چند وقتی میشد سمانه با چک کردن گوشیم فهمیده بود فوت فتیش دارم و خیلی تو کف پاهاشم و یه جورایی ازم آتو گرفته بود و در لفافه تهدیدم میکرد.
خیلی پاهای توپُر و خوشگلی داشت،
جوراب که میپوشید این زیبایی صد برابر میشد و پاهاش به شدت پرستیدنی بود.
بعد از مدتی زنگ زد بهم و گفت میتونی امروز بیای خونمون
کارت دارم
گفتم باشه
گفت پس زود راه بیفت
(سمانه عروس یکی از دوستای خانوادگیمون بود که رفت و آمد زیادی باهاشون داشتیم،
یه زن حدودا ۳۷-۳۸ ساله با بدنی فیت و سکسی و قد حدودا ۱۷۰cm و به شدت مقتدر)
رسیدم در خونه
زنگ زدم
آیفونو زد
رفتم بالا
در زدم
حدودا یک دقیقه معطل شدم تا درو باز کرد
اصلا باورم نمیشد چی میبینم
یه مانتو جلو باز مشکی تنش بود
یه تیشرت مشکی، ساده و چسبون زیرش پوشیده بود
یه دامن مشکی کوتاه تا زیر زانو و نسبتا تنگ
یه جفت کفش پاشنه بلند و یه جفت جوراب پارازین مشکی ساق کوتاه
در کل یه سِت مشکی و فوق سکسی
یه آرایش نسبتا ملایم و یه رژ لب خوشگل که وقتی دیدمش فقط دلم میخواست لباشو بخورم.
دستمو دراز کردم دست بدم
پشت دستشو گرفت جلوی صورتم و گفت میتونی دستمو ببوسی بخاطر فرصتی که بهت دادم،
تعجب کرده بودم؛
با کمی مکث دستشو بوسیدم؛
گفت درو ببند و دنبالم بیا.
رفت نشست روی مبل و با دست به من اشاره کرد یکم دورتر ازش بشینم
گفت: متین امروز خیلی خسته شدم
از صبح تاحالا سرکار بودم
فرصت نکردم پامو از کفش در بیارم
پاشو لباساتو بکن و سریع کارتو انجام بده که خستمه میخوام استراحت کنم
هنگ کرده بودم!
کارمو انجام بدم؟!
چکاری؟
خجالت میکشیدم لباسامو دربیارم
ولی فرصتی بود که انتظارشو میکشیدم،
همینطور که داشتم لباسامو در میاوردم تو دلم داشتم میگفتم بدون معطلی لباشو میبوسم،
یهو گفت شورتتم بکن
از خجالت قرمز شده بودم
ضربان قلبم جوری رفته بود بالا که صدای تپش قلبمو میشنیدم،
شورتمو درآوردم و
رفتم سمتش که ببوسمش
گفت چه غلطی داری میکنی؟!
گمشو جلو پام بشین
خیلی تعجب کرده بودم،
دقیقا همون رفتاری بود که آرزوشو داشتم
اما باورش برام سخت بود
شده بود همون چیزی که رویاشو داشتم
یه ارباب مقتدر و بینظیر
نشستم جلو پاش
از خشمش ترسیده بودم
کمی مکث کردم
گفت معطل چی هستی؟
توله سگ زود باش جلو پام سجده کن
سریع سجده کردم
پاشو گرفت جلوی صورتم
گفت مگه همینو نمیخواستی؟!
گفتم بله
گفت پس بو بکش
داشتم بو میکشیدم
گفت محکم و عمیقتر بو بکش
هرکاری میگفت انجام میدادم
گفت بوش چطوره؟
دوست داری؟
(بوی پاهاش برام لذت بخش بود
از بو کردنشون سیر نمیشدم)
گفتم بوی پاهاتون عالیه
دارم لذت میبرم
همینطور که داشتم نظرمو میدادم زد زیر خنده و روی پاشو گذاشت زیر کیرم که نیمخیز شده بود و کم کم داشت راست میشد
گفت: خفه، از کیرت پیداس که سجده کردن جلوی پام برات زیادم هست
ولی برام مهم نیست تو لذت ببری
امروز اینجایی که من لذت ببرم
گفت زود باش پاهامو ببوس
رطوبت روی جوراباشو حس میکردم
پاهاش عرق کرده بود
اومدم پاشو ببوسم،
با پاش زد تو صورتم
و گفت نشنیدم تشکر کنی حیوون
گفتم ممنون
دوباره با پاش زد تو صورتم
گفت ممنون چی؟
گفتم ممنون ارباب
بعد پاشو آورد جلو
مثل گشنهها افتادم رو پاهاش
و چند دقیقه فقط بوسشون میکردم
گفت کافیه!
جوری پاهامو لیس میزنی که امروز دیگه نخوام جوراب بشورم
اگه ببینم بو میده کاری باهات میکنم
تا یادت نره چجوری وظیفتو انجام بدی
شروع کردم به لیس زدن پاهاش و اونم بدون توجه به من گوشیشو دست گرفت داشت گوشیشو چک میکرد،
یهو گوشیش زنگ خورد
با یه جمله کوتاه جواب تلفنشو داد
«آره عزیزم، منتظرتم بیا»
صدای یه زن بود
ذهنم درگیر شده بود
کی بود؟
منتظر کیه؟
کِی قراره بیاد؟
آشنا نباشه؟!
اگه آشنا باشه و منو تو این وضعیت ببینه که آبرو برام نمیمونه …
ترس تمام وجودمو گرفته بود
جرأت سوال پرسیدنم نداشتم.
فقط باید وظیفمو انجام میدادم
نوک پنجه پاشو داشتم میکردم تو دهنم،
از عمد پاشو فشار داد تو دهنم تا اُوق بزنم
داشتم خفه میشدم که پاشو در آورد
بعدش شست پاشو کردم تو دهنم و داشتم مِک میزدم،
همینطور که مک میزدم نگاهمو آوردم بالا
لبخند رضایت رو لباش نشسته بود
لبخند رضایت شو که دیدم بیشتر انگیزه گرفتم و محکمتر انگشتای پاشو مک میزدم
۱۰دقیقهای مشغول لیس زدن پاهاش بودم
اینقدر طول کشید که کل پاش خیس شده بود و دیگه بویی هم حس نمیکردم
اما عطر پاهاش توی دهنم طعم بینظیری داشت.
یهو صدای کلید انداختن روی در اومد،
اومدم صورتمو برگردونم با پاش صورتمو چرخوند سمت خودش و گفت
فقط وظیفتو انجام بده حیوون،
اون پاشو گذاشت روی سرم و سرمو چسبوند روی زمین و پاهاشو گذاشت جلوم
از ترس دهنم خشک شده بود
آب دهنمو نمیتونستم قورت بدم
صدای تق تق پاشنه های یک کفش میومد
از راهرو که وارد سالن شد
سمانه همونطور که نشسته بود گفت
سلام عشقم
اینم توله سگ جدیدم که بهت گفته بودم
+وای عزیزم مبارکت باشه
اومد سمتش و یه بوس از لباش گرفت.
(توله سگ جدیدم؟
پس قبلا هم صاحب توله سگ بوده،
با این حساب یه فانتزی مشترک بین من و سمانه از قبل وجود داشته)
یه دور، دور من چرخید، من سرم پایین بود و فقط میتونستم پاهاشو ببینم
یه جفت کفش پاشنه بلند و جوراب پارازین مشکی سهربع پاش بود
همینطور که داشت بدن منو برانداز میکرد گفت سمانه جون توله سگت کون تنگی هم داره.
گفت آره عشقم
برا همین گفتم بیای اینجا
که بزنی پارش کنی
اونم گفت برات جوری گشادش میکنم که هرچی خواستی بتونی توش بذاری.
یهو جفتشون با صدای بلند زدن زیر خنده
بعد چند لحظه گفت قربون کیر کلفتت برم مرضیه جون، آماده شو که وقت نداریم
«مرضیه جون؟»
همش استرس داشتم نکنه این شخصی که اومده آشنا باشه آبروم بره؟!
(مرضیه رو میشناختم
قبلا با هم دیده بودمشون
یه زن جا افتاده با چهرهای سکسی و به شدت حشری و هیکلی تقریبا مشابه سمانه
اینقدر رابطه نزدیک و صمیمی با هم داشتن که من بارها به لزبین بودنشون شک کرده بودم)
یکم آرومتر شدم، استرسی که داشتم کمی فروکش کرده بود،
مرضیه گزینه خوبی بود
اما چی شنیدم؟
«قربون کیر کلفتت برم؟»
مرضیه مگه کیر داره؟
وای خدای من مرضیه یه زن دو جنسه بود؟!
سمانه چه نقشهای برام کشیده؟!
میخواد چه بلایی سرم بیاره؟!
همینطور که داشتم پاهاشو لیس میزدم از صداها میتونستم بفهمم مرضیه داره چیکار میکنه
رفت کیفشو گذاشت روی مبل و بعد مانتوشو در آورد انداخت روی مبل که سمانه بهش گفت بیا کیر قشنگتو بزار دهنم که ضعف کردم براش.
(هر بار حرف از کیر مرضیه میزد ترس بیشتری تو دلم می افتاد)
کمی سرمو آوردم بالا و حالا زیر چشمی میتونستم مرضیه رو ببینم،
قشنگ با برنامه اومده بود،
هیچی زیر مانتوش نپوشیده بود
یه شورت و سوتین مشکی که ظاهرا اونم با سمانه ست کرده بود.
زیر چشمی داشتم نگاهشون میکردم تا ببینم چه اتفاقی داره میفته؟!
اونا هم زیاد توجهی به من نداشتن
مرضیه اومد سمتش و سمانه شروع کرد از روی شرت کیرشو لیس زدن و بعد از لحظاتی شورتشو کشید پایین
یه کیر دراز و کمی کلفت نمایان شد
یه لیس از زیر تخماش تا سر کیرش زد و کیرشو گذاشت توی دهنش
جوری کیرشو مک میزد و اونم تو دهن سمانه تلمبه میزد که صدای شالاپ شالاپ راه افتاده بود
مرضیه موهای سمانه رو محکم گرفته بود تا نتونه سرشو تکون بده و کیرشو تا ته میکرد تو دهنش،
با برخورد کیر دراز مرضیه به ته گلوش اوق میزد،
آب از دهن سمانه میریخت پایین کنار صورتم
گفتم خدا به دادم برسه
چقدر مرضیه آتیشش تنده
با من میخواد چیکار کنه امروز؟
کیرو درآورد از دهنش و گفت سمانهجون کاندومات کجاست؟
گفت گذاشتم لب اوپن بی زحمت خودت بردار
صدای تق تق پاهاش که داشت میرفت سمت اپن استرسو تو وجودم بیشتر میکرد
بسته کاندومو باز کرد
کشید سر کیرش و دوباره صدای تق تق پاهاش میومد
اومد پشت سرم ایستاد
گفت جنده کوچولوی من
روز سختی داری با این کون تنگت
یه توف انداخت روی سوراخ کونم و سر کیرشو میمالید لای کونم
دست و پاهام داشت میلرزید
مرضیه گفت وای ببین چقدر ترسیده؟!
نترس توله، اولش درد داره
بعدش لذت می بری و ازم میخوای بقیه عمرتو زیرم باشی
تو همون حالت داگی که بودم
یهو سر کیرشو تنظیم کرد روی سوراخم و محکم فشار داد
سمانه هم پاشو فشار میداد توی دهنم که صدام در نیاد
اشک از چشمام جاری شد
از شدت درد پشت ساق پاهای مرضیه رو که کنار پاهام بود محکم گرفته بودم
سر کیرشو کرده بود تو کونم و تکون نمیداد تا جا باز کنه
مرضیه خم شد و اومد کنار گوشم گفت
دیگه زنه خودم شدی
درد و سوزش زیادی داشتم
بعد از یک دقیقه شروع کرد آروم آروم به تلمبه زدن و گفت دیگه از این به بعد جنده و کونی من هستی،
سمانه هم قهقهه میزد.
حس حال عجیبی داشتم
مرضیه با حرفاش تحقیرم میکرد
سمانه با قهقهه هایی که میزد شدتشو بیشتر میکردی
از اون طرف خودمم حشریتر میشدم
و در نهایت لذت میبردم
کیرش خیلی دراز بود و قشنگ حس میکردم با کیرش پروستاتمو قلقلک میده
بعد چند دقیقه که دیگه جا باز کرده بود کیرشو در آورد و کاندومو از سر کیرش درآورد و گفت میخوام با گرمای کیرم آتیشت بزنم
یه توف انداخت سر کیرش و انگشت تفیشو مالید روی سوراخم،
حس کردم یچی داغ وارد کونم شد
همچنان درد و سوزش داشت ولی نه به شدت چند دقیقه قبل
یک ربع تلمبه زد تو کونم که یهو پاهاش شروع به لرزیدن کرد و یه سوزشی درونم حس کردم،
ارضا شده بود و همه آبشو ریخت تو کونم و کنار سمانه بیحال افتاد روی مبل
مرضیه گفت سمانه جون مرسی بابت هدیه امروزت
تا حالا کون به این تنگی نکرده بودم،
چه حالی داد،
جبران میکنم برات
سمانه هم گفت قربونت برم عشقم
برو تو اتاق یکم دراز بکش استراحت کن تا بیام جبران کنی برام،
حسابی تشنهی کیرتم
یهو مرضیه گفت
راستی سمانهجون چرا توله سگت دُم نداره؟
سمانه زد زیر خنده و گفت از بس خاک بر سره
مرضیه گفت نگران نباش عزیزم
الان خودم یه دُم براش درست میکنم
جوراباشو درآورد،
از بالا جفتشو به هم گره زد،
پا شد اومد سمتم
گفت اخی چقدر گشاد شدی روز اولی
اینم هدیه من به تو
جوراباشو از گره فرو کرد تو کونم و بقیش آویزون شد بیرون، مثله یه دم سیاه
بعدش یه ضربه محکم زد روی کونم و گفت جنده کوچولو خدافظ و رفت سمت اتاق
هنوز پاهای سمانه جلوم بود و داشتم لیس میزدم بعد چند لحظه سمانه گفت کافیه
برا روز اول راضی بودم ازت
الان میخوام جایزتو بدم
دهنتو باز کن
دهنمو باز کردم،
سرشو آورد جلوی صورتم و یه توف انداخت توی دهنم و جوراباشو در آورد و گذاشت توی دهنم و گفتی دهنتو ببند،
اینم جایزه امروزت
من میرم تو اتاق
همینطور که جورابام توی دهنت خیس میخوره گمشو برو یه چایی دم کن و ظرفامو بشور،
بعدم برو حموم و دستشویی رو تمیز کن،
جایزتو توی دهنت نگه میداری
دست به دُمتم نمیزنی …
(در صورت استقبال از داستان)
ادامه دارد …
نوشته: M@tin