اسم زنم مهدیه است. یه دختر برنزه با قد 165. اندام موزون و سکسی. کون کاملا گرد و سینه های سایز 75. نوک سینههای تقریبا بزرگ و تیرهای داره که همیشهی خدا نوکشون بیرونه و واسه همین هر وقت تو خیابون حواسش از پوشاندن جلوش پرت میشه میبینی که هر کی رد میشه ناخودآگاه نگاهش دوخته میشه به ممههاش. کس خوبی هم داره. لبای کسش هم یکم از رنگ پوستش تیرهتر هستن و همیشه یکم آویزون هستن. لختش رو که نگاه میکنی انگار هیکلش داره بهت میگه من و بردار بنداز تو تخت و تا میتونی تلمبه بزن. سینههاش هم همیشه با بالا پایین افتادن ریتم دادنش رو هارمونیکتر هم میکنن.
اما این جنده خانوم اخلاقش تا دلت بخواد گنده. همیشهی خدا طلبکاره و عصبانی. هر کاری واسش میکنی کافی نیست و همیشه یه چیزی پیدا میکنه شده از ده سال پیش که سرش بهت غر بزنه. با اینکه شغل با پرستیژی دارم و درآمد خیلی بالایی هم دارم اما انگار هیچی راضیش نمیکنه.
همیشه فانتزی میکردم که بالاخره یک روزی این سلیطهی کردنی رو رامش میکنم و تبدیلش میکنم به یک بردهی مطیع که وقتایی که در حال ترتیب دادنش نیستم یا لباش دور کیرمه یا بستمش به تخت با یه دیلدو ویبره دار در حال لرزوندن کسش که واسه راند بعدی همیشه آماده باشه. شاید به این خاطر که مهدیه فقط وقتایی که حشرش بالا بود و غرق دادن بود مطیع میشد. اونم یک جندهی مطیع تمام عیار که انگار ساخته شده فقط واسه لذت دادن به من.
بگذریم، روزها گذشت و ماهها گذشت و من هر کاری کردم نتونستم از میزان سلیطهگری این دختر کم کنم. تا اینکه بالاخره بعد از 5 سال به این نتیجه رسیدم که فایده نداره و نشنیدن غر زدنهاش رو به لذت کردنش ترجیح دادم. بهش گفتم دیگه بسمه میخوام طلاقت بدم. تقریبا همهی اموال رو هم گفتم میدم بهت تو فقط برو! اما جنده خانوم انگار تازه دوزاریش افتاده بود که چه شوهر خوبی رو داره از دست میده. هیچی واسش کم نذاشته بودم. بالاتر از گل بهش نگفته بودم. حالا باید میرفت میشد دختر مطلقهی بیکاری که شوهر خوب و پولدارش رو از دست داده بود. هیچ هنری هم بلد نبود که بتونه رو پای خودش واسته. تنها هنرش هیکل داغ و جذابش بود که اونم لازم نبود واسش کاری بکنه ذاتی بود!
این شد که از همون روز اول که بهش گفتم همه چی تمومه به التماس افتاد که من بدون تو نمیتونم زندگی کنم. ولی من تصمیم خودم رو گرفته بودم و هر چی میگفت فایده نداشت. کارای اداری طلاق اما طولانی شد. منم که عادت داشتم هفتهای یکی دو بار با هیکل سکسیش خودم رو ارضا کنم دیگه درد حشرم حسابی زده بود بالا. در حدی که از کار کردن هم داشتم می افتادم. بعد از حدود چهار ماه از جدایی دیگه طاقت نیاوردم و یه دختر بیزینسی آوردم خونه و ترتیبش رو دادم. اما این کجا و اون کجا. هیکل مهدیه مثل یک شکلات داغ بود که میخواستی سر بکشی. کردن دختر بیزینسی فقط باعث شد که مثل گرگی بشم که دوباره مزه خون اومده زیر زبونش. این داستان همزمان شد با اینکه سر کارهای طلاق دوباره لازم شد باهاش صحبت کنم و اونم همزمان هم سلیطهگری میکرد هم التماس میکرد که نرو. یهو خودم رو دیدم که همه چی داره تموم میشه ولی من هنوز دلم تن داغش رو میخواد. با خودم گفتم چیزی واسه از دست دادن ندارم. تازه غروب شده بود. بهش گفتم فقط یک راه داره که بررسی کنم ببینم حاضرم دوباره تحملت کنم یا نه. گفت چی گفتم همین الآن بلند میشی میای اینجا. میخوام چند دست ترتيبت رو بدم اما حق نداری یک کلمه حرف بزنی. کارم هم که باهات تموم شد تو اتاق خواب میمونی و بیرون نمیای. جات تو اتاق خوابه مگه اینکه من بهت اجازه بدم. خلاصه قبول کرد و اومد.
تا پاشو گذاشت تو خونه سریع در رو پشتش بستم و گفتم یادت باشه قراره لال باشی. یه اخمی کرد ولی اطاعت کرد. همونجا جلو در همه لباساش رو از تنش درآوردم. شورت و سوتین مشکی پوشیده بود. اونا رو هم از تنش کندم و دوباره چشم به جمال ممه های خوردنی و کس گرسنهاش روشن شد. داغ داغ شدم. کیرم حسابی شق شده بود و داغ اما توجهی به مهدیه نشون ندادم. لباساش رو انداختم یه کنار و گفتم تا وقتی اینجایی دیگه به این لباسا احتیاج نداری. برنامه این بود که یک شانس نهایی بهش بدم و این بار واقعا بی رحمانه همه تلاشم رو بکنم که تربیتش کنم بتونه یک جندهی خوب و ایدهآل باشه واسم. قد من 178است و کامل یه سر و گردن ازش بلندترم. از موهای بلند مشکیش گرفتم و جوری که مجبور بود سرش رو پایین نگاه داره کشوندمش تا جلو آینه قدی. با یه حالت تحکم نیمه عصبانی بهش دستور دادم که دستاش رو ببره پشتش. تو همون حالت اینبار موهاش رو کشیدم بالا که مجبور بشه تمام قد صاف بایسته و هیکلش کامل خودنمایی کنه. بعد واستادم کنارش و یه عکس تو آینه از خودم و اون که مثل بردهام در اختیارم بود انداختم. بعد بهش گفتم برگرده و یه عکس هم از کون گرد و خوردنیش گرفتم. نقطه نقطهی اون کون رو من بارها گاز گرفتم و اونم هزاران بار از درد گازم به خودش پیچیده. یه عکس دیگه هم گفتم از نزدیک در حالی که سینه اش تو مشتمه و یکم دارم فشارش میدم که معلوم بشه چقدر سفته و خوش فرم. همونطوری مو کشون بردمش تا اتاق خواب و انداختمش روی تخت. اولین کاری که کردم رفتم سراغ کسش و لباش رو به طرز تحقیر آمیزی با انگشتام باز کردم و آخرین عکس رو هم ازش گرفتم. از اینکه دارم ازش عکس میگیرم تعجب کرده بود و نمیدونست چرا دارم این کار رو میکنم اما جرات مخالفت هم نداشت. هر چی باشه یک قدی نهایی شدن طلاق بودیم و این آخرین شانسش بود که من رو نگه داره.
کارم که با عکس انداختن تموم شد رفتم از جعبه ابزار یه مشت طناب که از قدیم داشتم رو برداشتم و اومدم همونجا تو تخت دستاش رو از پشت محکم بستم به هم. بعد هم رفتم شورتش رو برداشتم و فرو کردم تو دهنش و روش هم چسب زدم. جنده خانوم باید یاد میگرفت که دیگه اجازهی نظر دادن و مخالفت کردن و سلیطه بازی نداری. کلا اینکه شرت دختر رو فرو کنی تو دهنش تا دماغش پر بشه از بوی آب موندهی کسش واسه تحقیرش و اینکه بفهمه جایگاهش کجاست فرمول خوبیه. تبدیل شده بود به یه کس که دو تا پا ازش زده بود بیرون با دو تا دستگیره که سینه هاش بودن. کسش هم بعد این همه رفتار تحقیر آمیز خیس خیس شده بود میدونستم که ته دلش دوست داره برده باشه واسه همین تعجب نکردم اما خوشم اومد که داره درسش رو یاد میگیره و بدنش میدونه کاربرد اصلیش چیه. رفتم روش و بعد از مدتها کیر داغم رو سر دادم تو کسش. بعد از چند ماه ندادن تنگتر از قبل هم شده بود و حسابی حال میداد. اونم از پشت دهن بندش به آه و ناله افتاد که معلوم بود دلش واسه کیر من حسابی تنگ شده. یکم از سینه هاش گرفتم و تلمبه زدم. یکم هم از کمرش گرفتم و تلمبه های محکم تر شدم اما در کل آبم زود بعد از 2 3 دقیقه اومد. آبم رو ریختم رو شکمش اما برعکس قدیم تمیزش نکردم و گذاشتم همونجوری بمونه. اونم دستاش بسته بود و تنها نتیجه این بود که اینقدر بوی آب کیرم رو بشنوه تا همونجوری رو تنش خشک بشه.
بدون اینکه حرفی بزنم یا نگاهش کنم بلند شدم و برق اتاق رو خاموش کردم و پشت سرم در رو بستم. حالا وقتش بود که تو تنهایی و تاریکی به بلا و تحقیری که سرش اومده خوب فکر کنه و یواش یواش واسش عادی بشه. اومد نشستم پای کامپیوتر و عکسایی که از مهدیه گرفته بودم رو ادیت کردم و فرستادم واسه اونی که دختر بیزینسی رو بهم معرفی کرده بود. واسش نوشتم “به نظرت این کس چند میارزه؟ برده شخصی خودمه میخوام اجارش بدم.”
نوشته: Yashima
ادامه…