سلام دوستان
این داستانی که مینویسم کاملا غیر واقعیه و جنبه داستان نویسی داره و سکسی ، اگه دوست ندارید نخونید و فهشم ندید
خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم برای پونزده سالگیمه .
ما تو تهران سمت نواب زندگی میکردیم و قدیمی اون محله بودیم و توی محله هم همه دوستمون داشتن ، واقعا همه دوست مان داشتن هم منو که یه پسر خوشگل و تپل بودم هم مامان بابامو ، راستی مامان بابام هم به ترتیب 45 و 47 ساله بودن و واقعا هم خوشگل بودن .
من چشمای سبزو موی بورمو از بابام و هیکل و ادا اطفار و صحبت کردنمو از مامانم به ارث بردم. هم شبیه مامانم و هم شبیه بابام ، البته همه میگن دقیقا مثل بچگیای مامانتی.
بگذریم ، داشتم میگفتم توی محل و آشنا ها همه ازمون خوششون میومد ولی بعضی از فامیلامون و چند نفر از محل ازمون خوششون نمیومد. مثلا وقتی میخواستیم فرش بشوریم 4,5نفر کمک داشتیم ولی مثلا بقال محلمون که حاج علی بود و فامیل خیلی دورمون بود باهامون قطع ارتباط کرده بود و بابام نمیزاشت ازش خرید کنم.
از مامانمینا میپرسیدم دلیلشو و نمیگفتن و برام عجیب بود ، البته انقدر بقیه خوب بودن باهامون که مهم هم نبود.
یادمه اون موقع رو پشت بوم میخوابیدیم همگی و خیلی لذت بخش بود.
یه شب خواب بودم که با سر و صدا از خواب بلد شدم و دیدم مامانم سر یکی داد میزنه و فحش میده ولی کسی نبود و من ندیدم ، دیدم به بابام گفت همسایه بغلی داشته دید میزده که مامانم دیدتش.
هیچی تا یک ساعت با بابام دعوا کرد ، همش میگفت بی غیرت برو همین الان دمه خونش و باهاش دعوا کن ولی بابام فقط بهش فحش میداد و میگفت فردا میره. البته بابا حق داشت یارو خیلی هیکل گنده بود و قیافش هم میخورد لات باشه تازه هم اومده بود تو این خونه و نمیشناختیمش .
خلاصه خوابیدیم و من فردا رفتم مدرسه ، وقتی برگشتم دیدم بابام داره دمه درشون باهاش حرف میزنه ، ولی اصلا بهشون نمیخورد که در حال دعوا باشن ، حتی لحنشون هم تند نبود برعکس شبیه دوستا داشتن صحبت میکردن بابامم حواسش به من نبود منم داشتم رد میشدم که برم خونه، از بقلشون که رد میشدم شنیدم بابام داره بجای اون خواهش تمنا میکرد و اون داشت لبخند میزدو سیبلشو تاب میداد ، بابام پشتش بمن بود اون یارو که اسمش مصطفی بود جلو در خونش وایساده بود، تا منو دید نیشش بیشتر وا شد و صدام کرد ، رفتم پیششون و بابام تا منو دید جا خورد و ساکت شد،
آقا مصطفی لپمو کشید و گفت اسمت چیه عمو جون گفتم پوریا از این سوالا میپرسیدو منم جواب میدادم . اونم سرمو نوازش کردو دستشو گذاشت پشت گردنم ، دیدم یواشکی داره پشت گردنمو میماله و ناز میکنه ، گفتش پوریا جون دوست داری با بچه من دوست بشی و باهم فوتبال بازی کنید .؟ منم بچه ندیده بودم و نمیدونستم بچه داره ولی خب چون فوتبال دوست داشتم گفتم اره عمو خیلی دوست دارم. آقا مصطفی هم گفت به روی چشمم گل پسر ، فقط بزار اول منو بابات باهم فوتبال بازی کنیم بعدش سر فرصت .
بالام هم تو این بین هی میگفت پوریا برو خونه منم الان میام ولی آقا مصطفی داشت باهام حرف میزد و هم دستشو گذاشته بود پشت گردنم. تا اینکه خود آقا مصطفی گفت پوریا جون برو خونتون بابات هم میاد خلاصه رفتم خونه و دیدم مامانم داره از پنجره نگاشون میکنه و نیشش بازه ، منم سریع لباسامو عوض کردم و رفتم تو حموم و از پنجره اونجا هم میتونستم قایمکی ببینمشون و هم حرفاشون خیلی ضعیف میومد و حرف هایی که بلد میشدو میشنیدم.
بابام اولش میگفت من نیستم نیستم اهلش نیستم ، کی این حرفا رو بهت گفته و اشتباه گرفتی.
اقا مصطفی هم گفت کسی نگفته من خودم میدونم، یادت نیست تو دبیرستان هم کلاسی بودیم.
اینو که گفت بابام آروم شد و گفت دروغ نگو ، پس چرا نمیشناسمت.
تازه هم اصلا اگه تو راست هم بگی من دیگه اون ادم سابق نیستم و دیگه خیلی ساله ترک کردم .
آقا مصطفی هم اومد جلو دستشو انداخت گردن بابام و گفت به من دروغ نگو شیطون ، آمار دقیقشو بهم رسوندن که هنوزم اهلشی و هفته پیش هم با یه بنده خدایی رفتی دهاتشون و تا دو روز نمیتونستی راه بری.
دیگه یواش یواش آقا مصطفی هم در حالی دستش رو شونه بابام بود راه افتاد تو خونه و بابام هم مات و مبهوت و ساکت رفت تو.
از تعجب دهنم باز مونده بود یعنی چیزی که فهمیده بودم درست بود یا داشتن راجع به فوتبال بازی کردن حرف میزدن؟
یا شاید هم داشتن از مواد کشیدن حرف میزدن که بابام میگفت ترک کردم.
اصلا اینا منطقی نبود ولی نمیتونستم باور منم بابام هم کون میده مثل من. دیده بودم گاهی بدنشو شیو میکنه و خب یه مقدار کونش هم بزرگ بود ولی اصلا نمیتونستم باور کنم.
اومدم پیش مامانمو ازش پرسیدم چی شد ؟ با هم دوست شدن؟
چرا بابا رفت خونش؟
مامانم هم بعد اینکه کلی دعوام کرد که چرا رفتی فالگوش وایسادی و این حرفا گفت چمیدونم حتما رفته ماهوارشونو درست کنه. آخه بابام بلد بود.
خیلی برام عجیب بود مامانم که دیشب انقدر عصبانی بود و با بابام دعوا میکرد میگفت برو باهاش دعوا کن الان خیلی ریلکسه و میگه حتما رفته ماهواره شو درست کنه.
خلاصه نشستم نهار خوردم و تلویزیون روشن کردم و نشستم دیدن.
بعد نهار یواش یواش خوابم برد و عصر با صدای مامانم بیدار شدم که با تلفن حرف میزد ، میگفت اره الان باهمن و هنوز ولش نکرده، خیلی دوست دارم بیاد. قیافشو ببینم .
فکر کردم داره با خالم حرف میزد ، منم دیگه بلد شدم از خواب اونم منو دید و شروع کرد یواش صحبت کردن و خندیدن.
بعد چند دقیقه صدای در اومد و مامانم قطع کرد و پاشد چراغارو روشن کرد و اومد نشست .
دیدم بابا با حال داغون اومد تو ، صورتش قرمز بود و موهاش بهم ریخته ، درست راه نمیرفت و چنتا از دکمه های پیرهنش کنده شده بود و سینش معلوم بود . یه دفعه یادم اومد بابام دیشب لباس عوض میکرد سینش مو داشت ولی الان سینش کاملا بدون مو بود.
اومد بره لباس بر داره بره حموم که مامانم گفت کجا بودی تا الان ؟
بابام گفت بیرون بودم. مامانم گفت با این یارو دعوا کردی؟ کتکت زده؟ بابام گفت نه با غریبه دعوام شده.
بعد مامانم گفت با این همسایه حرف زدی؟ بابام گفت اره باهاش صحبت کردم ، اکیه دیگه از این کارا نمیکنه ، حسابی ادبش کردم.
بعد مامانم یه نیش خند ریز زد و گفت اشکال نداره عزیزم برو حموم ، آب گرم برات خوبه.
اینو که شنیدیم هم من هنگ کردم هم بابام ولی چون میشد به حساب کتک خوردن گذاشت چیزی نگفت بابام و رفت حموم.
دیگه مطمئن بودم که بابام به آقا مصطفی کون داده خیلی بدجور و برام عجیب بود که انگار مامانم میدونست.
تیکه انداختن مامان از کون دادن بابام عجیب تر بود .
وقتی بابا رفت حموم مامانم رفت سراغ گوشیش و چت میکرد و میخندید.
خیلی دوست داشتم ببینم با کی چت میکنه و میخنده، پیش خودم گفتم شب وقتی خوابن میرم گوشیشو بر میدارم و میبینم.
بابام اومد بیرون و شام خوردیم ، جالب اینجا بود انگار برخورد مامانم از قبل بهتر شده بود با بابام.
خلاصه شب شد و خوابیدیم و من با هزار بدبختی و ترس رفتم گوشیه مامانمو برداشتم و رفتم تو دستشویی شروع کردم خوندن ، به خاطر درست کردن و نصب برنامه رمزشو بلد بودم .
رفتم دیدم تو هیچ برنامه ای پیامی نیست و اس ام اس هم نیست، دوباره با دقت گشتم دیدم تو تلگرام یه گفتگو هست اسمش هنر آشپزی سیو بود رفتم توش دیدم همه پیاما اینجاست و چقدر مامانم جلب بود.
خلا فهمیدم مامانم با یکی رفیقه که اسمش رضا هستش و با مامانم رابطه داره و مامانمو میکنه و گویا این رضا از بچگی بکن بابام بوده و باهاش همکلاسی بوده و الان هم چند ساله دوباره مخ بابامو زده و داره میکنتش و بدون دونستن بابام اومده و مخ مامانمو هم زده یعنی بدون اطلاع بابام داره زنشو میکنه و گاهی هم خود بابامو میکنه. پشمام
(بابام اسمش کامرانه و خیلی بدن خوبی داره و فیسش هم که عالیه ، البته من نمیدونستم انقدر کونش سکسی و قشنگه که تا عکس و فیلماشو دیدم، مامانم هم اسمش معصومه هستش که بدنش عالی و یه مقدار تپله)
هفته پیش هم رضا بابامو برده دهاتشون و با دوتا پسر خاله خر کیر تر از خودش بابامو گروپ کردن
چرا میدونم خرکیر بودن و گروپ کردن؟
چونکه از کل سکسشون هم فیلم و هم عکس برای مامانم فرستاده بود. پشمام ریخت وقتی فیلم و دیدم، واقعا مشخص بود بابام چند وقت کون نداده بوده چون سوراخش تنگ بود و اونا هم وقتی میکردنش بابام زجه میزد و التماسشون میکرد اونا هم میخندیدن و لذت میبردن و محکمتر میکردنش .
فیلم و عکس ها مشخص بود واسه چند بار مختلف بود چون یه بار بابام با لباس مردونه بود یه بار با یه شرت قرمز یه بار هم که کلا با لباس زیر زنونه، همه سکسا هم خشن بود و سه نفری بابامو میکردن و جاشونو عوض میکردن و بابامم اون زیر ساک میزد و ناله میکرد ولی اون فیلم که لباس زنانه پوشیده بود مشخص بود دیگه همکاری میکرد باهاشون ،هنوزم زیر کیرشون ناله میکرد و گاییده میشد ولی دیگه کاملا باهشون کنار اومده بود و به قول خود رضا رام شده بود.
پیام های جدید تر که ماله امروز بود راجع به سکس مصطفی با بابام بوده که برده بود خونش ، وقتی مصطفی بابامو برد تو شروع میکنه باهاش ور رفتن و در اوردن لباس هاش که بابام میخواسته مقاومت کنه اقا مصطفی هم اعصابش خورد میشه و بابامو گویا زوری لخت میکنه و یواش یواش میکنتش، البته دو کمر میکنتش که بین سکس هم بابامو میبره حموم و بهش میگه کل بدنشو شیو کنه.
چنتا عکس و فیلم هم از سکسشون فرستاده بود که پشمام ریخت کیر مصطفی و دیدم ، فکر کنم بیست سانتی بود ولی مهم طولش نبود ، خیلی کلفت بود ، تقریبا اندازه مچ دست بود.
هم دردشو از اینجا حس کردم هم دلم خواست کیرشو بخورم
خلاصه عکس و فیلم هاش واسه کمر دوم بود که بابامم شیو کرده بود و یه بار هم اون کیر کلفتش و تو کونش کرده بود ، با این حال باز هم بابام داشت جر میخورد زیرش و همش التماس میکرد یواش بکن قول میدم از این به بعد هر وقت خواستی بهت کون بدم فقط یواش بکن و اذیتم نکن ، مصطفی هم گفت هم همیشه میکنمت هم هر جوری دلم بخواد ترتیبتو میدم. بعد از کلی گاییدن دهن و کونش دیگه فکر کنم خسته شد و دراز کشید و به بابام گفت از اینجا به بعد هنرتو نشونم بده تا منم دفعه های بعد ازومتر بکنمت، بابام هم اول به آقا مصطفی نگاه کرد و مثل اوبیا چشم گفت و شروع کرد مالیدن کیر مصطفی و یواش یواش کیرشو گذاشت دهنش فکر کنم میخواست به آقا مصطفی حال بده که حداقل اونم یواش تر بکنتش و اذیت نشه ، داشششت زور میزد که کیرشو بکنه تو حلقش که نتونست و کیرو درآورد و به مصطفی نگاه کرد و گفت قربون کیر کلفتت برم، بعد چند دیقه ساک زدن پاشد و یواش یواش نشست رو کیر اقا مصطفی و همش هم ناله میکرد و قربون صدقه کیر و مردونگی آقا مصطفی میرفت ، اگه نمیشناختیش میگفتی یه بچه کونیه ، خلاصه آب آقا مصطفی رو آورد و خودش هم همونجوری که ساک میزد و آب میخورد خودش هم جق زد و ارضا شد. بنده خدا بابام نمیدونست که کل کون دادن و ساک زدنش و داره یه دوربین که یه گوشه اتاق بود فیلم میگرفت و قراره این فیلمو هم زنش ببینه هم پسرش بعدش هم به آقا مصطفی قول دادم هروقت خواست بیاد و بهش کون بده.
متوجه شدم این آقا مصطفی هم دوست رضا هستش و بازاری و پول داره و بالاشهر میشینه ، اومده اینجا خونه اجاره کرده که بابامو و مامانمو بکنه.
البته گویا قبلا مامانمو کرده و الان قراره رضا و مصطفی مامانمو و بابامو یواش یواش واسه سکس گروپ و چهارتایی آماده کنن.
خلاصه هم فهمیدم کونی بودنم به بابام رفته هم دلم براش سوخت که اینجوری دارن میکننش و قراره جلوی زنش هم کون بده .
اگه دوست داشتید سکس های خودم و بکن هام و سکس های دیگشونو هم بگم.
نوشته: سامان بی ۲۴