–
این طور باهام حرف نزن این جوری باهام حرف نزن دلم می گیره . خب سر نوشت و زندگی ما این طور بوده .. اگه دوست داری مث مردای دیگه باشی من اعتراضی ندارم درسته که تو اولین مرد زندگیم نبودی ولی مطمئن باش آخرینشی .. پس دیگه بهم نگو که تو یکی داری و من دوتا . من از کجا حرفاتو باور کنم . من حتی فکرشو نمی کردم که این قدر شیطون باشی -بدت اومد که شیطون از آب در اومدم ;/; -نه اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم . چون حالا تو بغل توام . می تونی بنازی که تونستی یه زن پاکدامن و مغرو ر رو از راه بدر کردی و قاپشو دزدیدی . لبمو گذاشتم رو سینه هاش و بعد از یه میک زدن حسابی که اونو تاچند لحظه ای ساکتش کردم چند سانتی پایین تر رفته و زیر سینه چپشو بوسیده و گفتم برام این بیشتر می ارزه که اونی رو که داخل این سینه قایم کردی تقدیم من کنی قلبتو . قلب مهربونتو .. -نههههه نههههه این جوری باهام حرف نزن . بیشتر منو به خودت وابسته نکن .. من دیگه نمی خوام . بسه . نمی خوام عادت کنم . نمی خوام همیشه و هر لحظه به فکر تو باشم . آتیش به زندگیم نزن .. -انوشه چه آتیشی !اگه حس می کنی آتیشی هم وجود داره اون آتیشیه که خودت داری بهش دامن می زنی و خودت می خوای . این اسمش آتیش نیست . اسمش عشقه . عشقی که سبب میشه به دنبال خودش هوسو هم بیاره . عشق و هوسی که سبب میشه تو خیلی راحت جسم و روحتو تقدیم من کنی . تقدیم اونی که دوستش داری -هوتن نه .. نههههه خواهش می کنم نذار من لحظه هام به فکر چیزای دیگه باشه . چیزایی که می دونم سر انجامی نداره . نه تو می تونی برای همیشه بامن باشی و نه من می تونم خودمو از این زندگی رها کنم .. -میگی این یه اشتباه بود ;/; -هرچی بود هنوز که به آخر نرسیده . پس ادامه اش بده . تمومش کن ..-انوشه من دوستت دارم . می خوام برای همیشه داشته باشمت . هر وقت که تونستیم با هم باشیم . بازم با دو تاانگشتام دو تا لبه های کوسشو به دو طرف باز کرده و کیرمو از نوک تا ته می ذاشتمش تو کوس و با این که این کارو خیلی آروم و با ملایمت انجام می دادم ولی انوشه در تب و تاب این جور عشقبازی من در حال سوختن بود . شاید بیشتر از خود من هیجان تابو شکنی اونو به این روز انداخته بود . چون تصورشو نمی کرد که به ناگهان خودشو در اختیار کسی بذاره که هنوز یکی دو ماه هم از آشنایی با اون نگذشته . تصمیم گرفتم طوری اونو حشری کنم که دیگه این قدر واسم ناز نکنه و نگه همین یه بار بسه . این حرفش باعث می شد که به غرور من بر بخوره . شاید این جوری خودم واقعا وقت نمی کردم تا مدتها بیام سراغش ولی اون باید واسه من لحظه شماری می کرد . من یه پسر بودم و اون یه زن . هر چند خیلی خوشگل و خوش اندام بود و با کلاس . کیرمو از کوسش بیرون کشیدم .. -هوتن واسه چی .. -خودت گفتی که همین یک باره .. یک بار با صفر بار زیاد فرقی نمی کنه -خودتو لوس نکن این قدر واسم ناز نکن ..-نه هیچ ناز کردنی در کار نیست .. واسه این که حرفامو جدی تر از این نگیره و یه وقتی باهام همراهی نکنه تصمیم گرفتم با دست روی کوس حشری ترش کنم . در وهله اول شست دست چپمو فرو کردم تو کوسش و چهار تا انگشت دیگه رو گذاشتم روی کوسش و با یه حالت فشار و چنگ گرفتگی با روی کوس شروع کردم به بازی کردن و شستمو هم مثل کیر فرو می کردم توی کوسش و می کشیدم بیرون -آخخخخخخ هوتن هوتن .. نکن .. نکن .. طوری با یه دستش سرمو به طرف خودش نزدیک کرد که گردنم گرفت و لی خوب تونست لباشو به لبام بچسبونه . پاهاشو از دو طرف به دستام فشار می داد -هوتن هوتن . کیرتو چرا بیرون کشیدی . من می خوامش .. -اگه می خواستی دیگه نمی گفتی همین یه باره . این بار جای انگشتا و دستو عوض کردم . یعنی کارشونو . انگشت شست دست راستمو گذاشتم رو کوسش و چهار تا انگشت دیگه رو کردمش تو کوس -هوتن هوتن خواهش می کنم .. نههههه نههههه .. اشکشو در آورده بودم .. من کیر می خوام .. کیر .. زود باش اذیتم نکن . من که خودمو در اختیارت گذاشتم . دیگه چی از من و جونم می خوای . من که دیگه تسلیمت شدم . -باید بهم قول بدی هر وقت که من خواستم یا خودت اگه موقعیتت جور بود راضی باشی که من بیام سراغت . من از زنی که چند مدل حرف بزنه و پا رو خواسته های قلبیش بذاره خوشم نمیاد -هوتن -جون -هوتن -جون -تو دوستم نداری ;/; -اگه تو نداشته باشی نه -خیلی بد جنس و خود خواهی . من که دوستت دارم .. نگاهشو به نگاه من دو خته بود و با یه التماس خاصی داشت حالیم می کرد که کیرمو بکنم تو کوسش . می دونستم که اگه همین فردا هم پا بده ازم می خواد که بیام سراغش و بازم باهاش خلوت کنم . ولی نمی خواست که غرورششکسته شه -هوتن تو ازمن می خوای که غرورمو زیر پا بذارم ;/; -اگه غروری بیجا باشه آره -برات ارزشی نداره که من خودمو تقدیم تو کردم ;/; این برات ارزشی نداره ;/; می دونستم که تونستم دلشو به دست بیارم . می دونستم که حرف بعدیش چیه و انتظار اون ازمن چیه . خوب رفته بودم تو روانش . اگه اونو به زور تسلیمش می کردم و خواسته خودمو از زیر زبونش می کشیدم بیرون شاید به نوعی تحمیل واسش حساب می شد در حالی که حس کردم اون تسلیمه -باشه انوشه . من به زور ازت چیزی نمی خوام . تو برام از همه چی مهم تری . حتی اگه دیگه نخوای باهام باشی .. -هوتن دوستت دارم . چرا که نخوام . تا زنده ام می خوام که تو بغل تو باشم . فقط منتظر همین حرفت بودم که ببینم من و غرور من چه ارزشی برات داریم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی