این داستان مربوط میشه به ۱۰روز پیشه
مادر من یه دختر عمه داره به اسم سحر ۴۱سالشه مجرد تا الان شوهر نکرده پدر و مادرش فوت کردن و خواهر برادراش همه ازدواج کردن و هر کدوم توی یه شهر هستن اسم منم علی هستش ما توی کرمانشاه زندگی میکنیم برگردیم به داستان من با سحر خیلی صمیمی بودم قیافه خیلی خوبی نداره ولی ممه های خیلی خوشگل و بزرگی داره کونش هم بد نیست نه خیلی بزرگه نه خیلی کوچک ولی قدش بلنده و پوستش سبزه
منو مادرم خیلی بهش سر میزدیم و هواشو داشتیم با مادرم مثل ۲ تا خواهر بودن و منم خاله صداش میکردم چند مدت پدر و مادرم رفتن به یه مسافرت به شهر بندرعباس به خاطر کار پدرم منم ۱۶سالمه و چون دوست نداشتم باهاشون برم منو گذاشتن پیش خاله سحر ۳ روز اول خیلی باهم راحت بودیم و صمیمی روز اول و دوم با تفریح توی شهر و اینا گذشت و روز سوم خواست بره حموم و گفت صدات زدم بیا تو حموم کارت دارم منم گفت چه کاری گفت تو بیا کاری نداشته باش
بعد از ۱۰دقیقه صدام زد رفتم در حموم دیدم لخت جلوی من وایساده و فقط سوتین و شورت باشه
گفتم جانم خاله
+بیا تو
-جانم
+میخوام با هم حموم کنیم لخت شو
لخت شدم و فقط شورت مو از تنم بیرون نیاوردم
+اونم در بیار
در آوردم و چشمش به کیرم افتاد و هیچی نگفت
بعد پشتش رو به من کرد و شروع خودشو شستن از پشت که کونشو میدیدم خیلی خوشگل بود
بعد برگشت و شروع کرد سینه هاش رو مالیدن و شستن همینجوری که داشتم نگاش میکردم یهو به خودم اومدم و دیدم که کیرمو گرفته تو دستش و گفت
+میخوامش
شروع کرد برام جق زدن
دستمو گرفت و گذاشت رو سینه هاش چقدر نرم و خوب بودن با دستاش داشت دستمو میمالید به سینه هاش بعد از چند دقیقه دید که کیرم شق شق شده بود همون جا تو حموم جلوم زانو زد و گفت
+چقدر بزرگه این کیر بزرگ امروز باید کوس منو پاره کنه
شروع کرد ساک زدن برام جوری ساک میزد انگار با همین کار بزرگ شده نزدیک به ۱۰دقیقه ایی داشت ساک میزد و اوق میزد اصلا نمیذاشت هیچ کاری کنم همونجوری تند تند ساک میزد یهو احساس کردم آبم داره میاد بهش گفتم
-آبم داره میاد
+میخوامش
تندتر داشت ساک میزد و آبم اومد و همه آبم تو دهنش خالی شد و همشو قورت داد
یکمی خودمو شستمو گفت بقيه حموم باشه برای بعد
بلند شد و گفت حالا نوبت توعه
حوله رو پیچید دور خودش و رفتیم بیرون تو اتاقش دیدم بله کل برنامه از قبل برنامه ریزی شده تخت و اینا رو کلا اماده کرده بود
تو چشمام نگاه کرد و شروع کرد لبو خوردن منم از اون حشری تر شروع کردم لب اونو خوردن
هلم داد رو تخت و دوباره شروع کرد ساک زدن بعد از چند دقیقه بهش گفتم بشه دیگه
بلندش کردم و هلش دادم رو تخت و شروع کردم
لاله گوش و گردنشو خوردن بعد چند دقیقه شروع کردم ممه هاشو خوردن خیلی خوشگل و بزرگ بودن آه نالش خیلی بلند بود نزدیک به ۵دقیقه ایی بود که داشتم ممه هاشو میخوردم بعد از لحظه سحر داشت سرمو هل میداد رو به پایین به طرف کوسش از زیر سینه هاش تا روی کوسشو لیس زدم تا رسیدم به کوسش یه کوس بی مو و سفید خیس دیدم سرمو گرفت و فشار داد روی کوسش شروع کردم کوسش رو خوردن میون آه و ناله هاش جیغ هم میزد و بعد یه دقیقه نفس زدن هاش تند تر شد و به طور شدید لرزید و ارضا شد یکمی از آبش پاشید تو صورتم و بقیه ریخت رو تخت بلند شد دم تخت دراز کشید و پاهاشو داد بالا و گفت
+زود باش کوس مو جر بده
-خاله سحر مگه پرده نداری
+تو باید پارش کنی
+نترس شروع کن
کمی ترسیده بودم احساس کردم آخرش شر بپا میشه اگه پردشو بزنم
خودش کیرمو گرفت تو گذاشت دم سوراخ کوسش گفت بکن دیگه دارم میمیرم
منم کیرمو کردم تو یه جیغ کرد
منم شروع کردم یواش یواش تلمبه زدم بعد از چند ثانیه دیدم که داره خون ازش میاد شدت تلمبه زدنامو بیشتر کردم جیغ زدناش تبدیل شده به گریه و فقط داشت گریه منم تلمبه میزدم از کوسش هم همونجوری داشت خون میامد
یهو گفت
+علی بسه دیگه من نمیتونم تو رو خدا بسه(همینجوری که داشت میگفت گریه هم میکرد)
منم کیرمو از تو کوسش درآوردم از کوسش هنوز داشت خون میومد بلند شد نمیتونست درست راه بره
همونجوری هر دومون لخت بودیم دستشو گرفتم گفت بریم تو حموم رفتیم تو حموم خودمونو شستیم اومدیم بیرون دستمو گرفت و رفتیم تو اتاق گفت اون بار خیلی اذیت شدم اینبار باید برات خیلی خوب جبران کنم لب شو گذاشت رو لبم شروع کردیم لب گرفتم هم لب شو میخوردم هم لاله گوششو با دست هام هن سینه های سفت و خوشگل شو میمالیدم هلش دادم رو تخت و شروع کردم سینه هاش رو خوردن
همینجوری رفتم پایین تا رسیدم به کوسش شروع کردم کوسش هم خوردن بعد از چند دقیقه با یه جیغ بلند ارضا شد
بهش گفتم حالت داگی وایساد و شروع کردم تو کوسش تلمبه زدن آنقدر تند تند تلمبه میزدم که فقط جیغ میزد بعد از چند دقیقه پاهاش شروع به لرزیدن کرد و ولع شد روی تخت دوباره ارضا شد
برش گردوندم و پاهاش و دادم بالا و دوباره شروع به تلمبه زدن کردم این بار دوباره چش تو چش بودیم دستامو توی دستاش قفل کرده بود و فقط داشت جیغ میزد و میگفت یواش اصلا به حرفاش توجه نمیکردم و همونجوری داشتم تلمبه میزدم یه ۳یا۴دقیقه گذشته بود احساس کردم آبم داره میاد کیرمو در آوردم و گذاشتم بین ممه هاش شروع کردم بالا پایین کردن بعد از چند ثانیه همه آبمو همونجا خالی کردم
بعدش افتادم کنارش دراز کشیدم یه بوس از لپش گرفتم مو گفتم مرسی خانومم
بهش گفتم
-الان دیگه زن منی سحر جون
+آره مرد من
+از به بعد سکس هامون بیشتر هم میشه
-من دیگه حال ندارم خوابم میاد
نگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۴نیم ظهر هست
+منم خوابم میاد
+یه لحظه پاشو
اصلا یادم نبود که تشک رو تخت کلا خونی و خیس شده بود
به کمک هم تشک تخت رو عوض کردیم و روش دراز کشیدیم و تو بغل همدیگه خوابیدیم
بعد چند ساعت بیدار شدم دیدم نیست بلند شدم دیدم یه لباس فوق العاده سکسی و زیبا پوشیده و تو آشپزخونه داره غذا درست میکنه برگشت منو دید (واقعا سینه هاش تو اون لباس خیلی خوشگل تر و خوردنی تر شده بودن)و گفت
-برو دوش بگیر و زود بیا که شام بخوریم و بعد شام خیلی کار داریم یه نگاه به ساعت کردم و دیدم ساعت ۸نیم شب شده رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون و شام خوردیم و …
ادامه دارد…
نوشته: علی