داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

خاطره بیادماندنی با زندایی (۲)

…قسمت قبل

سلام
اومدم با داستان دوم سکسم با زندایی و احتمالا آخرینش هم باشە
کسایی کە داستان اول رو خوندن بهتر متوجە میشن چون کل توضیحات رو اونجا نوشتم اینجا هم یه اشاره های ریزی میکنم که امیدوارم متوجه بشین.

یه شب سرد زمستونی برا شام دعوت خونه داییم بودم از قضا همون شب هم داییم قرار بود به یه مسافرت کاری بره و قرار شد من شب رو اونجا بمونم که صبح بچه داییم رو برسونم مهد و از اونجا به دانشگاه برم(من راننده سرویس مهد دختر داییم و دوستاش بودم)
بعد اولین سکسم با زنداییم دیگه روم باز شده بود و همش استیل گنگ زنداییم رو دید میزدم و لحظه شماری میگردم داییم هر چه زودتر راه بیفته چون مسیرش دور بود و باید به تهران می رفت می بایست زود راه می افتد که صبح اونجا باشه
شبهای زمستون هم که نگو انقدر طولانی بود که واسه من دو برابر دیرتر می گذشت ولی من از هر فرصتی استفاده میکردم و خودم رو به زن داییم میمالیدم
با اینکه می ترسید ولی میخندید و اجازه میداد. ساعت حول و حوش ۹ شب بود که کم کم داییم راه افتاد رفت ولی هنوز یه مزاحم داشتیم به اسم دختر دایی
چون من اونجا بودم و شب پیششون میموندم انقد خوشحال بود که خوابش نمی گرفت
ساعت ۱۰ و نیم بود که زنداییم برام تو یه اتاق دیگه جا انداخت و دختر داییم رو برد بخوابونه هرجوری بود راضیش کرد چون فرداش مدرسه داشت من رفتم دراز کشیدم که زن داییم پیام داد تا خودم نگفتم به اتاقم نیا منم که شق کرده بودم گفتم چش به ناچار صبر کردم یه ساعتی طول کشید که خداروشکر صدای پیام اومد و زنداییم گفت بیام
من از خدا خواسته رفتم و یواش در اتاق رو باز کردم دیدم نه اینبار قراره خیلی خوش بگذره
دیر پیام دادن زنداییم بی دلیل نبود چون خودش رو آماده کرده بود
یه ارایش ملایم و رژ قرمز با یه ساپورت به رنگ پوست و یه نیم تنه مشکی که نه سوتین تنش داشت نه شورت چون قشنگ چاک کصش معلوم بود یواش در رو بستم و به در تکیه کردم و داشتم از زیبایی های خدا لذت می بردم انگار نه انگار داشتم دیوونه میشدم
که زنداییم با یه لبخند یخ رو تو دلم آب کرد پرسید نمیخوای بیای
رفتم سمتش و اون رفت عقب مو های روی صورتش رو زدم کنار و شروع کردم ازش لب گرفتن انقد طعم رژش خوب بود که نمیشد ازش دل کند
کمکش کردم نیم تنش رو از تنش در بیاره و یه نگاه به ممه های نازش کردم شروع کردم به مالوندنش و دوباره ازش لب گرفتم
منم تیشرتم رو در آوردم و شروع کردم به خوردن گردنش ولی زیاد فشار نمی آوردم که کبود نه به گا بریم ولی وقتی رسیدم به ممه هاش بی مهابا میخوردم اونم محکم سرم رو به ممه هاش فشار میداد
هرچند ثانیه یک بار یه لب ریز ازش میگرفتم چون خدایی نمیشد از لبش بگذرم
زنداییم خیلی حشری شده بود منو رو به پشت خوابوند اومد رو کیرم نشست
هرچند که شلوار پام بود هنوز
تو اون پوزیشن هم کلی از هم لب گرفتیم و هی ممه هاش رو میمالید به سینم و منم از نرمیش لذت میبردم
بلند شد و با یه لبخند ریز رفتم پایین سمت کیرم و اروم شلوارم رو کامل از پام در اورد
سر کیرم رو یه بوسه ریز کرد و تف زد به دستش و شروع کرد به مالوندن کیرم و ساک زدن برام
چشامو بسته بودم رو ابرا سیر می کردن با اینکه سکس تقریبا زیاد داشتم ولی زن داییم اصلا یه چیز دیگه بود کلا میلف یه چیز دیگست
پا شد و ساپورتش رو از پاش درآورد ساپورتش خیس خیس شده بود اخه پرتش کرد رو صورتم منم یه دل سیر بوش کردم
کصش همون کص بی مو و صورتی بود که هر آدمی رو دیوونه میکرد
خواست بشینه رو کیرم که گفتم الان وقتش نیست و وقت زیاده که امشب میخوام بیشتر به تو خوش بگذره
یکم خودم رو پایین کشیدم و ازش خواستم بشینه رو صورتم و کصش رو بزاره دهنم
آروم نشست و به کمک دستم کونشو گرفتم و براش با زبون کصلیسی میکردم
و با لبام بوسش میکرد داشت منفجر میشد ولی نمیتونست به خاطر دختر داییم اه و ناله کنه
بلندش کردم و به پشت خوابوندمش و پاهاش رو انداختم رو شونم و دوباره شروع کردم به خوردن کصش و پنجه کردن توش
بعد یه کم دوباره رفتم بالا و شروع کردم به دوباره ازش لب گرفتم که کصش هم یه استراحتی کنه و واسه مرحله بعدی زود ارضا نشه
یه دل سیر بازم از لب و گردن و ممه هاش خوردم
ازش خواستم که به پهلو دراز بکشه و یکی از پاهاش رو بلند کنه
با کمک دستم هی کیرم رو میمالیدم به کصش ولی نمیکردم تو که دیگه نه من طاقت میاوردم نه اون
یواش کردم تو کصش و شروع کردم به آروم تلمبه زدن
گردنش دهنم بود و اروم تلمبه میزدم چون کلا خودم علاقه م به سافت سکسه
یه چند ثانیه ای تو همون حال موندیم که دوباره دراز کشیدم و اینبار زنداییم اومد نشست رو کیرم و شروع کرد خودش پایین و بالا کردن داشت کامل لذت می برد منم داشتم با دستم ممه هاش رو میمالیدم و بعضا هم با دو تا دستم کونش رو میگرفتم و فشار میدادم
کیرم رو در اوردم و زن داییم و برگردوندم و به پشت خوابوندمش و دوباره کیرم رو کردم تو کصش و اینبار سریع تر تلمبه میزدم و وحشی تر ازش لب میگرفتم و گردنش رو میخوردم که دیدم ارضا شد و من آبم اومد و همشو ریختم تو کصش (زنداییم باردار نمیشد)
هردومون ولو شدیم رو تخت که سریع زنداییم خودش و ممه هاش رو انداخت روم و شروع کرد به قربون صدقه هم رفتن و به دایی بیچارم فش دادن منم دستام رو میکشیدم رو موهاش و همونجا خوابمون برد
هیچوقت اون شب رو یادم نمیره هرچند باز هم باهم سکس داشتیم ولی اون شب یه چیز دیگه بود

تقدیم به شما
حسینی آندرلاین نود و هشت

نوشته: Hosseini_98

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها