–
من الهام هستم سالمه و دانشجو ام توی یه شهر قریب.دختر شاد و اهل خوشگزونی هستم وقتی اینجا دانشجو شدم یه خونه بابام برام گرفت که بعدا قول دادم چند نفر رو بیارم که خرج و مخارج رو تقسیم کنیم.به محض ورود به دانشگاه با چند نفر دوست شدم که همهگی باحالترین بچه های اونجا بودن.با پسرها هم هی بدک نبود.چون قبلشم دوست پسر زیاد داشتم اینجا هم خوشم میومد با پسرا بپرم.لازم نبود من کاری بکنم از همون روزای اول نگاهای زیادی روی من بود با دو سه تاشون همزمان دوست بودم.با دوتاشون میگشتم چون حسابی خرج میکردن واسم یکیشونم که اسمش ایمان بود روابط خصوصی داشتم البته نه اونجوری خفن.ولی مثلا بغل و اینها.خیلی خوشم میومد به کیر پسرا دست بزنم ولی خیلی از این میترسیدم.شنیده بودم اگه اینکارو بکنی وحشی میشن منم سعی میکردم باهاشون زیاد جاهای خلوت نرم ولی خودمو زیاد بهشون میمالیدم.متوجه میشدم وقتایی که خودمو لوس میکنم و یه خورده کوچولو ناز و عشوه میام عقل از کلشون میپره.یه سالی گذشت و من تا هم اتاقی داشتم ولی خونه واسه نفر بود و یه نفر دیگه میخواستیم اما من زیاد بهش فکر نمیکردم چون اون اتاقی که من توش بودم تک بود و خوشم نمیومد کسی مزاحمم بشه.من به همجنس بازی اصلا تمایل ندارم و خوشمم نمیاد ولی ترجیح میدم دوستهام همه خوش استیل و خوشگل باشن.بعضی وقتها هم خیلی عصبی بشم میرم گازشون میگیرم و اذیتشون میکنم انگول کشون میکنم به کوسشون دست میزنم اونها هم همه خجالت میکشیدن منم حال میکردم میخندیدم بهشون.وقتهایی که من میرم بیرون سر قرار اینها حسابی بهشون خوش میگذره و از نبود من نفس راحت میکشن.بعد از این سال تقریبا همه ی بچه های داشنگاه رو میشناختم به غیر از یه دختر که همیشه اون اخر کلاس میشست.چشمهای مشکی درشت با موهای قشنگش همیشه دلم میخواست بهش نزدیک شم با اینکه دخترم بود ولی از اینکه اینقدر ساکته خیلی حال میکردم ناز و لوند و خوش استیل لباسهای قشنگی تنش میکرد ولی توی جمع ما دخترها خیلی کم میومد.یه شیطنت های میکرد که من فقط خبر داشتم مثلا یکبار که نمره کم گرفته بود و احتمال میداد توی کلاس ممکنه بخونن و ابروش بره تو ساعت استراحت رفته بود تموم پاسخ نامه ها رو گم و گور کرده بود که من هیچوقت نفهمیدم چطوری;;/;; اما از ته دلم کیف کردم از کارش.یه اخلاق عجیبی داشت که میرفت هتل بجای اینکه بیاد خوابگاه.همش هم میرفت به خانواده اش سر میزد و داداشهاش میومدن بهش سر میزدن;/; یه روز بعد از کلاس دلمو زدم به دریا رفتم پیشش گفتم سلام خوبی;;/;; جزوه فلانی رو داری;/;گفت سلام اره دارم فردا برات میارم خداحافط و فوری ازم دور شد;;/;; انگار وقتی نگام میکرد خجالت میکشید;;/;;عجیب بود;/; من دیگه اینجوریشو ندیده بودم ای خداااااااااا این چقدر ملوس بود.منو اینجوری میکنه پسرای بد بخت چی میشکن از دستش;/;.فردا که جزوه رو اورد بهم داد تا خواست بره گفتم بیا میخوام دو دقیقه باهات حرف بزنم.برگشت نگام خورد تو نگاهش که به من خیره شده بود.توی چشاش هم خجالت بود هم شیطنت میدونستم چه اتیشیه این دختر ولی این خجالتش مال چیه;;/;;.یکبار کونم رو مالیدم بهش وقتی برگشت گفتم عزیزم چرا فرار میکنی;/; بلافاصله گفت من از چی فرار کنم اخه کار دارم.گفتم دوست نداری با هم دوست باشیم;;/;; قیافش یه جوری شد با خجالت گفت چرا دوست دارم.گفتم خوب چرا نمیای خونه دانشجویی ما;;/;; بچه ها میگن میری هتل;/; گفت اخه منکه نمیتونم با شما بیام یکجا باشیم.گفتم چرا اخه ;;/;; افتخار نمیدی;/; گفت باشه بهش فکر میکنم.گفتم فکر کردن نداره باید بیای.گفت نه اخه نمیشه.منم رومو کردم اونور جزوه رو پسش دادم اومدم سر کلاس.اخر کلاس که شد همه که رفتن من با ایمان بودم.ایمان خوشتیپ ترین و خوش هیکل ترین پسر دانشگاهه.هر دختری دلش میخواد با اون باشه خوب منم دلم میخواد البته میدونم بجز من با چند نفری دیگه هم هست ولی خوب بمن چه.منم هستم.دیدم دختره اسمش ساره بود منتظر تاکسیه.به ایمان گفتم اون دوستمم سوار کن.کنارش که وایسادیم دیدیم همچنان داره اونرو نگاه میکنه.ایمان گفت خانم افتخار میدین ;//; ساره گفت نه بمحض اینکه منو دید یکم تعجب کرد و همینجوری زل زده بود.گفتم میای بریم یه بستنی باهم بخوریم;;/;; ساره یه کم ایندست اون دست کرد گفت باشه رفت نشست عقب.رسیدیم و روی یه میز نفره نشستیم.یکم زیر نظرش گرفتم البته منم زیاد نگاش نمیکردم ولی گوش چشمی هواشو داشتم.حسابی رفته بود تو نخ من و با اون چشای خوشگلش منو دید میزد.ایمان کونش داشت میسوخت که ما هیجکدوم اونو نگاه نمیکنیم تا بحال توی زندگیش اینقدر ضایع نشده بود.بستنی رو خوردیم با ساره بیشتر حرف زدم و از ایمان جدا شدیم با هم رفتیم سمت بازار.ساره برام یه تاپ خرید که هنوزم دارمش.تاپ نارنجی بود خیلی ازش خوشم اومده بود با هم شوخی میکردیم و حرف میزدیم تا بالاخره راضیش کردم بیاد خوابگاه ما.بهم گفت که داداشام نباید بفهمن وگرنه نمیذارن ن بیام اونجا.داداشاشم ماه یه بار میومدن پیشش یا روزی میموندن.داداشهاش رفتن و قرار شد دو ماه بیاد پیش ما.خانم وسایلشو جمع کرد و اورد و اومد پیش ما تو اتاق من.ما روی زمین میخوابیم.ساره یکم احساس قریبی میکرد با بچه ها که روبوسی میکرد یکجوری بود.با من هم همینطور کلا از لمس کردنش خوشم میومد.اونشبو نشستیم فیلم دیدیم ساره خیلی کم حرف میزد بعضی وقتها یه تیکه هایی می پروند که دقیقه بهش میخندیدیم.بچه ها از قیافش تعریف میکردن اونم با شوخی جواب میداد.شب که شد همه رفتیم واسه خواب خیلی هیجان داشتم دو تا تشک کنار هم با فاصله سانت انداختم.ساره روی میزش داشت با کتابهاش ور میرفت که یهو بچه ها اومدن کتاب رو از دست ساره گرفتن.اااااااااااای بابا چقدر درس میخونه شب اولیه اومدی اینجا فوری رفتی تو کتابت.حالا تا صبح میخوایم حرف بزنیم.یکی از بچه ها پاستور اورد.یه ساعتی بازی کردیم.من دیگه خیلی خسته شده بودم گفتم بچه ها بسه دیگه بخوابید.بچه ها یه دقیقه دیگه بازی کردن و رفتن تو اتاق خودشون.کم کم جمع کردن ساره هم لباساشو کمتر کرد.بهش توجه کردم دیدم به سینه هام و باسنم خیلی نگاه میکرد مخصوصا وقتی شلوارک پوشیده بودم.یکم نگاش کردم سینه های کوچیکی داشت ولی باسنش قلمبه بود.شب هر دو دراز خوابیده بودیم رو در رو بودیم من همینجوری نزدیکش شدم نا خدا گاه از روی تشکم سر خوردم رفتم روی تشک اون.سرمو گذاشتم رو بالشتش چشمای خوشگلش باز بود با یه حالت خاصی داشت نگام میکرد.دست راستش روی بالش بین صورتمون بود به شکلی که کف دستش بالا بود منم دست راستو همینجوری گذاشتم رو دستش اونم دست منو گرفت با اون یکی دستش شروع کرد به نوازش دستم.اینقدر خوشم میومد از اینکار اون لحظه که با هیچی عوضش نمیکردم.احساس کردم چشمام داره بسته میشه و خاب الودگی داره بهم غلبه میکنه.دستش که از حرکت ایستاد من سر خوردم رو تشک خودم و فوری خوابم برد.نصف شب احساس کردم یه دست داره روی بدنم حرکت میکنه و از زیر قفسه سینم بطرف سینه هام میاد.خودمو زدم بخواب ببینم چیکارمیکنه;/; خیلی به ارامی اینکارو میکرد و دستهای نرمشو بمن میکشید.احساس میکردم یه دستش لای پای خودشه این خیلی تحریکم میکرد.اروم کپلهای باسنمو تو دستش میگرف و ول میکرد. میخواست لاشو باز کنه ولی من شلوارک استرج پام بود دستشو برد پایین تر جاییکه شلوارک تموم میشد.دستش رو به رونم کشید احساس کردم دیگه ادامه نمیده ولی بعدش گرمای لباش روی باسنم نشون داد که هنوز دلش میخواد.اول کپل کون راستمو تو دهنش گرفت بعد رفت انگار میخواست دهنشو به لای کونم برسونه صورتشو اروم فشار میداد به کوووووووونم.واااااااای دلم میخواست کمکش کنم خیلی داشت بهم حال میداد.کووووووووسم خیس شده بودن.بعد از چند ثانیه حسابی شلوارکم خیس شد.دستشو اورد بالا و انداخت زیر بند شلوارکم اروم کشید پایین خیلی با ظرفت اینکارو انجام داد تا اینکه تا روی زانوم پایین کشید البته خودمو یکم دادم بالا طوریکه متوجه نشه.بعد از اینکه شلوارکو دراورد اول دستشو کرد لای لمبرهای کونم بعدش با دوتا دستش لمبرهامو باز کرد و صورتشو اورد نزدیک و جوریکه دماغش روی سوراخ کووووووونم بود و زبونش روی کووووووووسم.اوووووووووووف تموم موهای بدنم سیخ شده بود وقتی زبونش اون وسط حرکت میکرد انگار دنیا رو بمن دادن دلم میخواست زبونش بیشتر توی کوسم بره.یکم حرکت زبونشو بیشتر کرد یهو بدون اینکه بخوام تموم بدنم سفت شد و پاهام بهم نزدیک شد به شکلی که صورت ساره اون وسط گیر کرده بود یه اخ خ خ خخخخخخ گفتم و ارضا شدم.صدای نفس نفسهای ساره بگوشم میرسید.بیحال افتادم دیگه نفهمیدم تا صبح چطور خوابیدم.صبح که بیدار شدم ساره هنوز خواب بود معلوم بود اون ساعتهایی که من خواب بودم اون بیدار بوده اینقدر غرق خواب بود که اگه کسی نمیدونست فکر میکرد دو روزه نخوابیده…ادامه دارد
خاطره الهام قسمت اول
دسته بندی: