داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

داستان سکس من با زن همسایه (۱)

من نویسنده خوبی نیستم ولی دوست داشتم جریان سکس خودمو با زن همسایه بگم. نمیدونم میتونم یا نه؟
من حدود چند سال پیش بود دقیقا یادم نمونده. فکر کنم ۱۲ سال پیش میشد. یه آپارتمان اجاره کرده بودم. یه زن همسایه بالای من بود سنش حدودا مثل سن من بود. زیاد خوشکل نبود ولی بدن عالی داشت. هر وقت تابستونا با لباس سکسی میدیدمش سر تا پای بدنشو نگاه میکردم و لذت میبردم. سینه هاشو و کونشو انگار با چاقو تراشیده بود. انقدر که قشنگ بود. راه که میرفت بااسنشو که میدیدی میتونستی حس کنی چقدر نرم و گرد قشنگ هستند. اون وقتا من جوونتر بودم هفته ای دو بار میرفتم بیرون میدویدم. یه بار داشتم از دو میدانی میومدم تابستون بود دیدم یه تاپ سکسی پوشیده بود با یه شلوارک کوتاه. بدنش بد طوری وسوسه انگیز بود. همینطور که راه میرفت فکر کنم کرست هم نپوشیده بود سینه هاش بالا پایین میرفتن. دقت که کردم نوک سینه هاش رو تونستم از زیر تاپ ببینم که بر آمده بود. اینو که دیدم بد جوری راست کردم و چون منم شلوارک تنم بود برای دو میدانی دعا دعا میکردم کیرم رو که راست کرده بود رو از زیر شلوار ندیده باشه, ولی دید که وقتی سینه هاشو دیدم با چه ولع ای سینه هاشو نگاه کردم. چنان سینه هاشو نگاه کردم انگار, ووووو چه گوشتی؟ بکنمت جیگر.
نگاهم دقیقا این حرف رو میزد. البته با اینکه سرشو انداخته بود پایین بعد ها ازش شنیدم که هم نگاهم رو دیده و هم کیرم رو از شلوار دیده که راست کرده بودم. حالا داستان به اونجا هم می رسه.
اون روز اومدم خونه اول رفتم زیر دوش به یادش جق زدم. البته مشکلی نمی دیدم که باهاش سر صحبت رو باز کنم و به یه قهوه دعوت کنم و بهش بگم که ازش خوشم اومده. در حرف زدن با زن ها خیلی راحتم و این چیزا برام مشکلی نیستند. فقط بخاطر اینکه میدیدم فامیل داشت و زیاد وابسته فامیل بود. واسه همون ترجیح میدادم بهش نزدیک نشم. با زن هایی که وابستگی به فامیل دارند سعی میکنم سعی میکنم فاصله رو حفظ کنم. تجربه بدی با این جور زنا دارم. واسه همون.

همه اینها گذشت تا اینکه یه بار ساعت حدودا ۹ یا ۱۰ شب بود از سر کار اومده بودم نشسته بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم. یه هو دیدم یکی زنگ خونه رو زد. تعجب کردم زیرا کی بود یکی از اهالی مجتمع بود وگرنه بایستی در اصلی پایینی رو میزد. رفتم پشت در پرسیدم کیه؟ دیدم کسی جواب نامیده. دوباره پرسیدم و گفتم: اگه میخواهی در رو باز کنم باید بدونم کی هستی؟
داخل پرانتز اضافه کنم تو مجتمع ما تقریبا همه این کار رو میکنیم تا از دزدی و مشکل پیشگیری کنیم. چون یکی دو بار موتور و دوچرخه یکی رو از داخل انباری برده بودند واسه همون مواظب بودیم. و اما ادامه داستان.
بعد از اینکه بار دوم پرسیدم دیدم صدای گریه یه زن میاد. دستم بصورت اتومات رفت که در رو باز کنه که باز فکر کردم: نباید این کار رو بکنم. دوباره پرسیم: کی هستی؟ همسایه هستی؟ اگه همسایه هستی جواب بده. خودت که میدونی که همه قرار گذاشتیم برای افراد ناشناس غریبه در رو باز نکنیم؟
اینو که گفتم حرف زد. گفت من همسایه, لی لیان هستم. در رو باز کن حالم خوب نیست. در رو باز کردم دیدم با گریه خودشو انداخت و بغلم.
همون زن همسایه بود که داستانش رو گفتم. هم اینکه خشکم زده بود و هم اینکه غیر منتظره بود برام. مست مست بود و تو عالم مستی داشت یه چیزایی وز وز میکرد و گریه میکرد. اولین کاری که کردم آوردمش تو خونه و نشوندمش رو مبل و براش آب میوه آوردم. یه دستمال نم دار هم آوردم صورت عرق کرده که گریه هم کرده بود رو پاک کردم تا حالش کمی سر جاش بیاد بتونه حرف بزنه.
چند بار ازش پرسیدم چی شده دقیقا متوجه نشدم تو مستی چی داشت میگفت. فقط فهمیدم که میگفت: تنهاست و تنها دوستش اونو رها کرده. فکر کردم حتما دوست پسر داشته که ولش کرده, پرسیدم دوست پسرت ولت کرده؟ گفت: دوست پسر کجا بود بابا تو هم دلت خوشه. من از این عرضه ها ندارم.
حرف هاشو تو مستی میزد و به زور حرفاشو می فهمیدم.
گفتم: اینو نگو لطفا: هم زیبا هستی هم با وقار. خودتو دست کم نگیر.
اینو که گفتم دوباره زد زیر گریه: گفت: نه دوست پسر ندارم. مادرم فوت کرده. تنها دوستم همون بود که تو این دنیا تنهام گذاشت.
رفتم جلو دست انداختم گردنش محکم بغلش کردم در گوشش گفتم: تو خودتو داری. یه دختر قوی و شجاع درون تو است که بهترین دوستته. اونو دست کم نگیر و بهش توجه بکن. اونوقت میبینی که به هیچ کس احتیاجی نداری. و از این حرف ها که بتونه با فوت مادرش بهتر کنار بیاد.
یه کم باهاش حرف زدم کمی آروم شد. چیزی که برام جالب بود بدون اینکه هیچ کدوممون حواس مون باشه یه وقت دیدم تو بغلم دراز کشیده و سرشو گذاشته رو پاهام و داره به حرفام گوش میکنه و گاه گاهی هم اون حرف میزد. بخاطر تی شرت بلندش تا اونوقت فکر میکردم زیر تی شرت شورتی, شالوارکی داره. دیدم زیر تی شرت هیچی تنش نیست. یعنی دستم که روی سینه اش بود [البته نه به قصد سکس بلکه به قصد دادن حس خوب همدردی بهش] وقتی خواستم بکشم تی شرت اش هم بالا کشیده شد دیدم کس مو دارش از زیر تی شرتش زد بیرون. منو میگی همه چی یادم رفت. نمی تونستم چشم از کش قشنگش بردارم. تمام بدنم داغ شده بود و کیرم دا
شت از شدت شقی میترکید. خیلی وقت هم بود که سکس نداشتم و یه وقت متوجه شدم با همون نگاه کردن به کسش داره آبم میاد. ولی حدود یک دو دقیقه که گذشت فکر کردم الان جاش نیست. الان مسته و عاقلانه نیست. بعد از پریدن مستی میتونه ادعا کنه که بهش تجاوز شده. هر چند که زنی که ساعت ۱۰ شب بدون شلوار و شورت بلند میشه میره تو خونه مرد همسایه قصدی نداره به جز یه سکس داغ. ولی خوب فکر هم کردم که مادرش فوت کرده و شاید دیگه حواسش به رفتارش نیست. بهش گفتم بلند شو برو دوشتو بگیر که گفتی. اگه هم دوست داشتی میتونی امشب تخت خواب منو استفاده کنی اینجا بخوابی

گفت: تو خیلی مهربونی. مرسی که گفتی. فکر کنم امشب احتیاج دارم تو بغل یکی باشم تا آروم بشم. احساس استراس و تنهایی بدی دارم امشب و فکر میکنم آدرس رو اشتباه نیومدم. بلند شد رفت دوش گرفت برگشت. بهش گفتم غذا خوردی؟ گفت آره ولی با این همه فشار روحی باز گشنم شد. یه لقمه نون و پنیری یا نون و کلباسی داری بده بخورم. براش درست کردم خورد رفت تو اتاق خواب بخوابه. منم روی مبل دراز کشیدم. حدود ۴۰ دقیقه ای که گذشت چشمامو دیگه داشتم میبستم که بخوابم حس کردم یکی با دستش دارم با موهام بازی میکنه. چشامو باز کردم اون بود. پرسیم چرا نمی خوابی؟ گفت من امشب به تو پناه آوردم و تو منو
تنها میفرستی بخوابم؟ دیدم چشاش کمی پر بودند. نه میتونستم بهش نه بگم. و هم اینکه میدونستم اگه بریم تو اتاق خواب تو مستی بهم گیر میده و فردا که مستی اش پرید نمیدونم چه خواهد گفت. نگاش کردم بهش گفتم: ببین تو زن زیبایی هستی. هر مردی آرزوشه که در کنار زن زیبایی مثل تو دراز بکشه. من مشکلی ندارم که امشب در کنار من بخوابی, فقط یک شرط. هر اتفاقی هم بیوفته امشب سکسی نباید بین ما اتفاق بیوفته. فردا که از خواب بیدار شدی اگه هر دومون دوست داشتیم میتونیم سکس داشته باشیم. ولی امشب به هیچ عنوان نباید این اتفاق بیوفته.
گفت: من برای سکس نیومدم.
گفتم: میدونم. ولی تو مستی و احتمال داره یا از طرف تو یا از طرف من یه نوازشی چیزی شروع بشه و به بدون اینکه حواس مون باشه به سکس ختم بشه. همونطور که امشب بدون اینکه حواس مون باشه نزدیک یک ساعت تو بغل من دراز کشیده بوده سرتو گذشته بودی رو پاهام با مو هام بازی میکردی و با ها محرف میزنیم. منم بدون اینکه حواسم باشه [البته بدون منظور] دستمو گذشته بودم روی سینه ات [البته اضافه کنم دستم روی قلبش بود نه ممه اش]. ادامه دادم: اگه مرد دیگه ای بود میتونست به سکس ختم بشه و فردا که تو به هوش بیایی خدا میدونه چه خواهی گفت؟ در صورت وقوع سکس امشب تو فردا میتونی راحت منو بندازی زندان و با آبروی من بازی کنی.
گفت: من مست نیستم.
گفتم: گمشو الاغ. یکی تو مست نیستی یکی من.
خندش گرفت: گفت: خودمونی شدی.

الان دیره صبح باید برم سر کار. بقیه داستان رو فردا تمومش میکنم
ادامه دارد

نوشته: Pesar_Ironi_kos-kon

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها