داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

زینب زنه مجید

سلام محمد هستم ۲۸ سالمه از تهران و جریان برمیگرده به سال ۹۹ ،
سرباز بودم شهرستان ساوه و دوازده دوازده شیفت بودم .

ساعت شیش بعد از ظهر تا شش صبح فردا هر شب .

یه خونه نقلی کوچیکم اجاره کرده بودم و تایم های بیکاریمو یا میرفتم نگهبانی بانک یا خونه میخوابیدم .
علی یکی از بچه های کلانتری که از من چهار ماهم پایش کمتر بود ازم خواست که جای اونم شیفت وایسم دوازده ساعت که عروسی داداشش هست و باید بره .

علی ام متاهل بود و خونه و زندگیش هم توی ساوه بود و یه آدرس و مشخصات گنگی ام از زنش و محل زندگیش بهم گفته بود.

یکی از کادری های تازه به دوران رسیده رو اوکی کردن بامن که امروز رو تا شیش بعد از ظهر ک شیفت علی بود با اون باشم و شیفت خودمم که تازه شیش شروع میشد تا فردا صبحش .

صبح جمعه علی مرخصی گرفت و رفت و منم موندم با این کص موتور کله داغ ک انقدر نفهم بود فکر صبحونه و ناهار منو نمی کرد و عشق گشت بود خلاصه تایم صبحونه شش و نیم بود که ما ساعت ده رفتیم مرکز که بچه ها گفتن صبحونه رو خوردن و تموم شده .
اومدم پشت درو نشستم چون همه خودی بودن یه سیگاری تو حیاط بکشم که یه مورد خورد به پستمون مورد اختلاف خانوادگیه برید و حلش کنید .
منم عشق موردهای خانوادگی و اختلافات بودم خیلی هیجانی بود برام .
رفتم ماشینو روشن کردم و درو زدم با ریموت باز شد ماشینو بردم بیرون و جلال ک باشه کادری ما اومد و نشست و منم راه افتادم ، بعد چند دقیقه رانندگی به ادرس محل مورد نظر که اعلام کرده بودن رسیدیم و دیدم یه سری از این همسایه ها جمع شدن و مرد و زن و دایره گرفتنو هرکی داره یه چیزی میگه که من واسه جلب توجه و اعلام حضور دوتا آژیر زدم و همه برگشتن به سمت ما و تقریبا رفتن کنار که من ماشینو پارک کردم و وایسادیم .

جلال پیاده شد و منم نشستم و اصلا پیاده نشدم و کلمو کردم تو گوشیم با زیدم پیامک بازی کردن .

چند دقیقه ای گذشت و جلال گفت بیا یارو رو دست بند کن بیار تو ماشین که بی توجه به حرف جلال پیاده شدم و رفتم جلو و گفتم مشکل چیه .جلالم میدونست سه ساله دارم خدمت میکنم و تو اضافم و کار بلدم چیزی نگفت .

دیدم یه یارو قد ۱۸۰ وزن تقریبا ۱۰۰ کیلو چهار شونه یه من ریش و پشم .
اخمو تخم کرده و میگه توضیح دادم به کادرت سرکار .

منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم از تو سوال نکردم از خانوم سوال کردم ریدم به درو پیکرش ک هیچی نگفت .

منم قد ۱۸۴ و وزن ۷۴ و فیتنس کارو حسابیم به سرو تیپم میرسیدم لباسا جذب تنم اخمو تخم کرده بودم یارو ناموسا ریده بود به خودش ک دیدم از اون بیخایه هاس.

دستت بشکنه که یه دختر ۲۴ یا ۲۵ ساله رو زده بود با پارچ تو سرش که هزار تیکه شده بود پارچ و سرو صورت دختر پر خون ، دست مستاش همه کبود لباس پاره شلوار خونی مالی .
که حاجی ریدم به خودم اینو دیدم اون موقع اصلا فکر به هیچ چیزی نرفت جز کتک خری به یارو زدن .
که دیدم دختره گفت اقا شیشه مصرف میکنه یکی دوماهه امروز مچشو گرفتم بخاطر اینکه به داداشش نگم منو زده تیکه پاره کرده .

از دختره بگم یه دختر قد ۱۷۰ وزن ۶۵ تقریبی موهای بلوند غرق ب خون .
اندام ورزیده چند لباس مباس اش پاره شده بود دیدم یه تن سفید و بدون مو شیو شده نه ها بدون مو بود کلا اصلا ژنش فرق می کرد اصلا انگار با بقیه .
سوتین نبسته بود سینه ها سر بالا سایز ۷۵ الی ۸۰ سفت و خوش فرم کمر مثل سماور کون مثل صندوق عقب ماکسیما گردو خوش فرم . ک اسمشو پرسیدم گفت زینبه فلانی…

گفتم صبر کنید زنگ زدم به رئیس کلانتری که جونمون براهم میرفت ناموسا چون هم با تجربه بودم هم زیاد تو قید بند و پیچوندن فر دادن نبودم کار راه مینداختم جای یه کادری .
داستانو کامل با جزئیات براش گفتم و گفت ببین اگه کنار میان که ارشاد کن برگرد اگر نه بیارشون کلانتری .

رفتم پیش پسره که گفتم اقا رئیس گفته بیارشون کلانتری ولی یه حال میخوام بهت بدم اگر میتونی تکرار نکنی و این خانومو راضی نگر داری همینجا با خوشی تمومش کنم و برگردیم ما ام اگر نه که ببرمت .
یارو افتاد به پای زینب ک زینب جان گوه خوردم و ببخشید غلط کنم تکرار کنمو این داستانا ک زینبم اول یکم گریه کرد و رضایت نمی داد ولی بعدش گفت آقا یه زحمت بکشید .
گفتم بله بفرمایید که گفت 🙁 فقط لطف کنید زنگ بزنید امبولانس ک من سرم شکسته و حالم خوب نیست از اونجایی شوهرش ماشینم نداشت من با بیمارستان هماهنگ کردمو آمبولانس اومد و بردنش بیمارستان .

جلال صورتجلسه ای تنظیم کرده بود رو تو ماشین مطالعه کردم و همه چیزو با جزئیات دقیق نوشته بود که چشمم خورد به شماره دختره که ۰۹۱۲ بود رند رند
حفظش کردم انی صورتجلسه رو دادم به جلال و بعد چند دقیقه رسیدیم به کلانتری دیدم ساعت ساعت شده یک و منم از دیشب ساعت شیشه نخوابیدم .
دیدم خبری نیست رئیسم رفته خونشون مثل اینکه تو خونه کار داشته و سربازش زودتر برده بودتش.
دیگه وقت ناهار بود که غید ناهار و زدم و تو آسایشگاه افتادم و خوابزدم یکی دو ساعتی رو .
خلاصه ساعت چهار جلال اومد صدام کرد و گفت محمد بریم بیرون اوکیو دادم بهش و بلند شدم پوتین هارو پام کردم و یکم لباسامو مرتب کردم و از در آسایشگاه زدم بیرون که رئیسو دیدم از اون احوال پرسی و از منم یه احترام نظامی که سربازا فقط برا کادری های جیگر میزارن گذاشتن .
با احترام گذاشتن مثل همیشه لبخند زد و گفت چه خبر خسته ای گفتم اره رئیس و شرمنده خوابم برد گفت اشکال نداره فردا علی میاد تو برو مرخصی .
داستان اختلاف خانوادگیه رو پرسید و منم گفتم رئیس مثل اینکه زنه مرده رو خیلی دوست داشتو دلش رضا نداد به اومدن کلانتری و آدم با آبرویی بود مثل اینکه خلاصه بعد توضیحات تصمیم شد که بریم گشت
.
خلاصه بعد یکم توضیحات رفتم سمت ماشین و استارت کردم ماشینو بردم جلوی اون یکی در مرکز نگر داشتم و جلال اومد گفت من با یونس جامو عوض کردم من زودتر میرم برم برا نگهبانی بیمارستان
که کادری من عوض شد ساعت چهارونیم.
از یونس بگم که وقتی ما دوتا میفتادیم پیش هم ناموسا یه ساوه رو خراب میکردم انقدر پایه هر بگایی و داستان عشقو حال بودیم و چه کارا که نکردیم تو این شهرستان .
یونس اومد نشست تو ماشینو گوشیشو در اورد aux رو وصل کرد یه آهنگ خفن نه از میلاد غلامی گذاشت .
همون خواننده کردی که میگه قسم و گیس ژینا .
بعد یادش افتاد سلام علیک کنه که روشو برگشتون دید ناموسا دارم چپ چپ نگاش میکنم گفت حاجی شرمنده بخدا فکر کردم علی هستش کصکش که متنفرم تو روش نگاه نمیکنم و بعد کلی معذرت خواهی
مام راهی خیابونا شدیم برا گشت یکم تو شهر گشت زدیم ک یونس گفت بپیچ سمت محله فائزه اینا منظورش زیدش بود که ببینتش پیچیدم سمت فائزه اینا
و رسیدیم یونس گفت مشکوک بازی در بیار یکم منم آژیرو روشن کردم و یه دنده کم کردم ماشینمم صفر کلا شیش هزار تا کار کرد بود با دنده دو انقدر گاز دادم ماشین کاتاف کرد دادم سه رسیدم سر محلشون دستیو کشیدم و ماشین سر خورد و رفتیم تو محل و فرمونو خلاف جهت برگشتوندم و گاز دادم که چپ نکنیم دوباره سر ماشین برگشت و تو مسیر مستقیم افتادیم .
و دیدیم با ننشو و دو سه تا از این همسایه ها نشستن تو محل که من اونجوری پیچیدم همه خایه کرده بودن .

خلاصه با سرعت رد شدم و یکی دو بار بالا پایین کردم که یونس گفت نگر دار نگر داشتم و بی مقدمه لاشی رفت سمت ننشو همسایه هاشون منم جا خوردم و سریع پیاده شدم دیدم داره میره به سمت ننش اینا خلاصه رفتو دیدم داره میگه ما دنبال یکی هستیم به فلان اسمو فامیلی که زدم زیر خنده فائزه فهمید داره یونس کسشر میگه کشید عقب اونم زیر چادر میخندید سگ توله یونسم دید داره خندش میگیره نمیتونه نگه داره سریع گفتم یونس بیا بیا ماشینش پیچید و اونم از خدا خواسته دویید تو ماشین یه تقریبا یه ساعتیو علاف این یونس قرمساق بودیم .

خلاصه از محلشون مثلا داریم تعقیب گریز میکنیم باز مشکوک بازی کردن و گاز و تیک اف و فلان در اومدیم ک یه مشت کیری زدم به یونس و زدیم زیر خنده و رفتیم سمت بستنی فروشی ‌
بستنی فروشی رفیق یونس بود هربار میرفتیم پول مول نمیگرفت نکه ما ندیما اصلا ناموسا هر کار میکردی پول نمیگرفت حتی از من .
خلاصه رفتیم یه بستنی ام زدیم شد ساعت هشت شب که گوشی محسن زنگ خورد دیدیم از بچه های مرکزن که گفتن بابا دهنتون سرویس کجایید شما بیسیم داره دوساعت استعلامتونو میگیره یادمون افتاد بیسیمو صداشو کم کم کردیم بخاطر اهنگمون و فلان
صداشو زیاد کردیم اعلام کد کردیم و اعلام موقعیت و فلان .
ک گفتن اقا یه مورد دارید اختلاف خانوادگی فلان منطقه که شصتم خبر داد ادرس دم صبحی است .
گفتم یونس این دومین باره امروز میریم سر مورد و تا برسیم داستانو برا یونس توضیح دادم ک رسیدیم دوتایی پیاده شدیم و رفتیم جلو دیدم بععععععلللللله زینب جان باز چشما گریون اینسری داغون تر و عصبی تر یونس پرسید چی شده ک زینب گفت.:(
آقای فلانی سربازتون دم صب بوده این دومین باره و فلانه توی یه روز که ما به اختلاف میخوریم یونس گفت بعله در جریانم .
یونس از زینب پرسید شوهرت کجاست گفت تو خونس میدونه شما اومدید درو بار نمیکنه ک منه کصخل یک دو سه جو گرفته بودتم از دیوار کشیدم بالا و پریدم پایین و درو باز کردم و تا یارو فهمید درو باز کردم سریع اومد پایین دونست مثل سگ میزنیمش که تا یونس رسید گفت حرومزاده خجالت نمیکشی رو زن دست بلند میکنی که حاجی زدیم ترکوندیمش و شوکر زدیم و اسپری فلفل و باتوم و بند و بساط نسار سرو کلشو بدنش بود ک میکردیم زدیم انقدر ک به ابوالفضل چنان داد میزد میگفت به ناموسم قسم گوه خوردم غلط کردم زینب تورو خدا بگو نزن غلط کردم سگتم و فلان که یونس گفت دست بند کنش .
دست بند کردمش و یونس بلندش کرد و تا ببره پیش ماشین انقدر با شوکر زد ک یارو دیگه نا نداشت بلند شه بشینه تو ماشین که چنتا ام بخاطر نا نداشتنش شوکر خورد .
خلاصه زینب جانم اومد نشست تو ماشین و رفتیم به سمت مرکز و تو ماشین یارو مثل سگ داشت التماس زینبو میکرد که از اینه نگاه کردم یه حس پیروزی تو چشاشه و اصلا جواب یارو رو نمیده .
رسیدیمو یونس باز بزن بزن یارو رو برد تو مرکز که همه بخاطر یونس ریختن ببینن چی شده ک انقدر عصبیه ک بچه ها ام زینبو دیدن و یارو دیدن اونام مثل سگ باهاش رفتار کردن .
خلاصه یونس صورتجلسه و تنظیم کرد و اظهارات زینبو نوشت و یارو رو کردیم تو باز داشت و دیدم زینبم ساکت نشسته بود ک گوشیش زنگ خورد و رفت تو حیاط منم پشت سرش رفتم به بهونه اینکه تلفن مجاز نیست که دیدم با باباش داره حرف میزنه و میگه نه طلاقمو میگیرم و بسمه و فلان که منم از فرصت سوء استفاده کردم و بعد تموم شدن تلفنش گفتم بشینه براش قرص بیارم که اونم دیدم خیلی باهام اوکیه و یکم کمتر شد استرسم و رفتم قرص اوردم براش از تو جعبه کمک های اولیه و دادم بهش مسکن بود برا درداش و ممنونی گفت و گفتم صبر کن برم ابم بیارم که رفتم یه لیوان اب یخ اوردم براشو و دادم بهش قرصشو خورد و تموم شد سر صحبتو باز کردم که اره میخواید جدا شید مطمئنی که گفت اره این معتاده من جدا میشم نگو یونس لاشی ام داره مارو میپاد و هوای منو داره نمیزاشت کسی بیاد تو حیاط بعدا گفت بهم دمش گرم .
خلاصه گفتم تو دادگاه احتمال گیر خوردنت زیاده شمارمو بزن که راهو چاه نشونت بدم اونم از خدا خواسته شمارمو زد و تک انداخت و دیدم همون ۰۹۱۲ هستش که دلم باز شد .
قرار شد ک فرداش ببرم یارو رو دادسرا و زینبم بیاد دادگاه برای دادخواست طلاق و …

ادامه دارد

نوشته: محمد عاصف

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها