سلام دوستان
اميدوارم حالتون خوب باشه
اولين بارمه كه خاطرمو مي گم اگه مورد پسند بود بازم مي گم
خب اسم مستعارم شهاب حقيقتش عيد بود رفته بوديم شمال ويلاي مادر بزرگم كه يك شهركه كه محوطه نسبتا خوبي داره
يك شب كه از واليبال و بدمينتون و حرف زدن با دوستام خسته شدم اومدم ويلا مثل هميشه رفتم وايبر دنبال دختر حقيقتش عادت داشتم گروه باز مي كردم شاخاي لاله پارك تبريزو اد مي كردم آخه خودم اهل تبريزم اونا دختر اد مي كردن من شماره هاشونو بر مي داشت خلاصه داشتم تو شماره هام مي چرخيدم كه نازنين زهرارو ديدم خب پيام دادم اول تحت عنوان دختر خالش خودشو معرفي كرد كه نازنين خود كشي كرده نم خونه ماست بعد يكم حرفيدن گفت نازنينو دوست داري؟ گفتم خيلي (حقيقتش از عكسش خوشم اومده بود شديدا) خلاصه پس گفت باهاش بحرف آرومش كن منم ترسيدم گفت نترس منم با كلي ترس زنگ زدم
الو ؟ سلام خوبي؟ مرسي زهرا جون چرا خود كشي كردي دنيا به اين قشنگي؟ گفت كجاي دنيا قشنگه عشقم تركم كرد داغون شدم خودمو كشتم منم گفتم منم خيلي عشقم تركم كرده و از اين حرفا خلاصه من احمق فكر كردم شدم همدردش
كارم شده بود روزي سه بار هركدام سه ساعت كه معمولا ميثم(دوست اصليم تو شمال) پيشم بود با خانوم حرفيدن و خانومم روز به روز سردتر تا بالاخره گفتش شهاب مي دونم خيلي دوسم داري براي همين نمي خوام اذيت شي پس تركم كن و از اون روز بي محلياش شروع شد تا بعد دو روز انقدر التماسش كردم كه گفت من بي اف دارم تورو بي اف خودم نمي مونم منم كه داغون شدم خلاصه ميثم آرومم كرد
اينارو گفتم تا بريم سر اصل ماجرا
يك ماه بعد نازنين زهرا يك گروه زد هفت دختر اشتباهي من پسرم اد كرد اومد گفت لفت بده ولي من طبق عادت هميشگيم شماره همرو برداشتم بعد لفت دادم سه تاشون بزرگ تر بودن دوتاشونم خيلي وقت بود آنلاين نشده بودن يكيشونم بي اف داشت تا رسيدم آخري نازنين پيش دادم حرفيديم گفت فكر مي كنم ج مي دم
دو روز بعد دوباره پيش دادم قبول كرد آشنا شديم حرفيديم خيلي ازش خوشم اومد تا گفت بابات چيكارست (البته اگه دوست داري بگو) منم گفتم ببين باباش چيكارست گفتم پدر من شركت ساختماني داره گفتم باباي تو گفت باباي منم تريلي داره همونجا داغون شدم فهميدم مادر من عمرا بزاره من با دختر راننده وصلت كنم ولي انقدر كه احمق بودمو عرضه دختر جور كردن نداشتم همينم به زور جور كرده بودم گفتم هرچه باداباد
خلاصه كلي حرفيديم قرار شد با خالش بياد لاله رفتم لاله پيداش نمي شد چون قرار بود از دور همو ببينيم به زور پيداش كردم و كلي ديدش زدم و كلي گفتم عاشقتم با دستام اشاره بوس فرستادن و از اينكارا
دو روز بعدش كلاس زبان داشت قرار شد تو خيابون ببينيم همو گل خريدم رفتم سر قرار گفت نيم ساعت ديگه ميام منم رفتم دنبال كافي شاپ يك هتل آپارتمان پيدا كردم كه كافي شاپش خيلي بد بود ولي بهتر از هيچي بود خلاصه اومد بردمش اونجا نشستيم حرفيديم خنديديم و كلي حاليد شبشم تا صبح از نيم ساعت باهم بودنمون مي گفتيم
از شانس عالي من سه روز بعدش تولدش بود منم گفتم چي بخرم كه عاشقم شه به ذهنم رسيد حلقه براش رفتم حلقه خريدم اومد سر قرار تو راه گفت سردمه كاپشنمو گرفت كاپشنمو مي گشت ديدش انقدر سوپرايز شد زودي لبمو بوسيد(مطمنم مي گيد دروغه ولي كوچه خلوت اونم ساعت چهار اونم تبريز آدم ديديد به منم نشون بديد) خلاصه انقدر ذوق كرد كلي عكس انداخت به دوستاش پز داد اصلا از اين رو به اون رو شد بازم رفتيم كافي اپ گفت كلاس نمي رم دوساعت باهم بوديم انقدر خوش گذشت
شبش به خالش گفت دوستيم خالشم قبول كرد كمكمون كنه بيش تر همديگرو ببينيم پنج شنبه بود باخالش اومد برج بلور خالش سلام كرد رفت گفت سوپرايز دارم برات گفتم منم دارم داشتيم مي رفتيم كه سر راه بساط گوجه سبز ديدم براش خريدم انقدر ذوق كرد كلي تشكر بردم برام حلقه خريد منم بردمش ناهار چلو كباب دادم بعد ناهارم مي دونستم عاشق آب طالبيه آب طالبي خريدم كلي عكس گرفتيم كلي خوشيد خلاصه رفت
از اون به بعد بيش تر همو مي ديديم آخه خرداد بود اونم مامانش معلم صبحا خونه نبود مي رفتيم پارك جلو خونشون مي حرفيديم مي گشتيم
تا اين كه انقدر التماسش كردم راضي شد بريم خونشون خونشون انباري بزرگ داشت رفتيم اون تو خوب جفتمون بي تجربه لب گرفتيم سينه هاشو خوردم ساك زد هر كاري كردم نرفت تو كونش خلاصه بعد اون چند باريم اينطوري شد تا قبول كرد برم خونشون
رفتم خونشون كلي كرم زدم هر روشي بگيد امتحان كردم نشد كه نشد خلاصه بعد چند باري كه رفتم خونشون نشد گفتم نازنين مگه قرار نيست من و تو ازدواج كنيم خوب بزار بكنم تو كست قبول نمي كرد خلاصه انقدر حرفيدم شبش حرفيدم فرداش بعد يك هفته قبول كرد ولي من بي عرضه تو كسشم نمي تونستم بكنم خلاصه انقدر داستان و فيلم و مطالب آموزشي خوندم تا ياد گرفتم بالشو بزارم زيرش بكنم توش خلاصه بزور رفت از شدت درد دستمو چنگ زد منم قول داده بودم اذيتش نكنم كشيدم بيرون
قرار بعدي دوباره كردم اينبار دردش كم بود آي واي مي كرد ولي نه به اون صورت خلاصه يك ماه اينطوري رفت تا كسش جا وا كرد خورديم به تابستون مامانشم مسئول شده بود كتاب بنويسه براي همين تا عصر نبود خلاصه من هر روز خونشون و هفته اي دوبار سكس تا اينكه هوس كردم كونش بزارم اونم حسابي عاشقم شده بود خلاصه دراز كشيد به شكم بالشو گذاشتم خواستم بكنم توش كه جيغ زد پرتم كرد منم مي دونستم عاشقم قهر كردم بلاك پاشدم رفتم بعد دو روز ديدم مامانم مي گه دوستت اومده پايين كارت داره منم رفتم ديدم اونه گفتم بيا بريم پارك رفتيم گفت چرا قهر كردي گفتم كون مي خوام گفت باشه بيا بريم رفيم كردم توش با هزار زحمت داشت مي مرد ولي از ترسش هيچي نمي گفت منم حسابي حال كردم و آبمم ريختم تو كونش
از اون به بعد هفته اي دوبارو كردم چهار بار يكبارم قهر كردمو مجبور شد آبمو بخوره كه اتفاقا خوشش اومد و هميشه مي خورد خلاصه مدرسه شروع شد مي تونستيم هفته اي دوبار همو ببينيم كه منم حسابي مي كردمش
منم به مرور كه عاشقم شد واقعا اذيتش مي كردم از فحش بدش ميومد فحش مي دادم اذيت مجبورش كردم با بهترين دوستش بهم بزنه حتي مجبورش كردم كه برام جي اف جور كنه كه بكنم دوتاييشونو خلاصه انقدر گريه كرد دلم سوخت
و انتقام تك تك كاراشو كه اوايل دوستي باهم كرده بودو ازش گرفتم خلاصه هم حال مي كردم هم اذيت هم يك دختر جديد جور كرده بودم پولامو واسه اون خرج مي كردم با اون مي رفتم بيرون و با اون كيفاي غير شهوتي و با نازنين كيفاي شهوتي و نازنين كه فهميد بروش نياورد منم بعدا فهميدم فهميده خلاصه بهترين روزاي عمرم بود
تا يك روز برگشتم خونه گفت مامان اساي سكسيمونو خونده و فهميد پرده ندارمو فلان منم با كلي الماس مادرشو راضي كردم به شرط اينكه ديگه اصلا طرفشون نرم شكايت نكنه و به باباش نگه بگذريم كه همه تقصيرارم انداختم گردن نازنين كه من خواستم تموم كنم شما پيام داديد داره مي ميره نم چي كه گفت من نه خودش داده يا من ديدم دختر خوبيه خواستم تموم كنم خودش اومد جلو خونمون كلي التماس و گريه منم دام سوخت خلاصه هم حالمو كردم هم فرار هم اذيتش هم تقصيرارو انداختم گردنش
بعد اون تا دوهفته هر روز با گوشي دوستاش اس مي داد التماسم مي كرد برگردم و فلان منم برام مهم نبود كه هيچ به دوستاشم كه شماره هاشونو به بهانه هاي مختلف گرفته بودم پيش مي دادمو بيش تر اذيتش مي كردم
و در نهايت كه يك اس بلند داد كه دست از سر من و دوستام بردار هرچي از دهنم در اومد گفتم گفت خودكشي كردم گفتم جهنم و فلان تا از شرش براي هميشه راحت شدم الآنم هنوزم اسيره عشقمه و با همه دردودل مي كنه ولي با اذيتايي كه كردم گرچه من ده برابر نه صد برابر جواب دادم ولي هنوز ازش متنفرم
الآنم با يك دختر خوب دوستمو اصلا قصد كردن ديگه ندارم تا ازدواج
شرمنده اگه طولاني بود يا بد نوشته بودم چون اولين بارمه ببخشيد در هرصورت اميدوارم خوشتون اومده باشه
باتشكر شهاب
نوشته: بيخيال
خوشبختی به قيمت بدبختی
دسته بندی: