–
بهروز عزیزم هر چی بیشتر از بدنم لذت می بری انگاری به منم بیشتر لذت میدی . -این نشون میده که ما با هم می تونیم روز ها و شبها و سالهای خوشی رو در کنار هم داشته باسیم . هیچوقت همو از یاد نبریم . در خوشی ها و نا خوشیها و در سختیها و راحتی ها و غم و شادیها با هم باشیم . -یاد پدر مقدس کلیسا می افتم .-حالا تو فرض کن من شوهر مقدس هستم -عزیزم اون که جای خود داره . تو نمی دونی که چقدر دارم باهات حال می کنم . چقدر احساس خوشبختی می کنم . دوباره لباتو بده . بذار رو لبام . کیر بهروز کسمو می بوسید و لباش لبامو . . یه حس قشنگ یه حس خوب و این که دیگه من شریک یه مرد خوش تیپ و پولدار و مهربون بودم هوس منو خیلی زیاد تر می کرد .. ولی باید هوای بهروز رو می داشتم و حواسم به کاراش هم می بود که دست از پا خطا نکنه و سر و گوشش نجنبه . چون این از اونا بود و اگه یه لحظه اونو به حال خودش میذاشتی کار خودشو می کرد . حالا من زیاد از کاراش مطلع نبودم و مدت زیادی هم نبود که دور و برش بودم و فقط از شیلا خبر داشتم . شاید از این شیلا ها زیاد در زندگی اون بودند و من خبر نداشتم ولی باید خوب کلاهمو رو سرم نگه می د اشتم تا باد نبردش . دیگه با ماساژ دادنهای اون حسابی خوابم گرفته بود . یه وقتی چشام باز شد که حرکت آب کیر و بر گشت اونو از داخل کسم احساس می کردم . همون جور دمر افتاده بودم . فکر می کردم که دیگه بهروز کارشو تموم کرده و دست از سرم بر داشته . آخه باید می رفتیم به سالن عمومی که در یک فضای بزرگ گروه هشت نفره باید اونجا مشغول می شدیم . وقتی به ساعت نگاه می کردم چتدد دقیقه هم از ساعت گرد همایی گذشته بود ولی بهروز حریص دست بر دار نبود . خوشم میومد اینو این جور تشنه می دیدم -عزیزم بد قول نشیم . -نه نه .. کیرشو چسبوند به نوک سوراخ کونم -اووهههههه بهروز خشکه خشکه .. -از خیسی کسم کمک گرفت ولی اون جور که باید و شاید افاقه نکرد با این حال کیرشو نرم نرم کرد توی کونم . مشتامو گره کرده می زدم به تشک . -بهروز هنوز کونم درد می گیره . نمی دونم بد گذاشتی انگار .. بذار من خودم بیام رو کیرت و هر جوری که دردم نمی گیره با کیرت حال کنم و بهش حال بدم .. تازه یه دقیقه نبود که از کون روی کیر نشسته بودم و می رفت تا خوشم بیاد که گروه لیان شان پو داشتند درو از جاش می کندن . -زود باشین چه خبرتونه !انگاری کیر و کس ندیده این . باز خوبه که شب و روز دارین همدیگه رو می کنین . -مثل شما بی احساس که نیستیم برای شب عروسی خودمون ارزش قائلیم .. سپیده : چی داری میگی روشنک تو که واسه بهروز هیچی نذاشتی . -حالا خواهش می کنم واسه شوهرم دلسوزی نکن . اون که قبل از من رو کس تو سوار بوده و تو شیره اونوهم کشیدی فرستادیش طرف من .. -اتفاقا همینو بگو همش می گفت برم که روشنک منتظره .. دیگه مجبور شدیم از جامون پاشیم و بریم به سالن عمومی . وقتی درو باز کردیم انگار نه انگار که با هم بحث داشتیم . شروع کردیم به رو بوسی و لب گرفتن و به سر و رو و کوس کون هم دست کشیدن و ما زنا هم که یه دستی به کیر مردا می زدیم . -سپیده خیلی واسه بهروز دل می سوزونی .-یه امروزو دیگه این قدر به شوهرت نچسب . -عزیز دلم ناراحت نشو . من بهت چی بگم . باز خوبه که کاوه بهت می رسه . یادت رفت که داشتی خودت رو می کشتی که زنش بشی و اون شب توی خونه شون واسش موس موس می کردی ;/; گفتن حالا ما یک گروهی هستیم که در هم غرق شدیم ولی اصالت فردی خودمونو که نباید از یاد ببریم . . همه مون و مخصوصا من و بهروز خسته نشون می دادیم . یه نوشیدنی مجاز خوردیم و خودمونو انداختیم رو تخت هایی که گذاشته بودیم کنار هم . این سپیده بازم خودشو چسبوند به بهروز -سپیده بهتر نیست به خاطر تنوع هم که شده بذاری بیتا یا بهاره بیان و به بهروز بچسبن ;/; -اونا که اعتراضی ندارن تو چرا نخودی میشی ;/; از این حرفش لجم گرفت و راستش نمی دونستم چی بگم و بهاره و بیتا هم که مثل من زیاد در بند کل کل کردن نبودند سپیده می ترسید کیر بهروز فرار کنه . در جا کونشو انداخت رو کیر بهروز و کسشو انداخت سرش و چه جور هم آه و ناله می کرد . کیارش اومد سراغ من . کاوه هم به خواهرش بیتا چسبید و جالب این جا بود که بهرام و بهاره هم یک سکس خواهر و برادری رو پیاده می کردند . هر چند نفر از ما هشت ها دو تا دو تا رابطه خواهر برادری داشتند و همین گروه ما رو داغ ترش می کرد . بیش از این که از کیر کیارش که رفته بود توی کسم حال کنم از تماشای سکس بقیه لذت می بردم . البته بهروز که داشت سپیده رو می کرد تا حدودی حسادت هم می کردم …. ادامه د ارد … نویسنده … ایرانی