خلسه صبحگاهی من
نیش سرمای صبح به تنم می خوره.لحاف سَبُک رو به طرف خودم می کشم .لحافی که هم گرمه وهم خنک. لحاف را که می کشم بدن عریانی به دنبالش به بدن برهنهام می چَسبه و گردنش رو روی گردنم قفل می کنه و طره ای از موهای مشکی صافش روی صورتم می ریزه .با خنده می گه : خرس گندهی لوس خودم . و لاله گوش مخالفم رو می مکه و می گَزَه .
بدنم را برایش باز می کنم . از درون همه بدنم رو کش می دم و هی بازتر می شم ،مثل اینه که یه چیزی توی همه بدنم جریان پیدا می کنه و من ناچارم مدام خودمو کش و ورز بدم و بازترش کنم. الهه کارشو بلده ، به موهای فرِ کوتاهم چنگ می زنه و به عقب می کشه .درد خفیف و لذیذش به تنم رعشه میندازه.گردنم رومی مکه و لبم رو می بوسه و می خوره و با دست دیگهش از پستون تا رونم رو نوازش می کنه، گاهی تند گاهی آرام.
حالاخیس شده ام و ناله ام رو بلند کرده .تبدار می گویم بیشتر… محکم تر…برو تو دره…وگرنه بلند مشم میخورمتا. میگه بهتر، شب منو نخوری می کشمت!
به چشمای سیاه زغالی اش زل می زنم و او به چشمان عسلی من. با لبخندهایی عاشقانه،لبخندهایی مستقل از زمان.
الهه همهش 55کیلوئه ولی وقتی اسیرشم و موهام رو می کشه و بدنم رو میخوره تبِ تَنش مستم می کنه و خودم رو اونقدر کش و قوس می دم که که کاملا روی بدنم پهن می شه، رامم می کنه ، اسیرم می کنه و تکه تکه بدنم رو حال میاره تا وقتی بیحال و بی رمق توی بغلش ولو شم.
بیشتر وقتا که عشقبازی صبحگاهی مون تموم میشه یه چیزی میگه . امروز گفت : فکرشو بکن “آلالی” ، تا دو ماه پیش وقتی میومدی آرایشگاه پشت سر بهت می گفتم “آلی واله” . گفتم :“آلی واله” حالا عشقته … اسیرته …دربندته.اصلا نهنگته!.
گفت : دولفینمه… گفتم: آره دولفینتم… وقتی زیر تیغ جراحی رفتم نمی دونستم قراره دوست دختر یه دختر باربی 55 کیلویی شم که 15 سانت از از خودم کوتاه قدتره. گفت :هیس …من از دخترای درشت خوشم میاد. وقتی گفت “دخترا” هری دلم ریخت. یعنی دیگه براش دخترم؟تا کی؟ و چند قطره اشک از گوشه چشمم رو دستش ریخت.
دوباره محکم بغلم کرد طوری که انگار خودم و پستونام لای آغوشش گم شدیم.
آروم تو گوشش گفتم :من از آن روز که دربند توام آزادم.
چشممو بوسید. اشکامو بوسید.
اشک هایی که دیگه بند نمیومد.
تمام
آلاله