همسایه حشری
سلام دوستان من محمدرضام و ۲۵ سالمه این داستانو که میخوام براتون تعریف کنم کاملاً واقعیه و مربوط به یه سال پیشه
خلاصه بگم که تازه به یه محل جدید رفته بودیم (مستأجر هستیم) که بعد از یکی دو هفته خونه بغلیمون که اون هم اجاره بود مستاجرای جدید اومدن یه خانم و آقا که یه دختر ۷,۸ ساله هم داشتن، اختلاف سنی اونا با هم زیاد بود خانمه فقط۲۷ سال سن داشت اما آقا ۴۱ ساله بود. خب از خانمه بگم براتون که واقعاً از نظر زیبایی چهره حرف نداشت قد بلند و کمی هم اضافه وزن داشت اما زیباییش آدمو محو خودش میکرد. بعد از یکی دو هفته کم کم رفت و آمداش به خونه ما شروع شد به واسطه خواهرم که باهاش دوست شده بود ،همون روزای اول متوجه نگاه های عجیبش به خودم شدم منم با اینکه خیلی خجالتی ام اما اون سعی میکرد با حرکات و گفتارش منو به سمت خودش بکشونه، تا اینکه یه روز که بیرون بودم دیدم گوشیم زنگ میخوره و یه شماره ناشناسه جواب که دادم متوجه شدم خودشه ، باورم نمیشد گفتم شمارمو از کجا آوردی بعد از یه کم طفره رفتن بالاخره گفت که از گوشی خواهرم برداشته بعد از احوالپرسی یدفعه گفت راستی یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی گفتم بپرس گفت رل داری گفتم: نه تو هیچ رابطه ای نیستم خلاصه گفت که از من خوشش اومده و دوس داره باهاش باشم و اینکه فک نکنم زن هوس بازیه و قلبا منو دوس داره و عاشقمه منم واقعا هنگ کرده بودم اصن باورم نمیشد ، بعد اون چند باری که میومد خونمون من بازم جلو خانواده روم نمیشد بشینم و میرفتم تو اتاق و اونم شروع میکرد به پیام دادن که این کارا چیه مگه از من بدت میاد و این حرفا منم گفتم نه اینطوری نمیشه باید قرار بذاریم یجا که باهات صحبت کنم اونم از خدا خواسته قبول کرد دیگه پیامای سکسیش داشت دیوونم میکرد ، محمدرضا من خیلی داغم و روزی یه بسته دستمال کاغذی مصرف میکنم از بس که آبم زیاده منم به شوخی گفتم باید بری دکتر گفت اتفاقا رفتم پیش یه ماما گفته تو هیچ مشکلی نداری فقط خوش به حال شوهرته گفت همونجا تو دل خودم گفتم چ فایده قدر منو نمیدونه ، بش گفتم ینی ارضات نمیکنه گفت نه اصن هفته یه بارم به زور باهام رابطه برقرار میکنه در حالیکه من نیاز دارم شبانه روزی چند بار ارضا بشم.خلاصه روز قرار فرا رسید تا سوار ماشین که شد هنو رو صندلی نشسته بود لباشو تو لبام قفل کرد بعد از اینکه یه دل سیر لبای همو خوردیم شروع کرد به ناز و عشوه کردن و اینکه میخوام تا همیشه مال خودم باشی و از این صحبتا منم گفتم نگران نباش تا همیشه کنارتم گفت پس از امشب باید شروع کنیم منم با تعجب گفتم چیو ؟ گفت عشقمونو دیگه گفتم منظورت چیه ؟ اونجا بود که فهمیدم شوهرش نگهبانه و یه شب در میان شبا شیفت میده تا اینو فهمیدم از خوشی داشتم ذوق مرگ میشدم ، گفتم خو چطوری گفت آخر شب در خونه رو برات باز میذارم ساعتای ۱و۲ که همه خوابن پیام میدم همون موقع بیا گفتم دخترت چی؟ گفت اونو تو اتاقش میخوابونم درم میبندم نگران نباش.ساعت۱ونیم بود که پیام داد رفتم اونجا دیدم با یه ست شورت و سوتین قرمز دراز کشیده با ناز و عشوه گفت منتظر چی هستی بیا عروسکتو جرررر بده دیگه رفتم جلو یه کم که لباشو خوردم گفت بسه دیگه الان آبم میاد من زود ارضا میشم بکن تو کصم دیگه رفتم لای پاهاش شورت خیس آبشو که دادم پایین دیدم واقعا عروسکه یدفعه گفت محمد رضا فقط مواظب باش عروسکم خیلی تنگه اولش آروم بکنیا گفتم چشم فقط کافیه کیرمو حس کنی که تو آسمونا پرواز کنی با گفتن همین جمله آروم کیرمو تا ته تو کصش جا دادم الحق که تنگ بود ولی آب زیادش کمک میکرد که راحت تا ته کیرمو تو کصش جا بدم کص که چی بگم تنور آجر پزی بود اون لحظه بهشتو حس کردم باور کنید در حدی داغ و حشری بود که بعد چنتا تلمبه همزمان با من ارضا شد.اون شب تا نزدیکای ۴ صبح ۳,۴ بار از خجالتش دراومدم آخر سر شروع کرد به قربون صدقه من رفتن و اینکه تو فقط مال خودمی و صحبتای عاشقانه اینا منم بهش دلگرمی میدادم گفتم نگران نباش خودم همیشه سرویست میکنم.خلاصه که تو اون یه سال همسایگی یه شب در میون کص حشری همسایه رو سرویس میکردیم. الانم که از اونجا رفتیم هنوز با هم در ارتباطیم ولی دیگه مث اون شبا نمیشه که تو خونه خودش سرویسش میکردم.
نوشته: ممرضا