌تونم بلندش کنم ولی از جاش تکون نخورد جوری منو به سمت خودش هدایت کرد که من از پشت چسبیدم بهش و ساکو از تو صندوق عقب برداشتم و کیرمم که شق شده بود کامل چسبید بهش یه جوری سر و گردنشو برگردوند به عقب چشماشو بست که من حالم خراب شد ولی سریع ازش جدا شدم ساکو گذاشتم تو سالن پیش شوهرش همونجا که خوابیده بودن بعدش هم رفتم تو اتاق پیش خانومم که دیدم خانمم نیست ترسیدم گفتم نکنه داشته ما رو نگاه می‌کرده که بعدش متوجه شدم رفته حمام داره دوش می‌گیره که زن دوستم هم از صدای آب فهمیده بود زن من حمومه اومد بیرون منو صدا کرد گفت شوهرم خوابیده من پام خیلی درد می‌کنه می‌تونی یه چایی دم کنی دور هم بخوریم بعدش من قبول کردم و اون هم به من گفت من میرم پیش خانومت چایی آماده شد صدام کن ۱۰ دقیقه بعد چای آماده شد و من صداش کردم ولی جوابی نداد بعدش رفتم از جلو صداش کنم دیدم نیست فهمیدم که رفته داخل حمام پیش خانمم دارن با هم صحبت می‌کنن درو هم تا نصف باز گذاشته بود که من دیدمشون بعدش که خانمم منو دید گفت عزیزم برو چایی رو بریز منم الان در میام میایم پیشت البته اینم بگم زن دوستم لخت نشده بود ولی با همون تیپ بود خلاصه اینا اومدن پیش من و نشستیم دور هم چای خوردیم که دوسم زنش برگشت گفت من میرم حموم دوش بگیرم خانم منم گفت منم خوابم گرفته بعد از دوش خواب می‌چسبه منم میرم بخوابم منم گفتم برم پیش دوستم ولی رفتم هرچی صداش کردم بیدار نشد خیلی تو خواب سنگینی رفته بود خواب مستی بود دیگه لامصب همونجا پیشش تو حال رفتم نشستم رو زمین که یهو صدای شور شور آب اومد و توجه منو به خودش جلب کرد و یاد زن دوستم افتادم که الان لخت تو حمامه قدش زیاد بلند نبود ولی خدای اندام درجه یکی داشت قیافشم معمولی بود منم سیگار درآوردم شروع کردم به کشیدن و به بهانه سیگار کشیدن هی از جلوی در حمام رد می‌شدم که ببینم درو دوباره باز گذاشته یا بسته که دیدم بله در بازه کاملاً هم بازم برگشتم رفتم پیش خانمم یه چند دقیقه باهاش صحبت کردم و دیدم وسط صحبت با من داره چشماش بسته می‌شه خیلی خوابش سنگین شده بود خوابش میومد گفتم من میرم تو حیاط قلیون چاق کنم بکشم گفت باشه برو عزیزم منم می‌خوابم رفتم تو حیاط زغال گذاشتم که تابلو نشه بعدش برگشتم اومدم تو که دیدم زن دوستم از حمام اومده بیرون لخت مادرزاد و تامنو دید بدون هیچ عکس‌العملی خندید و گفت من برم لباس بپوشم گفتم باشه من زغال گذاشتم خوابم نمیاد دارم میرم تو حیاط قلیون بکشم که اونم گفت باشه برو منم میام برگشت اومد دیدم شلوار پاشه ولی ساپورت بود تنگ تنگ کسش کامل بیرون بود خط ساپورت افتاده بود وسط خط کسش سوتین هم نپوشیده بود یک تیشرت پوشیده بود تا بالای ناف از این زنونه‌ها اومد نشست پیشم تا قلیون چاق بشه شروع کردیم به صحبت کردن بهش گفتم چرا این مدل پیش من می‌گردی گفت حقیقتش شوهرم منو ارضا نمی‌کنه اینو به خانومت هم گفتم فقط میاد کار خودشو می‌کنه و میره اصلاً من براش مهم نیستم گفتم باشه ولی دلیل نیست که پیش من اینجوری لخت بگردی نکنه از من توقع داری من تو رو ارضا کنم که گفت آره دستشو انداخت دور گردنمو شروع کرد منو بوسیدن که بعدش بهش گفتم الان اینجا جای این کارها نیست تو اتاقم که پره نمی‌شه اونجا بری کاری بکنی تو سالن هم که شوهرتو خوابیده اونجا هم نمی‌شه گفت بیا بریم تو ماشین من برگشتم اومدم تو ویلا دیدم که هر دوتاشون خوابن برگشتم رفتم تو ماشین اون هم اومد شروع کرد برام ساک زدن یه چند دقیقه که ساک زد اومد بالا گفت من برای اولین باره دارم ساک می‌زنم چون شوهرم بدش میاد اون حتی با من لب بازی هم نمی‌کنه سینه‌هامو نمی‌خوره خیلی بدش میاد از خوردن تا اینو گفت دیگه صد در صد بهش حق دادم که هر کسی هم جای این بود این کارا رو می‌کرد بعدش بهش گفتم الانو بیخیال بیا یه برنامه بچینیم شب بتونیم راحت وقتی خوابن این کارو انجام بدیم الان یه موقع بیدار میشن می‌بینن زشته به گا میریم که قبول کرد نشست دوباره برام یکم ساک زد منم به دو دقیقه نرسید ارضا شدم و آبمو ریختم کف دستم و رفتم تو روشویی دستشویی شستم بهش گفتم تا شب مخ خانم منو بزن که اونم مشروب بخوره تو هم بخوری که قبول کرد و همین جورم شد شب نشستیم پای بساط و قلیون و مشروب دیر وقت بود ساعت ۱۱ ۱۲ شب بود یکم که خوردیم خانما زود بعد از سه چهار پیک کشیدن کنار ولی من و دوستم ادامه دادیم تا تهشو خوردیم مست پاتیل شدیم رفتیم نشستیم به قلیون کشیدن و شروع کردیم به زدن حرف‌های سکسی بهم گفت الان می‌چسبه بریم رو کار بیای چهارتایی تو حال با هم بخوابیم هرکس پیش زن خودش گفتم این کارو بکنی تبدیل میشه به سکس زشت میشه گفت نه بابا به اونجا کشید هرکس میره جای خودش بعدش برگشتیم خونه پیش زنامون جا رو انداختیم تو حال و بچه‌ها رو بردیم تو اتاق خوابوندیم بعدش نشستیم به صحبت و کل کل و از اینجور حرفا که رفیقم برگشت گفت ب زنش بیا بخوابیم زنش گفت پاشو بریم بخوابیم که گفت نه قراره همینجا بخوابیم همه با هم که زنش از تعجب شاخ درآورد و فهمید که خیلی مست شوهرش برگشت بهش گفت یه موقع کار دستمون ندی پیش دوستت هممون مستیم که رفیقم خندید و گفت مستی دیگه هرچی اتفاق بیفته نمیشه جلوشو گرفت خلاصه چهارتایی خوابیدیم و بعد از دو سه دقیقه دیدم زنشو کشید رو خودش زن من برگشت گفت من میرم تو اتاق بخوابم صداشو در نیار تو هم بعدش بیا گفتم باشه تو برو من هم میام زن دوستم فهمید که زن من رفت ولی دوستم نفهمید خیلی مست بود بعد از دو سه دقیقه دیدم که دوستم زنشو لخت مادرزاد کرده زنشم از خدا خواسته کونشو کرده بود رو به من شلوارمو تا زانو کشیدم پایین کیرمو از پشت گذاشتم لای کونش خودش داشت عقب جلو می‌کرد یهویی دوستم بهش گفت برگرد کونشو برگردوند طرف دوستمو اون هم سریع کیرشو کرد تو کوسش و دو دقیقه بعدریخت توشو همونجا ولو شد بعد از چند دقیقه خوابش برد زنشم بلند شد رفت تو اتاق پیش زن من البته پوشوند خودشو تا رفت تو اتاق دو دقیقه بعد برگشت و خندید گفت که زن تو هم حسابی غرق خوابه اومد پیش شوهرش منو گرفت بغلشو شروع کرد به عشق بازی تا خود صبح شاید سه چهار بار فقط ارضا شدیم نفری،بیشتر فقط داشتم می‌خوردمش تا اینکه بکنمش از بس که این دوستم بهش دست نزده بود دم صبح پا شدیم رفتیم دوش گرفتیم و هرکس رفت پیش یار خودش شب‌های بعدش هم هر شب سکس داشتیم و اون شد که وقتی که برگشتیم هر وقت شوهرش مسافر می‌برد شهرستان به من زنگ می‌زد می‌رفتم اونجا حسابی سکس می‌کردیم داستان واقعی بودو پر از شهوت و لذت بی‌نهایت

نوشته: ناشناس

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها