داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

رویا و پسر همسایه (۱)

سلام
اسم من رویاست.متاهلم و در یکی از استان های کشور زندگی میکنم
قدم متوسطه هیکلم هم خوبه و چهره خوبی هم دارم .داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به آبان ماه 1401.
خونه ما تو یه کوچه بن بست قرار داره که چهار ،پنج تایی خونه دیگه هم داخل کوچه هست.من با هیچ کدوم از همسایه ها آشنایی نداشتم تا اینکه چند باری با یه خانم که خونشون کنار خونه ما بود تو کوچه رهگذری سلام علیک کردم.یه روز که مریض بودم و دم در منتظر شوهرم بودم که بیاد منو ببره دوباره خانمه رو دیدم .با همدیگه سلام و احوال پرسی کردیم بعد بهم گفت میشه شماره منو بزنی داخل گوشیت هر موقع تونستی بهم زنگ بزن بیا خونمون فقط پنج شنبه و جمعه ها پسر بزرگم خونه هست شاید خودت راحت نباشی بقیه روزا تشریف بیار خوشحال میشم ،منم گفتم چشم ولی خیلی اهمیت ندادم شمارش هم ذخیره نکردم.چند روزی گذشت تا اینکه دوباره خانمه یه شب اومد در خونمون یه چیزی لازم داشت گفتم برم نگاه کنم پیدا کردم میارم دم خونتون.اومدم پیداش کردم لباسی پوشیدم و رفتم آیفون زدم خودش اومد اون چیزی که ازم خواسته بود رو بهش دادم خیلی تعارف کرد که بیا داخل گفتم ممنون همین جا خوبه.بعد یه خورده شروع کردیم به حرف زدن .ازم پرسید اهل کجا هستم و از این چیزا .بهم گفت پسرم میگه مامان چند ساله اینجا زندگی میکنی یه دوستی رفیقی واسه خودت پیدا کن که یه خورده حال و هوات عوض شه و منم از تو خوشم اومده و دلم میخواد با هم باشیم.من اصلا قبلش متوجه منظورش نشده بودم که حالا که داره شماره بهم میده و ازم میخواد که برم خونشون شاید دلش میخواد باهاش دوست شم یعنی اصلا تو این فازا نبودم .و منم در جوابش گفتم منم خوشحال میشم .داشتیم صحبت میکردیم که یه پسره خانمه اومد همون پسر بزرگه .اونجایی که وایساده بودیم خیلی تاریک بود و وقتی نگاهم بهش خورد فقط سلام کردم و سرمو انداختم پایین و اونم سوار ماشینش شد و رفت.
از پسره بگم اسمش حامد قد بلند و هیکل بدنسازی هم داره و چهره ش هم خوبه فقط یه کوچولو سبزه هست.دیگه گذشت تا یه چند روز و من دیگه اون خانمه رو نه دیدم و نه واسش زنگ زدم.یه روز ظهر که داشتم با بچه هام از مدرسه برمیگشتم خونه یه پراید روبروی خونه ما وایساده بود .من اصلا توجهی نکردم و حواسم به کار خودم بود البته قبلش هم با شوهرم دعوام شده بود اعصابم خورد بود کلید انداختم با بچه ها رفتیم داخل میخواستم در رو ببندم که دیدم راننده نگاهش به منه و داره میگه سلام حالتون خوبه؟ منم در حین بستن در سرم رو تکون دادم و خیلی آروم گفتم سلام.خیلی تعجب کردم با خودم گفتم این کی بود که با من اینجوری سلام احوال پرسی کرد؟!!
فکر کردم اسنپه!همینجور که هنوز پشت در بودم و غرق فکر،صدای ماشینه شنیدم که داره دنده عقب از کوچه میره بیرون.دوباره یه کوچولو در رو باز کردم گفتم دوباره ببینم .یه کوچولو نگاه کردم ولی شیشه دودی بود چیزی ندیدم و سریع در رو بستم که اون متوجه نگاه من نشه.
از قضا همون روز عصر واسه خانم همسایه زنگ زدم که خونه هستی میخوام بیام پیشت؟
خوشحال شد گفت اره حتما بیا
گفتم پس تا یه ربع دیگه میام
یه شیشه ترشی هم برداشتم و با پسرم رفتم
آیفون زدم خانمه اومد رو رو باز کرد و با هم سلام احوال پرسی کردیم و منو به داخل خونه راهنمایی کرد
فکر کردم داخل خونه تنهاست .دمپاییم که بیرون آوردم برم داخل یه لحظه متوجه شدم که یه پسر جوون هم داخله حامد بود داشت پریز برق رو درست میکرد سرش رو آورد بالا که سلام کنه من خیلی شوکه شدم .این همون پسری بود که ظهر تو کوچه سوار ماشین به من سلام کرده بود!!! اون روز نه پنج شنبه بود و نه جمعه ولی اون خونه بود.باهاش سلام احوال پرسی کردم و ازش عذرخواهی کردم گفتم ببخشید من ظهر تو کوچه شما رو نشناختم .اونم خندید و گفت اره متوجه شدم که نشناختید.
خلاصه ما نشستیم و با مامان حامد مشغول حرف زدن شدیم حامد هم دیگه کارش با پریز برق تموم شد و رفت تو اتاقش ولی هر از گاهی میومد تو آشپز خونه و دوباره می رفت حامد همون موقع یواشکی شماره منو از داخل گوشی مامانش برداشته بود و به من پیام داد موقعی که برگشتم خونه پیاما رو باز کردم دیدم شماره ناشناسه سلام و احوال پرسی کرده و گفته ببخشید که ظهر باعث ترست شدم.آخه متوجه شد که ترسیدم بعد اون موقع بود که فهمیدم حامده .دیگه گفت من ازت خوشم اومده و بیا با هم باشیم!!
دروغ چرا!!! منم ازش خوشم اومده بود ولی خیلی میترسیدم بخاطر اینکه من تو زندگیم به جز شوهرم با هیچ کس دیگه ای رابطه نداشتم تا اون زمان.یعنی اصلا نه میخواستم و نه بهش فکر کرده بودم
گفتم من شرایطش رو ندارم و میترسم
گفت نترس شرایطت رو میدونم حواسم هست یه برنامه هم واست رو گوشیت نصب میکنم که هیچ کس نفهمه که ما با همیم.منم دیگه چیزی نگفتم
یکی دو بار تلفنی با هم صحبت کردیم و بقیه دیگه تو وات چت میکردیم
ازم خواست عصرا که از سر کار برمیگرده من پایین راه پله های خونمون منتظرش باشم و اونم بیاد داخل و یکی دو دقیقه همدیگه رو ببینیم
اولین باری که همدیگه رو بغل کردیم همون روز بود
وقتی اومد داخل دستش رو به نشونه سلام کردن به سمتم دراز کرد من ترسیدم ولی با یکم تاخیر بهش دست دادم دیگه اومد جلو و منو گرفت تو بغلش
بدن سفت و خوبی داشت بدنش رو دوست داشتم
محکم بغلم کرده بود سرش رو برد کنار گردنم و با لباش با گردنم و گوشم بازی میکرد خیلی خوب کارشو انجام میداد ، بهم گفت چه بوی خوبی میدی!!
حالم خیلی دگرگون شده بود داشتم دیوونه میشدم . متوجه شدم که اونم همین حالت رو داره. هم دلم میخواست بیشتر ادامه بده و هم میخواستم از تو بغلش بیام بیرون .نفسم رو حبس کرده بودم
ولی خیلی زود دستش رو باز کرد و از هم جدا شدیم و از هم خدافظی کردیم و رفت خونشون.
چند روزی بیشتر طول نکشید شاید یه هفته تا ده روز، که واقعا نمیدونم چیشد که رفتارش باهام عوض شد و پیام داد
گفت خیلی گرفتارم و دیگه بهم پیام نده و نمیخوام دیگه ادامه بدم.
من از رفتارش و حرفاش خیلی ناراحت شدم و دیگه بهش پیام ندادم…

پایان قسمت اول

ادامه دارد…

نوشته: Rooyyaa

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها