…قسمت قبل
قسمت پنجم آخرین قسمت از مجموعه زندگی مستقل با نجمه هست
امیدوارم تا اینجا کار از این داستان راضی بوده باشید اگر از لحاظ نوشتاری ایرادی داشتم از شما معذرت میخوام ، سعی ام بر این بود که اکثر نوشته هام به صورت محاوره ای باشه تا کتابی تا ارتباط خواننده با داستان بهتر برقرار بشه این قسمت از چهار قسمت قبلی به مراتب طولانی تر خواهد بود چون نمی خواستم کار به قسمت ششم بکشم
و قبل شروع داستان اگه تمایل داشتید داستان جدیدی شروع کنم حتما تو بخش کامنت ها بهم بگید
…
نجمه داشت باهام اتمام حجت میکرد تمام مدت سر من پایین بود نگاه چایی می کردم.
حرفی نمی زدم ، چیزی هم نداشتم بگم
فقط تو دلم به خودم فحش میدادم ، اون لحظه خودم تقصیر کار میدونستم
به این فکر می کردم که حتما اون روز رفتنی زیاده روی کردم
که صدای نکه ناله نجمه در آمد نگاه صورت اش کردم از زور درد به خودش میپیچید
من : نجمه چی شد
حرفی نمی زد
دستشو گذاشته بود روی شکم اش ، نفس اش از شدت درد بند رفته بود
یکدفعه بلند شد دولا دولا دست روی شکم رفت سمت دستشویی
خیلی طول کشید تا از دستشویی در بیاد .
وقتی در آمد رنگ روش پریده بود می لرزید رفت کنار بخاری
پتو کشید روش خودش چسبید به بدنه ی بخاری
گفتم : نجمه حالت خوب نیست میخوای بریم دکتر
نگاهم کرد گفت : نمیخواد به خاطر اون قرص هاست
گفتم : قرص چی
نجمه : قرص اوژانسی ها
اینو گفت : ساکت شدم
نجمه : مهدی اون حوله از روی اُپن میدی
بلند شدم حوله برداشتم
نجمه : تاش می کنی برام
تاش زدم دادم بهش
گذاشت اش روی بخاری بعد این که گرم شد گذاشت روی شکم اش
گفتم: شکمت درد میکنه
با بی محلی گفت گفت : آره خونریزی دارم
هی سریع حوله میزاشت بر میداشت
که داخل این گذاشتن برداشتن ها حوله تاش بهم ریخت به اصطلاح عامینانه گُندله و موچ شد
بعضی موقع ها شکم اش جوری پا میشد درد که می خواست گریه کنه
دلم براش می سوخت از طرفی هم کاری از دستم بر نمیومد
گفتم : چرا کیسه نمک نمیزاری
که اعصاب اش از درد شکم خورد بود سرم داد زد
گفت : میتونی دو دقیقه حرف نزنی تو
+هی ور ور می کنی
تو این یکسال اولین بار بود اونجوری باهام حرف می زد
نجمه : ای خدا ای خدا مُردم
+مامان جان مامان جان گفتن اش کل خونه برداشته بود
بدون اینکه حرف بزنم پاشدم رفتم از مغازه چندتا کیسه نمک گرفتم
برگشتم رفتم آشپزخونه نمک ها چون هوا سرد بود یخ یخ بودن ریختم داخل قابلمه یخورده گرمشون کردم ریختم داخل کیسه پارچه ای سفید مال برنج درش هر جوری بود گره زدم که نریزه
تو تمام این مدت نجمه باهام اصلا حرفی نزد که داری چی می کنی یا چه غلطی می کنی داخل آشپزخانه .
یه کیسه آماده کردم بردم گذاشتم روی بخاری که داغ تر بشه
بعد گفتم : نجمه …
یه دفعه دوباره پاچم گرفت گفت :چیه میزاری تو درد خودم بمیرم
با یه حال مغموم گفتم : اینو بزار روی شکمت
نجمه : نمی خوام
بعد نمی دونم چی شد کیسه از دستم گرفت
داشت حوله بر میداشت
گفتم : حوله بر ندار
کیسه گذاشت روی شکم اش
برگشتم آشپز خونه کیسه نمک دومی درست کردم
آمدم گذاشتم روی بخاری تا داغ بشه
گفتم : نجمه اونی که روی شکمت بده این بزار
نجمه : هنوز گرما داره
گفتم : آخه این یکی زیادی دیگه داغ میشه
نجمه : کیسه داد بهم اون یکی گذاشت روی شکم اش
نجمه : آخی ، چه خوبه
گفتم : دل درد کمتر شد
نجمه : اره داره درد اش کمتر میشه
چند دقیقه ساکت بودم
حال نجمه یخورده آمد جا
نگاهم کرد خندید گفت : دست گلت درد نکنه
مرتب کیسه جابه جا می کردم
نجمه : از کی یاد گرفتی
گفتم : چیو
نجمه : همین کیسه نمک دیگه
گفتم : آها اینو وقتایی که بابام شکم اش درد میکرد مامانم واسه اش کیسه نمک داغ می کرد
نجمه ساکت شد بعد اش خندید
گفتم : به چی می خندی
نجمه : باباتم پریود میشد
حسابی خندیدم گفتم : نه بابام روده هاش مشکل داره بعضی موقع ها پر میشه درد
وایساد در مورد مشکل بابام پرسیدن منم مرتب جای کیسه ها عوض می کردم براش
آخر حرفاش گفت : ببخش سرت داد کشیدم
ناراحت شدی
لبخند زدم گفتم : نه بابا ناراختی چی
نجمه : آخه اعصابم خورد بود تو هم مدام داشتی فک میزدی
نگاه اش کردم به شوخی گفتم : دلم میخواد ببوسمت ولی میترسم
چپ چپ نگاهم کرد
خودش کشوند بغل بخاری تقریبا به حالت نشسته در آمد به پُشتی تکیه داد
نجمه : میدونی که حال الانم بخاطر دست گل جناب عالی
سرم پایین بود چیزی نگفتم
نجمه : حالا نمی خواد واسم قیافت مثل گربه شرک کنی
نگاهش کردم خندم گرفت ، بوسیدم ام اش گفتم : ببخش
به خاطر خط نشونی که یک ساعت قبل برام کشیده بود انتظار داشتم با سیلی بخوابونه تو گوشم
ولی خود نجمه منو بوسید گفت: خیلی عوضی تو در که باز کردم دیدم تویی میخواستم خفت کنم راهت ندم ات اصلا داخل
گفتم : آخرش می خواستی خفم کنی یا راهم ندی داخل
خندید گفت : هر دوتاش
دوباره بوسیدم اش
نجمه با خنده : آی آی دیگه پرو نشو بروت خندیدم
گفتم : بوسیدن ام ممنوع
نجمه کیسه نمک گذاشت کنار گفت : اولش با بوس و ماچ کردن شروع میشه بعد یواش یواش
گفتم : حالا کجا داری پا میشی
نجمه به شوخی : می خوام پرت ات کنم بیرون
گفتم : نمی خواد بلند شی خودم میرم
نجمه : بابا می خوام پاشم شام درست کنم
گفتم : با شکم درد
گفت : درداش تقریبا افتاده
هر کاری کردم افاقه نکرد پاشد
رفت آشپز خونه سیب زمینی آورد آمد که پوست بکنه دوباره دل اش درد گرفت
پاشدم گفتم بده من اینو برو دراز بکش
نجمه : آخه مگه بلدی
گفتم : نترس چیزی درست می کنم انگشتات باهاش بخوری
خندید پاشد دراز شد کیسه نمک دوباره گذاشت روی شکم اش
گفتم : اول برم لباسام عوض کنم بیام
برگشتنی سوغاتی های نجمه هم با خودم آوردم
اون شب من آشپزی ، کردم نجمه تمام مدت بهم می خندید
خونه آتیش نزنی ، جای نمک داخل غذا پودر ماشین نریزی ، اون پودر سفید سم سوسک و …
انگار جن از بدن نجمه در آمده بود یکی دوساعت ساعت قبل می خواست خفه ام کنه با اَخم و تَخم اش الان دراز شده بود منو دست مینداخت می خندید
دو سه روز از آمدنم گذشت بدون اینکه بین من و خانم اتفاقی بیوفته
داخل این چند روز لباس هاش تا حدی پوشیده شده بود هرچند قبلا هم اکثرا اینجوری لباس می پوشید اما مثل همیشه زیر لباس سوتین نمی بست اینو از برجستگی های نوک سینه اش می شد فهمید
تنها دلخوشی من هم دوباره شد گوشی لپ و تاپ و اینترنت که اونم یک دفعه قطع شد
جمعه بود
یک روز کامل نت نداشتم
منتظر باش منتظر باش به چراغ نت نگاه کن
مودم از بالا بیار پایین خونه نجمه بزن امتحان کن
گفتم : نجمه تلفن داشتی کجاست امتحان کنم ببینم اصلا خط وصل یا نه
نجمه خندید گفت : اِه ه ه تلفن خدا رحمت اش کنه ، سوخت
خندم گرفت گفتم : واسه چی
نجمه : یه پریز پشت مبل بود شک داشتم تلفن یا برق زدم اش به اون یهو…
من خندیدم گفتم : یهوو … ترکید
نجمه : دقیقا
آخر سر زنگ زدم شرکت ، طرف گفت مشکل از ما نیست خط تلفن چک کنید
آمد بیرون دیدم همسایه کسخول خان که داشت نما ساختمون میزد، زده سیم تلفن مارو قطع کرده
وصل اش کردم آمدم داخل
نجمه : مهدی مودم وصل شد
آمدم گفتم : یک روز تمام الاف بودیم آقا زده سیم تلفن قطع کرده چیزی هم نمی گیه
نجمه : از سیم تلفن بود
گفتم : اره
مدتی که پایین بودم نمی دونم نجمه داشت با کی چت می کرد
یه دفعه پاشد رفت آشپز خونه از کابینت یه چیزی در آورد
عکس گرفت فرستاد
با گوشیم ور می رفتم
زیر چشمی نجمه نگاه می کردم
که نجمه مچم گرفت منو دید
نجمه اَخم خنده اش قاطی کرد گفت : چشم چرونی نکن انقدر
سرم انداختم پایین
نجمه شیرینی که سوغاتی آورده بودم
آورد بهم تعارف کرد خودشم نشست شروع کرد خوردن
نجمه : به چی نگاه می کردی هی ؟؟؟
من : بخدا به چیزی نگاه نمی کرد صدا دوربین آمد یه لحظه نظرم جلب شد
نجمه خندید گفت : تو که راست می گی
گفتم : از چی عکس می گرفتی
نجمه : اِههه از جلد قرص
من : قرص چی
نجمه : بهت گفتم جدیدا خیلی فضول شدی ؟؟
خندیدم گفتم : نه نگفتی
نجمه : الان می گم ، خیلی فضول شدی
چیزی نگفتم وایسادم شیرینی خوردن با گوشیم ور رفتن
نجمه : مهدی فردا میایی بریم دکتر
جا خوردم گفتم : دکتر واسه چی !!
نجمه یخورده فکر کردم با خودش کلنجار رفت
گفت : ولش کن اصلا
این کارش رفت رو مخم
گفتم : بگو دیگه ؟؟
نجمه : یه چیزیه نگم بهتره .
من : قضیه دکتر پس چی بود ؟
نجمه : اونم نمی خواد بیای .
دیدم خیلی داره ناز می کنه اَخمم ریختم
گفتم : باشه هر جور راحتی
چند لحظه بعد
نجمه : الان قهر کردی ؟
+سینه هام درد می کنه
نگاه نجمه کردم
نجمه : چرا اون جور نگاه می کنی !؟
گفتم : قربون اون ممه هات برم من
کفری شد کوبید به بازوم گفت : دیدی بی جنبه ای
خندیدم گفتم : شوخی کرد بخدا
+سر خود پرشدن درد
نجمه : نمی دونم یکی دو هفته اس درد می کرد
با یه فروشنده دارو خانه چت کردم میگه واسه
قرص اوژانسی که خوردی
قرص اوژانسی دو تا ۷۵/. میلی گرم باید می خوردم اشتباهی دوتا ۱.۵ میلی گرم خوردم
+خود بیشعور اش گفت فقط دوتا بخور
گفتم : بابا درست میشه امروز که جمعه است فردا بعد ظهر با هم میریم دکتر
نجمه : نمی دونم چه دکتری برم ؟
گفتم : خوب معلوم کدوم دکتر باید بری
نجمه :چه دکتری ، مهندس ؟
جلو خندم نگه داشتم گفتم : فوق تخصص ممه شناسی
در جعبه شیرینی برداشت با اون منو گرفت زیر باد کتک
با حرص میزد
داشت میزد منم می خندیدیم
گفتم : نجمه ، در جعبه شیرینی پاره شد ، شوخی کردم بابا جنبه داشته باش
نجمه خنده اش گرفت دست از زدنم برداشت
نگاه اش کردم گفتم : بفرما جر خورد
نجمه : زهر مار نخند
گفتم : نجمه تا به حال بهت گفتم دست بزن پیدا کردی
نجمه : حقت تا تو باشی ، شوخی بی مورد نکنی
وایساد غر زدن اهنگ یأس ناامیدی خوندن
اعصاب اش خورد بود
دور دهنم پاک کردم گوشیم برداشتم خیز برداشتم
خیلی جدی گفتم نجمه راستی یه سوال
نجمه : باز چیه
گفتم : یعنی دیگه رنگ ممه هات نمی بینم
نجمه خیز برداشت خفم کنه
پا گذاشتم به فرار
رفتم وسط پذیرایی
گفتم دیدی نتونستی بگیریم
نجمه با عصبانیت: عوضی دستم بهت میرسه خوب
گفتم بشین که برسه
نجمه : زنگ زدم بابات میفهمی
گفتم : زنگ بزن پیر زن از دول کلفت میترسونی
خنده اش گرفت گوشی برداشت که اره دارم زنگ میزنم
گفتم : خودت خسته نکنه بابام تاریخ چک اش فکر کنم امروز فرداست جواب هیچکیو نمیده
نجمه: شما خانوادگی مشکل دارید
خندیدم گفتم : کاری ، باری نداری ما رفتیم
نجمه خندید گفت : بردار برو مثلا خونه اجاره کردی همه اش اینجا پلاسی
از خونه نجمه آمدم بیرون رفتم بالا واحد خودم پام که از در گذاشتم داخل دیدم غیر از آب هیچ چیز بالا ندارم
از روزی که آمدم می خواستم برم خرید گشادیم می گرفت
کارتم برداشتم شلوارم عوض کردم رفتم بیرون طبق معمول یکسری خرت پرت از سوپر مارکت واسه خودم خریدم مثل چایی و قند ساقه طلایی ،خمیر دندون ،تخمه و…
از وانتی یخورده میوه و… خریدم ببرم واسه نجمه
معمولا این کار می کردم چون بقول خود نجمه همیشه اونجا پلاسم
یک ساعت بیرون بودم وقتی برگشتم اول رفتم خریدای خودم گذاشتم بالا
بعد رفتم پایین در خونه نجمه زدم
نجمه : بیا تو
گفتم : کجایی
در باز کردم نجمه از اتاق در آمد نگاهم کرد
گفت : دیر پیدات شد مودم نیم ساعت پیش خاموش کردم
خندیدم گفتم : واسه چی من رفتم بیرون بالا نبودم
نجمه : بیرون بودی !!!
+منو باش می خوام اذیتات کنم
پلاستیک میوها گذاشتم روی ٱپن
نجمه از پشت پهلوم گرفت گفت : داشتی کیو اذیت می کردی
گفتم : آی نکن کم عقده بازی در بیار گذشت رفت دیگه
نگاه اش کردم داشت می خندید
یه لحظه وسوسه شدم برم تو کارش …ولی خودم کنترل کردم فقط بوسیدم اش
نجمه : ای نکن تو هم فرصت گیر میاری
پلاستیک میوه برداشت رفت سمت سینک ظرفشویی
گفتم : نجمه اذیت ات که می کنم ، حرص میخوری یک حالی میده بهم
نجمه : نگاهم کرد گفت حرف مفت نزن ، بیا شام درست کن ببینم و…
اون شب شام درست کردن دوباره انداخت گردن من…
فرداش ساعت سه و چهار بود باهم رفتم ساختمان پزشکان پیش دکتر زنان
داخل مطب جای سوزن انداختن نبود صف انتظار از مطب زده بود بیرون بعضی ها داخل راه رو وایساده بودن همه هم خانم بودن با شکم های باد کرده از حاملگی البته به جز من و نجمه
نجمه خودش صبح تلفنی وقت گرفته بود اما با این اوصاف دو ساعتی الاف شدیم
هر دوتامون به نشان انسانیت داخل راه رو سرپا وایسادیم که جای برای نشستن مریض ها باشه
که کرم ریختن به نجمه گل کرد
گفتم : نجمه منو ببین
نجمه : چیه
آروم در گوش اش گفتم : رفتی داخل دکتر ممه هات مخاطب قرار داد بلند نشی بزنی اش
نجمه : دهنت ببند تا این سطل آشغال بغل پام تو دهنت خورد نکردم
نگاه سطل آشغال کردم
گفتم : فلزی هم هست
نجمه : په ساکت شو
چند لحظه بعد …
گفتم : نجمه اما دکتر خوبی آمدی ، معلوم این کاره است
نجمه : چطور
در گوشش گفتم : منشی اش ببین یه شهر می تونه ممه بده
نجمه خنده اش گرفت سعی کرد جلوی خودش بگیره ولی نمیتونست
با خنده گفت : زهر مار یه لحظه حرف نزن
یکی که از مریض هار راه مینداخت از اون ور دوتا اضافه میشدن
گفتم : نجمه من برم بیرون
نجمه : لازم نکرده از سرما سنگ ترک میخوره کجا می خوای بری
در گوشش گفتم : بابا انقدر زن حامله دیدم حس حاملگی بهم دست داد
نگاهم کرد خندید گفت : باشه بیا برو ابروم تو میبری
از ساختمان پزشکان آمدم بیرون دنبال آفتاب بودم که گرمم بشه دیدم یه صدای خورد به گوشم
یه دختره بود داشت قیمت شال گردن از مغازه دار می پرسید
قد قواره عینهو نگین
اول اش شک کردم چون هنوز کلاس ها تشکیل نشده بود که بچه ها بخوان بیان خوابگاه
اما وقتی برگشت نیم رخ و بند عینک اش دیدم
مطمئن شدم خودش
رفتم نزدیک گفتم : چه بد سلیقه
چپ چپ نگاه کرد می خواست که فحش بده
دید منم خندید گفت : ای تویی اینجا چکار می کنی
گفتم : اما می خواستی فحش بدی
خندید گفت : فکر کردم غریبه اس داره تیکه میندازه
+نگفتی چه زود آمدی ، هنوز که کلاس ها تشکیل نشده ؟
از دروغ گفتم : بیرون کلاس ثبت نام کردم به همین خاطر زود آمدم
نگین شروع کرد سینجین کردنم چه کلاسی و فلان …
من : تو خودت چرا زود آمدی
نگین : از هم خوابگاهی اسکلم باید بپرسی که خرم کرد آمدم
خندیدم گفتم : واسه چی
نگین : آمدیم بریم بگردیم ولی خود خانم نیومده سرما خورده مثل لش افتاده
گفتم : اوردی اش دکتر
نگین : نه بابا افتاده تو اتاق
+الان نه ناهار داریم نه شام ، برای خانمم باید غذام هم درست کنیم
گفتم : آخی ، حالا شانس آوری گذاشتن بیاید داخل خوابگاه
نگین : کاری با زود آمدن ندارن راه میدن بری خوابگاه ولی از غذا تا زمانی که کلاس ها تشکیل بشه خبری نیست
وایسادیم چرت و پرت گفتن
نگین گفت : بیا راه بریم یخورده گرم شیم هوا خیلی سرده
قبول کردم ولی بهش گفتم همراه صاحبخونه ام آمدم دکتر باید زود برگردم
نگین خندید گفت : مهدی احساس نمی کنی رابطه شما از مستاجر و صاحبخونه فراتر رفته
خندیدم گفتم : واسه چی
نگین : ناهار میری خونه اش ، با هم میاین دکتر
تو دل خودم گفتم کجاش دیدی
گفتم : بابا تنهاست بنده خدا یه دختر داره که اونم ازدواج کرده اینجا نیست
نگین : بهش نمیخوره بچه بزرگ داشته باشه
سریع نگین پیچوندم دیدم زیادی داره از نجمه اطلاعات جمع می کنی ترسیدم بره دانشگاه چو بنداز مهدی شوگر مامی داره
هر چند که تو عمرم دختری به دهن قرصی نگین ندیده بودم
نگین از جلو مغازه های شال فروشی رد میشد هی قیمت می پرسید
گفتم : می خوای شال بخری
نگین : نه همین جوری قیمت می کنم
اما دروغ می گفت دوست داشت بخره ولی قیمت ها گرون بود
نگین دفترخدماتی نیست این سمتا میخوام یدونه سیم کارت بگیرم
گفتم : دانشگاه که سیم کارت دانشجویی می داد
نگین : نه بابا اونا که شماره هاش تخ… مضخرف
گفتم : راحت باش بگو تخمیه
نگین خندید قرمز شد گفت : ببخش یه دفعه از دهنم پرید
+بعد هم همه اش دانشگاه سیم کارت همراه اول میده من می خوام ایرانسل بگیرم
گفتم داخل پاساژ قائم دفتر خدماتی ایرانسل هست
رفتیم باهم اونجا وایساده بودیم شماره سیم کارت هارو نگاه می کردیم ببینم کدوم رند
نگین : شماره این سیم کارت بگیرم به هیچ که نمیدم
گفتم : الان من که میدونم
نگاهم کرد گفت : تو فرق میکنی به دخترا نمیدم
اینو گفت مثل خرای تی تاپ خورده ذوق کردم
گفتم : واسه چی چه هیزوم تری بهت فروختن
نگین : یه خط دارم هیچ جنس مذکری شماره اش نداشت حتی دخترای کلاس ام اون شمارم ندارن فقط بچه های خوابگاه دارن اونم گوشیم گرفتن زنگ زدن شماره ام افتاده براشون فهمیدن
چند وقت پیش دیدم هی یکی مزاحم میشه به اون خطم ، رفتم پروفایل اش دیدیم یکی از پسرای معماری…
کار کار اون معصومه عوضی اون همکلاسی پسره اس
نگین بالاخره شماره که باب دل اش باشه انتخاب کرد
منم قبل اینکه دفتر خدماتی این شماره به اسم نگین ثبت کنه جلو خودش سیو اش کردم
گفتم امشب یه مزاحم داری
نگین خندید گفت : تو از این عرضه ها نداری
+فقط بلدی خرخونی کنی
نگین کارت ملی اش داد سیم کارت اش خرید
کارمند نمایندگی گفت : چند ساعت طول میکشه فعال بشه
از پاساژ در آمدیم یه خورده بعدش خداحافظی کردیم از هم نگین برگشت خوابگاه
منم رفتم ساختمون پزشکان دیدم نجمه از داخل راه رفته داخل مطب دکتر
گفتم : هنوز نوبت ات نشد
نجمه : نه بعد این دو نفر نوبت من بی نوبت خیلی آدم میفرسته تو
+تو کجا رفتی
گفتم : هیچی یکی از بچه ها داخل خیابون دیدم وایسادم با اون حرف زدن
بالاخره نوبت نجمه شد تنها رفت پیش دکتر
بعد ده دقیقه در آمد
یه نسخه دست اش بود
گفتم : آزمایش نوشت
نجمه : نه دارو داد گفت اگه اروم نشد بیا تا بفرستم ات آزمایش
+برم اینارو بگیرم بیام بهش نشون بدم
گفتم تو نیا نسخه بده خودم میرم می گیرم
نجمه : په بیا کارتم بگیر رمز اش ۲۰۲۰
گفتم : نه نمی خواد کارت خودم هست
افتادم راه جوری دستم کشید که کارات اش بده بهم ، نزدیک بود بخورم زمین
خندیم گفتم : نجمه یواش دستم کندی
نجمه : بیا کارت بگیر ببینم
رفتم پایین دیدم دوتا آمپول چند تا قرص گذاشت داخل پلاستیک کارت خودم دادم کشید
برگشتم
نجمه : کارت خودم دادی دیگه
من : آره
نجمه : چرا SMS اش نیومد
گفتم : میاد عجله نکن
دارو گرفتم جلو گفتم : آمپول داری
نجمه خندید گفت : بدشون من
+چقدر شد داروها
گفتم بفرمایید فعلا سوزن میل کنید
بعد حساب کتاب می کنیم
اون روز از پیش دکتر آمدیم رفتیم یه تزریقایی نجمه جفت سوزن هارو زد بعدش با هم برگشتیم خونه
فردا شب اش داخل تلگرام پرسه میزدم که دیدم (نگین جوین ده تلگرام ) وقتی پیامم جوین شدن نگین با شماره جدید اش داخل تلگرام دیدم
تپش قلب گرفتم
دل دل می کردم بهش پیام بدم
اما نمی دونستم چی بگم
آخرش نوشتم :ورود شما به تلگرام را خیر مقدم عرض می کنم
نامرد اون لحظه افلاین بود
از زور استرس دستشوییم گرفت رفتم دستشویی برگشتم بلافاصله گوشیو برداشتم
دیدم نوشت : سلللللام … چطوری
هیچ وقت تا اون لحظه با یه دختر که از قبل می شناختم اش غیر درسی چت نکرده بودم ، مونده بودم بهش چی بگم
نوشتم : خوبم چه زود تلگرام نصب کردی
نگین : تو هم چه زود مزاحم شدی
و… این شروع دوستی من نگین به صورت جدی شد که شاید بعد این سری ماجرای این دوستی بنویسم …
یک هفته ای از رفتن نجمه به دکتر گذشته بود
داخل این مدت فرصت گیر می آوردم سر به سرش میزاشتم
جرات نداشتم مستقیم بهش بگم تنها امیدی که داشتم این بود با شوخی کردن هام دوباره نجمه نرم کنم خودش راضی بشه پا پیش بزاره
اما…
یبار بهش گفتم درد سینه هات آروم شد
دیدم کنترل برداشت می خواست بزنم
گفتم : خوب واسه چی میخوای بزنیم
نجمه : کم مزه بپرون
نگاه اش کردم
نجمه : الان جدی حالم پرسیدی و یا میخوای باز مسخره بازی در بیاری
با اَخم گفتم : جدی گفتم
نجمه خندید گفت :آخه انقدر مسخره بازی در آوردی فرق شوخی ات با جدی حرف زدنت نمی فهمم دیگه
+الانم یه خورده درد میکنه اما نسبت به دو روز پیش خیلی بهتر شده
گفتم : خوب خدارو شکر مراقب ممه ها باش
یدفعه تلف ته استکان چای ریخت روم
نجمه : دیدی آدم نیستی
خندیدم گفتم : جنبه داشته باش شوخی کردم
+هودی جدیدم خراب کردی
نجمه : شوخیات خیلی بی مزه است
گفتم : ناراحت شدی ازم
چپ چپ نگاهم کرد گفت : خیلی پرو شدی
بلند شدم بغلش نشستم خواستم از دل اش در بیارم
نگاهم کرد گفت : برو انور بهم نچسبی ها
دستم دراز کردم بندازم دور گردن اش
دست اش که پرت کرد محکم خورد تو دماغم
دماغم انگار منتظر بود بهش یه ضربه بخوره که بیوفته خون
داخل سالن توپ با سرعت ۱۴۰ تو می خوابید روی صورتم آخ نمی گفت ولی دست نجمه که خورد زرتی افتاد خون
اون دفعه اولی بود که نجمه باعث خون دماغ شدنم میشد
دستم از روی دماغم برداشتم احساس کردم یه قطره روی لبم دستم که بردم پاکش کنم دیدم که خون
چند قطره خون ریخت روی هودی ام
دستم گرفتم زیر دماغم
نجمه اولش نفهمیدی دماغم خون افتاده
غر زد
گفت : به بچه ادم یه بار می گن نکن
ولی وقتی لکه های خون روی هودیم دید هول کرد
پاشدم سریع رفتم دستشویی
نجمه : مهدی ، مهدی بخدا فقط خواستم هولت بدم عقب از قصد نزدم
تو اون شرایط نمی تونستم حرف بزنم
نجمه هم ول نمی کرد
خونریزی دماغم بند آوردم
نگاه کردم دیدم هودی ام به چوخ رفته
هودی ام در آوردم گندله موچ کردم از دستشویی در آمدم
نجمه با حالت پشیمونی لبخند زد گفت : خونش بند آمد
گفتم : اره بند آمد
نجمه : بخدا دستم رفت سمت دماغت از قصد نمی خواستم بزنم
با اینکه خودمم می دونستم از قصد نزده ولی ازش دلخور شدم اما نمی خواستم به روش بیارم
خندیدم گفتم : اما دست ات سنگین واقعا
نجمه وایساد غر غر کردن
منم فقط می خندیدم
آخر برگشت گفت از این به بعد دیگه با من از این شوخی ها نکن بدم میاد راست پوست کنده دارم بهت میگم
+هم من ناراحت میشم هم شاید تو دلخور بشی از دستم
نگاهش کردم خندیدم گفتم : باشه
این حرف اش واسم به منزله اتمام حجت نهایی بود
بلند شد هودی ام بگیر ببره بشوره
خم که شد منو بوسید گفت ببخش حالا هودیت بده بشورم واسه ات
گفتم : نمیخواد خودم میبرم میشورم
نجمه : بده اش ببینم
گفتم : آخه بار اول که باید شسته شه باید برم داخل سایت بخونم چجوری بشورم ام اش تا بافت اش خراب نشه
نجمه : آها ، خونی هم شده
گفتم : عیب نداره ، میره
به بهونه شستن هودی برگشتم بالا
آب ولرم متمایل به سرد باز کردم هودی انداختم داخل اش
جای لکه های خون هر کاری کردم نرفت
اعصابم خورد بود خورد تَرَم شد
دیگه از اون به بعد با نجمه اصلا شوخی نکردم
چند روز بعد اون ماجرا بهم خیلی سخت گذشت
از طرفی نمی خواستم زیاد اطراف اش بپلکم از اون طرفم می خواستم جوری رفتار کنم که همه چی طبیعی عادی جلوه بدم که یه دفعه از دستم ناراحت نشه فکر کنه دلخوری ازش دارم
اما خیلی موافق نبودم
گذشت هفته دوم از ترم چهار بود بالاخره رفتم دانشگاه
من نگین بقیه شب ها تا نصف شب چت می کردیم دل میدادیم قلوه می گرفتیم
فرصت هم گیر می آوردیم طول روز باهم رفتیم بیرون
اما داخل دانشگاه با هم سر سنگین بودیم .
چون اگه بچه ها میفهمیدن ما باهم رل زدیم تا یه مدت مارو انگشت نما می کردن
یواش یواش از مود نجمه در آمده بودم که …
بیست روزی از اون باری که نجمه با پشت دست زد داخل دهنم گذشته بود
ساعت دو نصف شب بود تازه چت کردنم با نگین تموم شده بود
داخل رختخواب دراز کشیده بودم پتو هم تا ناموس انداخته بودم روم مثل کُسخولا داشتم به چت هایی که بین خودم و نگین رد بدل شده بود فکر می کردم می خندیم
داخل کُسخولیت خودم غوطه ور بودم که دیدم یه صدای رِمِرِم از بالا پشت بوم آمد
در کسری از ثانیه تخمام چسبید زیر گلوم استرس بدی کل بدنم گرفت
چند ثانیه بعد انگار یکی داشت بالا پشت بوم راه میرفت پاشدم نشستم
دقیق گوش دادم بدنم از ترس داشت می لرزید
به زور آب دهنم قورت دادم
از رختخواب در آمدم رفتم سمت خر پشته سر پاگرد صدای پچ پچشون قشنگ میومد دو نفر بودن از دیوار خرپشته خودشون کشیدن بالا رفتن بالا پشت بوم خونه بغلی که سه طبقه بود
هم هوا سرد بود هم از ترس کل بدنم یخ زده بود
یه میله بارفیکس هم دستم بود که اگه با دزدا دعوام شد بتونم یه گهی بخورم
که یه لحظه دیدم پریدن پایین جوری که خونه لرزید پا به فرار گذاشتن
صدای: کًُسکش ، وایسا ببینم ر
بهم جرات داد که برم بالا پشت بوم
پام از خرپشته که گذاشتم بیرون
نگاه بالا کردم همسایه سمت چپی آمده بود پشت بوم با یدونه چوب
گفت : در رفتن ، کُس کِشا
رفتم کنار پشت بوم پایین نگاه کردم دیدم همسایه سمت راستی هم امده بالا پشت بوم
فکر کرد من بود رفتم بالا پشت بوم خونه اش
نزدیک بود دعوامون بشه
می گفت : تو کی هستی ، تا حالا ندیدمت
بهش فهم موندم کیم ، گور اش گم کرد رفت پایین
همون لحظه برق خرپشته روشن شد ، صدای نجمه از داخل خرپشته در آمد
نجمه : مهدی مهدی
من : ها چیه
نجمه :صدای چی بود
گفتم : هیچی دزد آمده بود
نجمه : دزد !!!
رفت داخل خرپشته چشم افتاد به نجمه ، خندم گرفت
صورت پریشون موهای در هم رفته یه سارافون سفیدی پوشیده بود تا روی زانو و ساق پاش کلن برهنه بود
در خرپشته بستم
گفتم : آره بابا ، رستمی آمد بالا ترسیدن فرار کردن
نجمه رنگ روش کلن پریده بود
البته اوضاع من خیلی از اون بهتر نبود از ترس تخمام چسبیده بود زیر گلوم و داشت مثل نبض میزد
با هم رفتیم پایین دیدم نجمه آمد داخل واحد من کنار بخاری وایساد
گفت : از کجا راه پیدا کردن
من : این سمتی کی میشینه خونه اش یک طبقه است از اونجا رفتن پایین لابد از اونجا هم آمدن بالا
نجمه : خواب بودی ، صدا آمد
گفتم : نه بیدار بودم با گوشیم ور میرفتم
نجمه هی سوال می پرسید انگشتان دست اش بهم می مالید
قشنگ معلوم بود ترس تو وجودشه
از نوک پا تا صورت اش برنداز کردم
خندیدم
نجمه با اعصبانیت نگام کرد گفت : چیز خنده داری دیدی
گفتم : نه اما اینجوری که تو لباس پوشیدی میدونی شبیه کی شدی
نجمه : شبیه کی
گفتم : داخل فیلم جن گیر دختر بچه بود ، جن رفته بود تو بدن اش
نجمه : زهر مار ، کثافت الان وقت این حرف
حرفی نزدم خندم خوردم بهش
گفتم :حالا چرا انقدر بی قراری
نجمه : هیچی فقط سردم
بعدش راه افتاد بره پایین دم در گفت : مهدی میترسی بالا تنها بخوابی می خوایی بیا پایین
گفتم : نه ، ترس چی
نجمه : مطمئن ؟
گفتم : مطمئن
نجمه : پس ، شب بخیر
خداحافظی کرد رفت پایین
همون لحظه که در بستم تو دل خودم گفتم «خوش آمدی تُخس خانم »
منم که دستشوییم داشت میریخت سریع رفتم دستشویی در آمدم گوشیم برداشتم یه خورده باهاش ور رفتم ، دیدم شارژ نداره
دنبال شارژر می گشتم بزنم اش شارژ دیدم صدا در آمد
نمی دونم چرا ولی صدا در که شنیدم یهو دلم ریخت استرس گرفتم
پاشدم نمی دونستم چی دارم میگم
گفتم : کیه
نجمه : منم دیگه کی می خواد باشه
در باز کردم دیدم
خانم تشک پتو یه بالشت گرفته بغل اش جلو در وایساده
نگاه اش کردم
خندید گفت : صاحبخونه مهمون نمی خوای
شوکه شدم که نجمه آمده بود بالا بخوابه
گفتم : بفرما
نجمه آمد داخل رختخواب گذاشت زمین گفت: خیلی بیشعوری
خندیدم گفتم : واااا ، برای چی
نجمه خندید گفت : وقتی بهت میگم ترسیدی بیا پایین بخواب یعنی من خودم میترسم روم نمیشه بگم
+ادای من در آورد گفت :« نه نمی ترسم »
واسه من شجاع شده آقا
تو دلم گفتم ها این نجمه چند دقیقه پیش
گفتم : خوب ، فکر کردم فقط الکی تعارف زدی چه میدونستم خودت ترسیدی
نجمه : کم حرف مفت بزن
+پاشو تشک ات بکش اونور مثل امپراطور انداختی وسط خونه
گفتم : می خوای کنار بخار باشی یا اون سمت
نجمه : کی شب چسب بخاری می خوابه آخه
رخت خواب خودم کشیدم سمت بخاری
نجمه تشک خودش با فاصله نیم متری من انداخت
دراز کشید داخل رخت خواب اش پتو کشید روی خودش
گفتم : برق هارو خاموش کنم
نجمه : خاموش کن
رو زانو شدم لامپ خاموش کردم
نجمه : ای چه تاریک شد ، کاش لامپ جلوی در روشن بزاری
پاشدم لامپ روشن کردم
محیط خونه تقریبا روشن شد
آمدم گفتم : خوبه
نجمه خندید گفت : آره ، دست ات در نکنه
+یخورده همه جا تاریک میشه دیگه هیچی نمی بینم ، حس میکنم دارم خفه میشم
منم دراز شدم پتو کشیدم روم اول اش به سقف نگاه می کردم
نجمه شروع کرد در مورد دزد حرف زدن داستان تعریف کردن
چرخیدم سمت اون
گرم حرف زدن شد دست اش زیر سر اهرم کرد
حرف زد …حرف زد
انگار که نه انگار نزدیک سه نصف شب
منم لبخند به صورت سر پا گوش منتظر که داستان گفتن اش تموم بشه
بالاخره بعد کلی داستان گفتن حرف زدن
نجمه : چقدر حرف زدم
خندیدم
نجمه : تو هم چقدر گوش میدادی یه چشمت همه اش خواب بود
گفتم : گوش دادم ، می خوای از اول هر چی گفتی بگم
نجمه : لازم نکرده دری وری خودم به خودم تحویل بدی
نجمه دست اش از زیر سر اش برداشت سر اش گذاشت روی بالشت
گفت : مهدی از دستم ناراحتی
گفتم : من ، نه واسه چی
نجمه : آخه یه مدتی احساس می کنم رفتارت عوض شده قبلا از در پرت ات می کردم بیرون از پنجره میومدی داخل
اما الان همه اش میایی بالا بی سر صدا
ساکت شدم چیزی نگفتم
نجمه خندید : معتاد نشده باشی
گفتم : دست درد نکنه معتادمونم کردی
نجمه : شوخی کردم
+از دستم دلخوری
گفتم : نه بخدا دلخوری چی
نجمه : حواسم هست ، یه مدت نه شوخی می کنی نه به قول خودت اذیتم می کنه
باخنده : نه ماچ و بوس
گفتم : خودت گفتی بدم میاد از این کارات
نجمه : من!!! کی ؟؟؟؟؟
گفتم : یادت نیست ، ولش کن
نجمه : من اون موقع یه چرت پرتی گفتم ، چه به دل گرفتی تو
+دیدی ازم دلخوری
خندیدم گفتم : نه بخدا دلخوری واسه چی
نجمه لوس بازی در آورد صورت اش گرفت سمتم گفت : بیا بوسم کن تا مطمئن شم
خودم کشوندم سمت اش
لپ اش بوسیدم
نجمه خندید گفت : حالا من
لپم بوسید
خواستم برگردم به رخت خوابم
که نجمه از شونم گرفت کجا هنوز باهات کار دارم
نگاه اش کردم گفتم :چه کار
سر اش آورد گفت : تا کامل دلخوریت برطرف نکنم امشب نمیزارم اصلا بخوابی
زل زدم تو چشماش
نجمه: اونجوری هم نگاه نکن مگه خودت دلت نیست
خندیدم
از نفس هاش می شد فهمید چقدر داغ و شهوتی شده
اینبار خودش شروع کرد بوسیدنم منم چیزی بهش نگفتم شروع کردم زیر گلوش خوردن بوسیدن
نجمه با خنده : موتورت روشن شد بالاخره
گفتم : دلم برای بوی بدنت تنگ شده بود
نجمه : قربونت برم
اول تشک ات بکش این سمت
لب اش بوسیدم
رخت خوابم چسبوندم به رخت خوابش
نجمه بلند شد نشست سارافون اش از زیر باسن اش آزاد کرد
گفت : مهدی اینجارو ببین
نگاه اش کردم
نجمه آروم سارافون اش در آورد بدن تمام برهنه اش که فقط یه شورت بنفش پاش بود داشت دیوانه ام می کردم
دست انداخت زیر سینه هاش
گفت : ممه می خوری
گفتم : نیکی پرس اش
تیشرتم در آوردم روبه روش وایسادم دستم گذاشتم روی بازوش شروع کردم لب گرفتن و بوسیدن اش آروم آمدم پایین تا رسیدم به زیر گردن اش عطری که به بدن اش زده بود داشت دیونه ام می کردم
دستم روی بدن داغ اش می کشیدم
نفس کشیدن هاش هاش رنگ بوی شهوت می داد
آروم رفتم سراغ سینه هاش
نجمه : آآآیییی ، قربون اون لبات بشم
لبام دور نوک سینه اش بود با زبونم نوک سینه هاش بازی می دادم
نوک او یکی سینه اش بین انگشتام بود …
گردنم داشت درد می گرفت تو اون حالت سرم آوردم بالا دستم گذاشتم پشت گردن اش آروم دوباره لباش بوسیدم
بهش گفتم دراز بکش
نجمه دراز شد
دستم کشیدم روی شکم اش آروم بردم بین پاش
کُس اش از روی شورت لمس کردم احساس کردم نوار بهداشتی گذاشت
گفتم : نوار گذاشتی
نجمه : آره پریودیم نا منظم شده از ترس میزارم
پاهاش جمع کرد شورت اش در آورد
خندیدم گفتم : ترسیدم پریود باشی
نجمه دستم گرفت گذاشت روی کُس اش گفت نترس وضعیت سفید سفید
انگشتم بین شیار کُس اش کشیدم حسابی خودش خیس کرده بود
شروع کردم مالیدن کُس اش از بالام لباش هی بوس می کردم
خندید سر اش چرخوند گفت برو پایین تر
شروع کردم گردن اش خوردن دست اش گذاشت روی سینه هاش شروع کرد مالیدن
آروم آه ناله می کرد
یواش یواش همراه با نوازش بوسیدن بدن اش آمدم پایین تا رسیدم به اصل کاری
حسابی باد کرده خیس بود
وقتی زبونم روی چوچول اش بازی داد
پاهاش سفت کرد ناله اش بلند شد
دستم گرفتم از دو سمت پاهاش شروع کردم با لذت خوردن کُس اش
نجمه کمر اش از شدت شهوت می آورد بالا
همراه با ناله اسمم صدا میزد
+ادامه بده
+آییییی خدایا
+مهدی ، مهدی
برای این که سر به سرش بزارم سرو از بین پاهاش در آوردم
گفتم : جان مهدی کاری داری
نجمه : مسخره
سرم گرفت فشار داد روی کُس اش
شروع کرد کمرش تکون داد
تا موقع که ارضا بشه دست اش داخل موهام بود آروم سرم فشار میداد بین پاهاش
خیلی طول نکشید دیدم افتاد به لرزیدن ،
از نوازش موهایم فهمیدم ارضا شد چون تا قبل اون جوری فشار می که می خواستموهام بکنه
بغل اش نشستم شکم اش پاهاش داشتم نواز اش می کردم
گفتم : خوب بود
نجمه : عالی ، فوق العاده … چی بگم
+چه خری بودم یک ماه الکی خودم گذاشتم تو خماری
بوسیدم ام گفتم : تلافی یک ماه امشب در میارم
دستم بردم سمت کُس اش
نجمه : نه تورو خدا دیگه نمی خواد کثیف باز میشه
گفتم : منم همینو می خوام
دوتا از انگشتام فشار دادم داخل کُس اش
پاهاش شروع کرد لرزیدن
گفتم : چقدر داغ و خیس
نگاهم کرد خندید هولم داد روی تشکم گفت انگشتت نمی خوام
+شلوارت بکش پایین ببینم
خودش دست انداخت از کمر شلوار و شورت ام هر دو با هم از پام در آورد.
از شدت شهوت کیرم شروع کرده بود آب پس دادن
نجمه دست اش دور کیرم حلقه کرد گفت از الان که آبات داره میاد با انگشت اش پیش آب روی نوک کیرم پخش کرد
داشتم نگاهاش می کردم
خندید ، سر اش خمکرد نوک کیرم کرد دهن اش شروع کرد مک زدن
نفسم رفت بند
مک زدن اش داشت دیونه ام می کرد سراش آورد بابا نگاهم کرد مزه دهن اش گرفت گفت : اَییی … حالم بد شد … آب کیرت چرا شوره
+مال منم شور مزه است
خندیدم
گفتم : مال تو مزه زندگی میده
خندید بالشت اش برداشت زیپ اش باز کرد
داشتم نگاه می کردم ببینم چی می خواد بکنه
نجمه : کجا رفت
گفتم : چی
نجمه : صبر کن الان می فهمی
دیدم یه کاندوم از داخل بالشت اش در آورد
گفت : دی دی دینگ اینهاش
+پیش گیری بهتر از درمان است
گفتم : کاندوم از کجا آورد
نجمه : بقیه از کجا میارن +از داروخونه خریدم
گفتم : واقعا چجوری روت شد بری بخری
نجمه خندید گفت : اِه ه …یادم نیار
کاندوم باز کرد خندید گفت : چجوری حالا نصب اش می کنند
داشت باهاش ور می رفت
گفتم : بده ببینم
+ای این چرا خیس انگار استفاده شده است
نجمه از خنده از حال رفت به زور گفت فکر کنم طرف دست دوم بهم انداخته
گفتم : واقعا چرا اینجوریه
نجمه : دوتا آدم گنده استفاده از یه کاندوم بلند نیستیم
خندیدم گفتم : استفاده از اش بلدیم نصب اش بلد نیستیم
نجمه : بده ببین ام
+ای چرا واقعا مرطوب
جلد اش برداشتم نگاه کردم
نجمه : آها فهمیدم داره باز میشه بخواب زمین
خندیدم گفتم : چقدر خوشحال شدی
نجمه نگاهم کرد زد زیر خنده گفت : کثافت
رد اش کرد نوک کیرم آروم بازش کرد
نجمه: تن خور اش خوبه
خندیدم گفتم : عالیه ، ولی احساس می کنم کیرم داره یخ میزنه
نجمه : نگران چی ، الان واسه ات گرم اش می کنم
دو تا پاش گذاشت دو سمتم توف کرد نوک انگشتاش مالید روی کُس اش
آروم نشست روی کیرم
نجمه : گرم اش شدم
دستم گذاشتم روی شکم اش
گفتم : مگه دست خودش گرم اش نشه
نیم خیز شد روی بدنم شروع کرد خودش بالا پایین کردن
خودم آروم تلمبه میزدم بدن صاف اش دست می کشیدم میمالیدم
نجمه چشماش بسته بود از شدت شهوت آروم آه ناله می کرد
صدای ناله هاش یه طرف صدای کُس خیس اش که هر بار تلمبه میزدم داخل اش یه طرف
از زور تپش قلب نفس نفس میزدم
نجمه نگاهم کردم گفت : قربون اون نفس نفس زدنات بشم
بغل اش کردم
سینه های نرم اش وقتی چسبیده به بدنم انگار تازه متولد شدم
نجمه دیگه خودش کاری نمی کرد و فقط خودم تلمبه میزدم
دستم روی پشت و کمر اش می کشیدم قربون صدقه اش می رفتم
آروم دستم بردم سمت با سن اش
به زور انگشتم به سوراخ کون اش می رسید
حساب عرق کرده بود شروع کردم مالیدن اش
چیزی نگفت
تلمبه هام آروم کردم
یه خورده بعد انگشت اشاره روی سوراخ مقعد اش فشار دادم
تقریبا یه بند انگشت رفت داخل
نجمه واکنش نشون با دست آوردن سمت باسن اش
دستم کشیدم تلمبه زدن متوقف کردم
نجمه : مهدی داری چکار می کنی
نگاه چشماش کردم گفتم : سوراخ عقب ات چه تنگ
اَخم کرد گفت : منظورت چیه
+یعنی از جلو گشادم
اوه اوه دیدم گند بدی زدم
دوباره محکم بغل اش کردم
کیرم تا جایی که میشد داخل کُس اش فشار دادم
گفتم : غلط بکنم همچین فکری کنم .
نجمه : آیییی … پرووو .
دستم گذاشتم روی کمرش سریع شروع کردم تلمبه زدن
صدای چلپ چلپ تلمبه ها خونه گرفته بود
از اون طرفم نجمه نزدیک گوشم ناله می کرد
تشکم چنگ می زد
وقتی تو بغلم برای بار دوم ارضا شد باور نمی کردم که با کیرم تونسته باشم ارضاش کنم
نفس هاش افتاده بود به شماره داشت می لرزید
تلمبه هام سریع تر کردم
که یدفعه دیدم از رو کیرم بلند شد
دست اش برد سمت کُس اش چشماش بست می لرزید
ریخته شدن آب کُس اش روی تشک پاهام حس می کردم
چشماش که باز کرد گفتم : چه دست گلی آب دادی خانم خانوما
خندید از روم بلند شد
دستم دراز کردم کلید بالا سرم روشن کردم دیدم انگاری یه لیوان آب ریخت وسط تشکم
نجمه دست گذاشته بود روی کُس اش خندید گفت : گند زدم به تشک ات
بدن ناز نجمه اون لحظه تو نگاهم برق میزد
از بازو نجمه گرفتم بزور کشوندم داخل تشک خودم
نجمه : مهدی یخورده وایسا
گفتم : تا تنور داغ خمیر باید چسبوند
پاهاش از هم باز کردم
کیرم یباره فرستادم اعماق وجود اش
پاهاش شروع کرد لرزیدن
نجمه نفس رفت بند: مهدی نکن یه لحظه
نگه داشتم گفتم : چیه تشک که خیس شده باز حداقل دوتایی لذت اش ببریم
نجمه خندید گفت : ادامه بده پس
شروع کردم تلمبه زدن
بوسیدم ام اش گفتم : جلو خودتم نگیر
حرفی نزد
موقع تلمبه زدن هی نجمه پیچ تاپ می خورد سر اش می آورد بالا بین پاش نگاه می کرد
داشت خودش کنترل می کرد
اما وقتی کیرم تا آخر فشار می دادم نمی تونست جلو خودش بگیره
آب اش می پاشید بیرون
نزدیک ارضا شدنم
گفتم نجمه آبم داره میاد
با حالت شهوتی گفت بریز اش تو
نجمه محکم بغل کردم
تلمبه هام سریع کردم
موقع ارضا شدن کیرم تا جایی که می شد فشار دادم
جوری خالی شدم که اگه کاندوم نداشتم احتمال نجمه چند قلو بچه دار می شد
سرم داغ کرده بود کیرم کشیدم بیرون
چند ثانیه بی حرکت داخل بغل نجمه افتادم
بغلم کرد در گوشم
آروم گفت : بخواب
گفتم : نه نمیشه باید برم دستشویی شاش داره می کشتم
خندید گفت : از من یاد بگیر همین جا کارم کردم
یخورده بعد
از بغل اش در آمدم کنارش نشستم
نجممه : وایسا وایسا
گفتم : چیه
کیرم شل شده بود ولی هنوز کاندوم روش بود
کاندوم از روی کیرم در آورد گفت الان می تونی بری
نگاه تُشکم کردم کامل خیس شده بود پاشدم رفتم دستشویی بیرون آمدنی دست و صورتم شستم بعد
در آمدم دیدم نجمه شورت اش دستشه
پاشد که بره دستشویی
گفتم : پس خواب نمی دیدم
نجمه زد زیر خنده گفت : دیوونه ای بخدا
+مهدی پایین کلید داخل زیر گلدونیه ، برو یه دست رخت خواب بیار برای خودت
آمدنیم در قفل کن
گفتم نمی خواد ، الان واسه ات درست اش می کنم
تشکم گرفتم داخل یه حرکت بر گردوندم اش
نجمه زد زیر خنده گفت : واقعا کون گشادی
+حالا پاشو شرتات بپوش اینجا خونه عمت نیست
از دستشویی که در آمد شورت پاش بود آمد نشست تو رخت خواب خواست سارافون اشم بپوش هرچی کرد پشت روش پیدا نکرد
پرتش کرد اون سمت گفت : ولش کن
دراز شد پتو کشید روش
خندیدم گفتم : با خودت در گیری ها
نجمه : حرف مفت نزن پاشو برق بالا سرت خاموش کن
دستم دراز کردم کلید زدم لامپ خاموش شد اما همچنان لامپ راه رو روشن بود
دراز شدم بغل نجمه خوابیدم
نجمه سر اش چرخون گفت : احساس نمی کنی زیادی بهم نزدیک خوابیدم
گرفتم اش تو بغلم گفتم : از این به همین آش همین کاسه است مال خود خودمی
نجمه محکم منو فشار داد به خودش خندید گفت : قربونت برم
داشتیم قربون صدقه هم دیگه می رفتیم
که نجمه گفت : مهدی کوچیک «کیرم» که باز بلند شد
بوسیدم اش گفتم بده دوست داره
نجمه خندید گفت : نمی دونم تو صاحب اشی بهش حالی کن که کاندوم فقط این یکی با خودم آوردم بالا
خندیدمگفتم : نجمه راستی چجوری روت شد کاندوم بخری
نجمه : ای ول کن تو رو خدا یادم نیارش
بلند خندیدم گفتم : واسه چی ، بگو دیگه
کامل چر