سلام، من ميترا هستم ٢٧ ساله از تهران، قدم ١٦٧ وزنم ٨٠ سفيد و با سينه هاي بزرگ سايز ٩٥ و كون معمولي ،اين داستانه سكس اولم نيست ،من ٢١ سالگي ازدواج كرده بودم ، با شوهرم ٢سال دوست بودم و تقريبا از اولش با هم سكس داشتيم، قبل از شوهرم با يكي دوتا دوست پسراي ديگه م در حد لا پايي و مالوندن بود اما پرده مو شوهرم زد، بعد جدايي از شوهرم كه دليلشو نميگم با دو سه نفر دوست شدم و دروغ نگم بهشون دادم، حقيقتش من خيلي سكس برام مهمه و خيلي هات هستم اما اهل جنده بازي و بودن با چند نفر و اينا هم نيستم، حالا از اين جريان بگم كه برام خيلي لذت بخشه و هنوز ادامه داره ، پدر يكي از دوستام خيلي تو جريان طلاقم كمكم كرد چون دوسه تا دوست وكيل خوب داشت و كلا هم خانواده مارو ميشناخت و منم با اين دوستم هميشه با هم بوديم و احساس پدرانه نسبت بهش داشتم، بعد طلاقم چند باري منو دوستم با بابابش كه اسمش كوروشه كه من عمو كوروش صداش ميكردم بيرون رفته بوديم يا خونه شون ديده بودمش اما حقيقتا چيزي تو اين مايه ها كه منو بخواد ازش نديدم ، هيچ رفتاري كه حتي همچين چيزي بذهنم خطور كنه، يروز عمو كوروش بهم زنگ زد و گفت( اين زمان دوست پسر داشتم و اتفاقا داشتيم سكس ميكرديم) براي تولد محبوبه نميدونم چي بخرم ، چند روز ديگه تولد زنش بود، گفتم عمو خب از ساينا بپرس ، گفت چند روزه با هم قهريم، البته من در جريان قهر پدر دختر بودم اما بروم نياوردم، گفتم باشه من چيكار كنم، گفت اماده شو ميام دنبالت بريم يه چيز بگيريم، خلاصه اون روز رفتيم يه كيف گرفتيم و منو رسوند خونه، اونروز نگاه هاي كوروش فرق داشت ، كمي دردودل كرد و واسه بار اول حس كردم منو داره ميبره تو يه فضاي خصوصيه ديگه، اينجا نقطه شروعش بود، دفعه بعد منو به بهونه اينكه بريم از دوست وكيلش تشكر كنيم با خودش تنها برد بيرون و شك من از جايي شروع شد كه هر بار ازم خواست هيچكي حتي ساينا نفهمه، بقيه شو نميگم چون طولاني ميشه و حوصله تون سر ميره، از خودش ميگم كه ٦٣ سا
لشه و نسبتا خوشتيپه ، بسيار مايه دار و البته رفتارش جنتلمنه، همه دوسش دارن و در اجتماع و بين ماها كه ميشناسيم ادم محترميه، ولي تو همين بيرون رفتن ها و درد و دلها كه بعدها خصوصي تر شد فهميدم رابطه شون با محبوبه جون اصلا صميمي نيست بر خلاف ظاهرشون و حدود ٦ ساله كه حتي بگفته خودش زن و شوهر نيستن يعني سكس ندارن، البته تقصير از عمو كوروش بود كه محبوبه فهميد زن صيغه اي داره تو دماوند و …
منم از شنيدن اين داستانها تو خلوت يواشكيمون هم شوكه ميشدم هم حس خوبي داشتم از اينكه محرم رازش شده بودم، تا يه روز كه خواست باهاش برم دماوند ، راستش دروغ نگم چون كم كم بهش حس سكسي هم داشتم حسم اونروز اين بود كه ديگه بايد اتفاقي بينمون بيافته ، واسه همين حسابي بخودم رسيدم اما واسه اينكه ضايع نشم گفتم زود برميگريدم كه من به مهموني شب كه دعوتم برسم،اونم گفت اره، خلاصه ٤ عصر راه افتاديم حدود ٥ رسيديم در ويلاشون كه به بهونه صحبت با باغبون و فضاي سبز و اينا اومده بوديم، رفت تو و اومد بيرون و گفت بيا تو يه چايي بخوريم ميريم، مطمعن بودم بايد بدم اما رفتم كه چاي بخورم، خونه كاملا گرم و اماده بود لباسامو در اوردم نشستم تا ازم پذيرايي كنه، اونجا صد بار وفته بودم و ميدونستم وسط اذر ويلا انقد گرم نيست مگه از يه روز قبل اماده ش كني، شصتم خبر دار شد، اومد نشست كنارم دستشو انداخت دورم و منو چسبوند به خودش و ازم بابت اينكه اومدم باهاش تشكر كرد و شروع كرد ازم پذيرايي كردن ، چايي كه خورديم بعدش تي وي روشن كرد و شروع كرد طبق معمول حرف از اسمون و ريسمون زدن و بعد گفت شراب دارم بيارم منم گفتم اره، شراب هم خورديم و اون هي بيشتر موقع حرف زدن بهم ميچسبيد و باهام ور ميرفت، من كه خودم اينكاره بودم ميدونستم الان چشه بيشتر خودمو ميزدم به خريت و عمو عمو ميكردم،
هوا داشت تاريك ميشد كه گفت امشب اينجا بمونيم و منم با يه كم ادا اطوار قبول كردم، سرتونو درد نيارم بلاخره وسط چسبيدن ها و حرف زدن ها و اداي مست ها رو در اوردن ها عمو كوروش يهو منو كشيد سمت خودشو و شروع كرد از لبهام مكيدن ، من اولش گفتم واي عمو چيكار ميكني واي عمو خواهش ميكنم اما وقتي دستش رفت زير بلوزم و چنگ انداخت رو سوتينم ديگه ناله هام شروع شد، ميخواستم كه باهاش سكس كنم و ميدونستم كه اونم ميخواد منو بكنه، همينجور كه لبمو ميخورد بلوزمو در اورد و اروم منو ول داد رو مبل و اومد روم ، شروع كرد از گوشهام و گردنم خورد و مكيد و بعد گفت بازش كنم ، گفتم اره ، دست انداخت پشتم بند سوتينمو وا كرد و افتاد بجونه سينه هام، هميشه دلم ميخواست با يه مرد مسن سكس كنم اما واقعا جوري كه كوروش حشريم ميكرد نه شوهرم عرضه شو داشت نه اون دو سه تاي ديگه، جوري سينه هامو ميخورد و باهاشون ور ميرفت واقعا داشتم از لذت بيهوش ميشدم ، بعد اروم پاشد شلوار و شرتشو در اورد ، اولين باربود كير و خايه مرد مسن ميديدم، خايه هاش يه كم اويزون بود كيرش متوسط اما بطرز باور نكردني كلفت و بسيار تمييز و شيو شده،منم اداي تنگهارو در مياوردم ، رومو سريع بر گردوندم، رفت پايين پام شلوارو شرت و جورابمو دو اورد، بعد پاهامو وا كرد، شروع كرد با دستش لباي كسمو باز و بسته كرد يه كم چوچولمو ماليد بعد شروع كرد كسمو خوردن، داشتم ديوونه ميشدم انقد جيغ زدم گلوم گرفت، دوباره اومد بالا شروع كرد لبمو و سينه هامو خوردنو گفت خيلي وقت بود فكر اين كس تپلت داشت ديوونم ميكرد كه يهو كيرشو كرد تو كسم، باورم نميشد سكس با يه مرد ٦٣ ساله انقد لذت بخش باشه، يه چند ديقه تو كسم تلمبه زد و گفت دوست داري چجوري بكنمنت ابت بياد ، منم كه داشتم حال ميكردم گفتم همينجوري، پاهامو برد بالا باز كرد بازم كرد تو كسم و شروع كرد به تلمبه زدن ، بنده خدا هيچ كاري واسش نكردم ولي خودمو خيس كرده بودم اساسي تموم لاي پاهام اب كسم بود، فقط ميكرد و ميگفت جون كس تپلم، منم هي جيغ ميكشيدم عمو يواشتر جر خوردم عمو كسم پاره شد عمو دارم از درد ميميرم، البته دروغ نبود چون كيرش واقعا كلفته ، خلاصه ابش اومد قبل اينكه من ابم بيادو خالي كرد تو كسم و كفت هر چي بشه من درستش ميكنم ، منظورش حاملگي بود، بعدش چند ديقه بيحال افتاده بوديم و دوباره شروع كرد از لب و لوچه م خوردن و بازم با سينه هام ور رفتن حدود نيم ساعت بعدش دوباره منو كرد دوباره ابش اومد ريخت تو كسم، بار دوم انقد چوچولمو ماليد اب منم اورد، اون شب تا ساعت ٤ صبح دوبار ديگه بهش دادم و از پشت و رو كيرش نشستم براش ساك هم زدم، واقعا باور خودم نميشد، از دادن سير نميشدم ، فردا صبحش بعد صبحونه بازم منو انداخت رو مبل و يبار ديگه كرد ، كل اين چند بار هر چي التماس كردم ابتو نريز تو كسم قبول نكرد و گفت نگران نباش با من، وقتيكه برگشتيم غروبش منو برد بيرون و برام يه گردنبند خريد و ازم خواهش كرد به رابطه باهاش ادامه بدم ولي جوري كه كسي بويي نبره و آبرو ريزي بشه، منم قبول كردم چون حقيقتش ديوونه كردنش شدم ، اولهاش وقتي با ساينا و محبوب جون و همه با هم بوديم سختم ميشد ولي كم كم عذاب وجدانم از بين رفت، الان تقريبا در هفته سه بار سكس داريم و واقعا لذت ميبريم، رابطمون بر مبنای يه نياز دو طرفه و خیلی با احترام پيش ميره و هر بار هم سكسمون بهتر ميشه و به روشهاي مختلف بهم لذت ميديم ، فقط متاسفانه هنوز بخاطر كلفتي كيرش نتونسته كونمو بكنه اما جديدا يبار حامله شدم بچه رو سريع انداختم خيلي از اون روز موقع كردن بيشتر باهام حال ميكنه ، ميگه كست هم گرمه هم تنگه هم اينكه وقتي زير كيرمي بهم ميگی عمو حشريم ميكنه، دوستان لطفا قبل از فحش دادن و دري بري گفتن به اين فكر كنين كه تو يه داستان همه جزييات رو نميشه گفت و ضمنان زندگي هر كي به خودش مربوطه، اين داستان صد در صد واقعيه فقط اسمها و مكانها عوض شده .
نوشته: ميترا
سكس میترا با عمو كوروش
دسته بندی: