داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

سفر نحس شمال با مامان

بعد ترین اتفاق زندگیم
این خاطره بدترین اتفاق زندگی منه چیزی که باعث شد زندگیم تباه بشه دارم دق میکنم دیگه هیچی واسه از دست دادن ندارم فقط خواستم بگم که تخلیه شم
اصلا هم نمی خوام بگم فحش ندید یا توهین نکنید اصلا برام مهم نیست هر چقدر دلتون میخواد فحش بدید از همین الانم میگم هر چقدر فحش میدید همش نثار خودتون
دوماه پیش تقریبا یه سال از طلاق مامان بابا گذشته بود من شونزده سالم بیش تر نیس با مامان گفتیم بریم شمال و یه تفریح کنیم روحیمون خوب شه واسه این که پولمون کم بود گفتیم اگه دوتایی با تاکسی های خطی ترمینال؛ تهران رشت بریم بر گردیم هزینه کمتر میفته پول بنزینم نمیدیم چون از تهران با پنجاه تومن میبرن رشت خلاصه رفتیم و رسیدیم ترمینال سواره یه سمند نیو شدیم (خیلی عقبش گندس )من و مامان پشت نشسته بودیم منتظر بود بیان که پر شه نیم ساعت گذشت هیشکی نیومد دیگه کلافه شده بودیم که یهو ۳تا از این پسرای خلاف جوون اومدن گفتن ما می خوایم بیایم راننده گفت دو نفر بیش تر جا نداریم گفت ما سه تاییم یارو اومد پیش ما گفت خانوم سه نفر اومدن میشه پیاده شید اونا سه تایی حاضرن ماشینو در بست بگیرمن ما هم گفتیم یعنی چی مازودتر اومدیم گفت یه راه دیگه هم هست ماشین من پشتش بزرگه پنج تایی بشینین یعنی چهار نفر عقب منم اینطوری هزینه رو کمتر میگیرم ما هر چی دیدیم دیدیم هم جا زیاده هم خیلی به صرفه هس یعنی چیزی حدود بیست تومن کمتر کرایه میدیدم گفتیم باشه قبول فقط منو مامان جامونو عوض کردیم که یارو بغل مامان نشینه و مامان رفت دمه پنجره نشست منم کنارش

تو راه اونا هی فحش میدادنو مسخره بازی میکردن ماهم از کاراشون که انقدر خلاف بودن بدمون اومده بود هم از جکهای مسخرشون خندمون گرفته بود
چون ده شب راه افتادیم ساعت ۱۲یه جا وایستادیم یه دستشویی رفتیم اومدیم دوباره بشینیم تو ماشین من نشستم مامانم نشست بعد دو نفر دیگه یکی اون طرف مامان یکی اون طرف من نشستن
من اومدم پاشم که یه چیز بگم مامان اشاره کرد ولش کن دوساعت دیگه میرسیم منم جمعو جور میشنم خلاصه راه افتادیم من همش عصبانی بودمو شب بود داشتم می خوابیدم
مامانم کامل خوابیده بود
مامان من ۳۵سالشه اسمش لیلا زن خوشگلی از نظر من تا قبل اتفاق های که دارم براتو تعریف میکنم بیفته بود
پوست گندمی سینه های بزرگ وبدن روفرم که نه لاغر بود نه تپل
همیشه همه بهش میگفتن خیلی خوشگله
یه لباس ابی اسمانی دکمه دار یقه باز با یه شال که از سرش موقع خواب افتاده بود
تو عالم خوابو بیداری بودم که یکیشون گفت امیر عجب ورقیه این زنه گفت هیس بابا پسرش میشنوه گفت خوابن بابا اروم گفت میگم یه ذره دستمالیش کنیم؟گفت مطمینی خوابن جفتشون گفت بذار امتحان کنم من احمق گفتم پاشم یه کاری کنم یا به اون راننده کر که انقدر سی دی بلند کرده که پچپچ اینارو نمیشنوه بگم ولی تو عالم خواب بودم که گفتم بذار یه ذره ببینم چیکار میکنن بعد پا میشم مگه چی میشه چون خودم همیشه انقدر مامانم خوش هیکل بود قلقلکم میومد ومیخواستم ببینم وشهوت مغزم ازکارانداخته بود یارو اول با احتیاط پاشو مالید به رون پای مامانم که ساپورت مشکی پوشیده بود بعد دید خوابه دستشو گذاشت رو رون پای مامانم هی اورد بالا دیگه ترسش ریخته بود مامانم خودش یقش باز بود قبل خوابم دوتا دکمشو باز کرده بود که اگه یه دکمه دیگه باز میشد چاک سینش معلوم میشد چون زیرشم فقط کرست مشکی داشتوو لباس نداشت به ارومی دکمشو باز کرد همشو باز کرد گفتم امیر جون چه چیزیه من داشتم عصبانی میشدم ولی وقتی زیر چشمی داشتم نگا میکردم شهوت نمیذاشت چشامو باز کنم مامانم خوابه خواب بود امیر گفت وای حسین تروخدا کرستشم باز کن دارم دیونه میشم یار و گفت جرعت ندارم یهو بیدار میشه همینم از دست میره واسه همین دستشو از رو کرست گذاشت رو سینه مامانو هی شیکمشو سینشو وبدنش مالید همه اینا دو دیقه بیش تر طول نکشید بعد این دو دیقه یهو راننده از اینه نگا کرد زد کنار گفت حروم زاده ها دارید چیکار میکنید زد کنارپیاده شد اون دوتا هم پیاده شدن دوستشون تا دیددعوا اونم پیاده شد چون س تابودن بغل جاده خلوت که دو دیقه یه بار یه ماشین رد میشد گرفتن یارو رومثه سگ زدن منم که دیدم اینجوریه سریع مامانو بیدار کردم گفتم پاشو فرار کنیم مامان بیدار شد گفت من چرا لختم گفتم نپرس فقط بیا فرار کنیم رفتیم تو خاکی ها که یه جابرسیم بهو دیدم سه تاییشون دارن میان دنبالمون منو گرفتن مامانم گرفتن بردن پشت تپه گفت به مامانم خانوم کوچولو کجا من و یکیشون
گرفت من هی دستو پامیزدم اونم هی منو میزد یارو مامانم انداخت زمین کرستشو کند یه دونه خوابوند تو گوشش نشست روش دستاشو گرفت داد بالا اون یکی هم رفت پا های مامانم بازکرد شلوارشو داد پایین حالا من داشتم وقتی که یکی از پشت گرفته بودتم لخت بودن مامانم که فقط یه شرت کوچیک مشکی داره درحالی که رو زمین سنگلاخی تپه خوابیده ودوتا مرد روشن رو میدیدم هی داد میکشیدم اون حرومزاده هم میگفت ببین وعذاب بکش ببین که مامانت داره بهش تجاوز میشه وتوهم هیچ گهی نمیتونی بخوری منم هی داد میزدم داشتم دیونه میشدم هی میخواستم ببینم خوابمو از خواب پاشمو ببینم همه اینا خواب بوده ولی هیچی نمیشدیاروهی چک میزد
تو سینه ما مانم مامانم هی گریه مبکردو میگفت تروخدا بسه خیلی درد داره بعد شروع کرد گاز گرفتن مامانم سینه هاش عین دوتا توپ قرمز شده بودن بعد شروع کرد به خوردن ممه مامانم اون یکی هم کیرشو هی میمالوند به کسه مامانم ولی تو نمیکرد بعد ده دیقه گریه های مامانم تبدیل به ناله شد منم انقدر کتک خورده بودم فقط یه گوشه یارو پرتم کردواونم رفت سراغ مامانم حالا هرکی داشت یه سینشو میخورد اون یکی هم شروع به خوردن کس مامانم شده بودبعد چند دیقه مامانمدیگه خودش بیحال شده بود هر چند دیقه یه بار یه دونه محکم میزدن به کسش که از دردش ارضا نشه بعدهر کدوم کاندوم اوردن کیرشون کردن تو کسه مامانم کردنش بعد ابشوشونو ریختن روسینه ها وبدنش همون جوری ولش کردنو تا میخواست ارضا شه میزدنش که بتونن بیشتر اذیتش کنن اونا رفتن ماهم الان مامانم افسردگی گرفته و کبودو داغونه و خیلی حالش بدهمنم همش دنباله یه راه برای کشتنه خودمم و خانواده مامانم هم در گیردکارای دادگاه وپزشک قانونین

نوشته: amir 000

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها