…قسمت قبل
سلام
این داستان ادامه داستان تاوان کردن خواهرم مهرانا(۱) هستش
برعكس هميشه كه تو تابستون شلوارك پام بود اين بار با يه شورت سفيد تنگ كه شق بودن كيرمو كاملا از
زير شورت نشون ميداد وارد اتاقش شدم. روي تختش به روي كتف سمت راستش خوابيده بود و با موبايلش صحبت
ميكرد حدس ميزدم آرش باشه. چون تا منو ديد تلفن رو قطع كرد وقتي منو نگاه كرد يه لحظه رد نگاهشو روي
كير شق شدم ديدم. هدف منم از پوشيدن شورت تنگ اين بود كه كير شق شدمو ببينه. بلافاصله با صداي حشري
و لرزون كه خيلي هم تابلو بود بهش گفتم واسه كي انگشتتو بيلاخ كردي؟ دستمو روي كيرم قرار دادم و گفتم
منم اومدم اين بار جاي انگشتام اينو بيلاخ كنم داخل كونت. داشت مي خنديد كه تو همون حال گفت زر نزن
ديگه خوب خودت اول شروع كردي.
بهش گفتم خودم شروع كردم ولي تو هم كونت ميخاره درسته؟ منم ميخوام خارش كونت رو با اين بندازم و
همزمان به كيرم اشاره كردم. در حاليكه كير شق شدم رو همچنان با دستم فشار میدادم ادامه دادم سينا رو
فرستادم دنبال نخود سياه تا يك ساعت ديگه هم نمياد حله؟ متعجب منو نگاه كرد و گفت چي حله؟؟؟ گفتم
برطرف كردن خارش كونت با اين و دوباره به كيرم اشاه كردم و ادامه دادم عشق و حال… حال و هول… با هم بريم
تو ابرها… صفا سيتي … بعد زدم تو فاز پر رويي گفتم اگه داداش بي غيرت ميخواي كه كاري به كارت نداشته باشه
بايد بذاري يه دور هم من بزنم توش ديگه دستمالي حال نميده. منو نگاه كرد و گفت زر زيادي نزن گمشو بيرون
بابا.
اين بار من انگشت دستمو به نشانه بيلاخ بالا بردم و گفتم عمراً… نيومدم تو اتاقت كه بي خيال كونت بشم.
آينده ام، دانشگاه رفتنم و زندگيم به خاطر تمايلات تو خراب شد. مطمئن باش يه دور كردنت حق منه. بلافاصله
برام شيشكي بست و گفت اونوقت كي اين حق رو به تو داده؟ به كيرم اشاره كردمو و گفتم اين. اومد بخنده خودشو
نگه داشت.
نزديكش شدم و گفتم جون خوشت اومد؟
سكوت كرده بود و همچنان روي تختش با گوشي موبايلش ور ميرفت. از حشر زياد دستمو روي كيرم قرار داده
بودم با صدايي كه شبيه خر خر بود آروم آخ و اوخ ميكردم و طوري كه بشنوه مدام بهش ميگفتم :
حله بزنم؟ميدي بزنم؟ فقط يه دور… سينا رو فرستادم بيرون…كسي نميفهمه. انقدر گفتم تا با حالت عصباني
منو نگاه كرد و گفت خفه شو ميخوام زنگ بزنم برو بيرون.
دوباره بهش بيلاخ كردم و گفتم يا منم بايد بزنم توش. يا بايد دور آرش رو خط بكشي از فردا هم با چادر ميري
بيرون.
مهرانا خيلي پررو شده بود. گوشي موبايلشو رو تختش قرار داد و گفت هيچ كدومشو قبول نميكنم. خنديدم و
بهش گفتم بيچاره آرش اون روز كه پشت سرت مي اومد به من گفت دنبال سوراخاته. بالشت روي تخت شو براي
من پرت كرد و گفت تو غلط كردي برو گمشو بيرون.
باز هم با صداي لرزون و شهوت آلودي بهش گفتم عمراً… تا نكنمت بيرون نميرم. شش ماهه دارم به عشق كونت
با عكس ها و فيلم هات جق ميزنم.
وسط حرفم پريد و گفت خاك بر سرت كنم به درك كه ميزني. انقدر بزن تا بميري. حالا خفه ميشي يا نه؟
گفتم نه و ادامه دادم ميدوني از كي دارم با عكس ها و فيلم هات جق ميزنم از پارسال كه منصور جلوي طلا
فروشي انگشتت كرد و تو بهش خنديدي. الكي بهش گفتم خودم با چشمهام ديدم. تازه آزاده هم باهات بود. اين
حرفو كه زدم يهو داد زد و با صداي بلند سينا رو صدا كرد.
بهش گفتم جون… هنوز نرفته توش داري داد میزنی؟ در ضمن چند بار بگم واسه حال كردن با تو سينا رو
فرستادم بيرون.
دوباره بهش نزديكتر شدم كه بلند شد روي تختش نشست. بهش گفتم من سهمم از اين بي غيرتي رو ميخوام
وقتي فهميدم مرتضي كردتت به اين نيت كه خودمم يه روزي ميكنمت چيزي بهت نگفتم.
بعد براي اينكه جو تو همون حالت خنده و شوخي باقي بمونه بهش گفتم تازه مراجع تقليد هم گفتن يه دور
دادن به برادر حلاله.
بلافاصله برگشت گفت مراجع تقليد گو خوردن با دهن تو.
اومدم روي تختش بشينم كه يهو از جاش بلند شد و با صداي بلند تند تند سينا رو صدا زد.
بهش گفتم لامصب واسه كونت حاضرم زمين و زمان رو به هم بدوزم.
بلافاصله برگشت گفت يعني اين قدر بدبخت شدي؟ بدوز خوب. بهش گفتم خوب تو اول بده. بازم برام شيشكي
بس. .
تو دلم بهش حق ميدادم كه در ظاهر، حال دادن به من رو قبول نكنه. چون هيچ دختري به دوست پسرش
نميگه بيا منو بكن چه برسه به اينكه خواهري به برادرش بگه.
با صداي شهوت آلودي بهش گفتم ديگه نميتونم تحمل كنم كه يه شاه كون هر روز صبح تا شب تو خونه با من
تنها باشه من كاري نكنم نمي تونم ببينم يك عمر تو خونه مي چرخي حسرت كردنت به دلم بمونه و فقط با
عكس هات جق بزنم.
بلافاصله به سمت در هجوم بردم درب اتاقشو بستم از داخل قفلش كردم و كليد شو برداشتم و گفتم من كون
ميخوام يالا واسه منم فيلم بازي نكن از قفل شدن درب اتاقش تعجب كرده بود.
در حاليكه به سرعت تي شرتمو از تنم در مي آوردم بهش گفتم آبروم تو دبيرستان رفت باعث ترك تحصيلم
شدي يه دور حق منه.
تا تي شرتمو در آوردم با صداي لرزوني گفت مهران داري چيكار ميكني؟ خجالت بكش. بعد هم به سمت پنجره
اتاقش رفت بيرون رو نگاه كرد.
ارتفاع پنجره اتاقش تا زمين خيلي زياد بود. امكان پريدن يا بيرون رفتن نداشت.
بهش گفتم جون… قربون اون كون نرمت برم. واسه من فيلم بازي نكن من خودم کارگردانم.
تا خواستم شورتمو پائين بكشم جيغ كوتاهي كشيد و گفت مهران ديوانه نشو بعد هم سريع به سمت درب اتاقش
كه من هم اونجا ايستاده بودم هجوم برد. درب هم كه قفل بود كليدش هم دست من بود. خودشم ميدونست
تلاشش بي فايده هست.
همون جا جلوي درب اتاقش يك دستشو گرفتم و با يه حالت التماس گونه بهش گفتم ديگه جق زدن با عكس
ها و فيلم هاي رقصيدنت بسه من كون واقعيتو ميخوام.
آروم و التماس كنان دست بردم تاپ توي تنش رو در بيارم كه يهو دستشو بالا برد و سيلي محكمي تو گوش
من زد.
بهش گفتم جون هر چقدر ميخواي منو بزن ولي اون كون خوشگلتو از من دريغ نكن.
تو اتاقش حالا ديگه صداي التماسم براي درآوردن لباس هاش بلند بود.
هنوز جلوي درب اتاقش بوديم داشت دير مي شد رفتارش طبيعي بود كه همكاري نكنه. انتظار نداشتم بگه بيا منو
بكن. با اين حال دوست داشتم خودش لباس هاشو در بياره.
يك دستشو گرفتم و كشيدم. با صداي لرزوني گفتم لامصب اسيرتم … داغونتم… هلاك اون كون نرمتم… فقط
يه دور بده.
12 ساله -داشتم به سمت تخت خوابش مي كشيدمش عجيب بود كه مقاومت زيادي نمي كرد حتي سيناي 10
بيشتر از مهرانا مي تونست مقاومت كنه تا به سمت تخت خواب كشيده نشه.
بدون زحمت زياد و با كشيدن دستهاش به كنار تختش آورده بودمش. وسط آه و اوخم بهش التماس ميكردم تا
سينا نيومده شلوار و شورتشو در بياره رو تخت دمر بخوابه. بهش اطمينان ميدادم با اين اندام ناز و كوني كه تو
داري مطمئن باش چهار تا تلمبه بزنم آبم مياد زياد طول نميكشه سينا هم چيزي نمي فهمه. عجيب بودكه صداي
مهرانا هم كنار تختش به شدت مي لرزيد. ولوم صداش پائين اومده بود و با صداي آروم و خفه اي ازم ميخواست
كه دست از سرش بردارم.
بدون توجه به حرفاش بهش گفتم من حاليم نيست من كون ميخوام يالا بلافاصله هم به روي تخت هلش دادم.
به روي كمرش روي تخت ولو شد. تا اومد بلند شه در حاليكه قربون صدقه كونش مي رفتم بلافاصله روي پاهاش
نشستم با همون صداي لرزونش كه حالا ديگه به بغض تبديل شده بود پشت سر هم ميگفت:
مهران نه مهران…
خجالت بكش…
مهران زشته ولم كن…
مهران من با تو نه…
بدون توجه به حرف هاش روي زانوهام بلند شدم تعجب ميكردم چرا تقلاي زيادي براي بيرون آوردن پاهاش از
زير پاهام نميكنه.
از حشر زياد داشتم ديوانه ميشدم هيجان كردن كون خواهر اصلا برام قابل توصيف نيست. حتي خجالتي كه
مهرانا مي كشيد براي من لذت بخش بود. به يكباره شورتمو تا زانو پائين كشيدم كيرم مثل فنر بيرون افتاد.
با ديدن كيرم يهو آروم شروع كرد به گريه كردن. در حال گريه منو نگاه كرد و گفت بي شرف من ناموستم. اين
همه دختر حرفشو قطع كردم و گفتم دهن سرويس كون تو يه چيز ديگست. وقتي كون ناموسم يه سر و گردن از
بقيه بالاتره تكليف چيه؟
من كه قصد كردنش رو داشتم نبايد از چيزي خجالت مي كشيدم. اولين بار بود كه كير لختمو مي ديد.
بلافاصله آه و ناله كنان دست انداختم شلوار و شورت مهرانا رو پائين بكشم كه گريه كردنش شديد تر شد دستاشو
به لبه شلوارش گرفته بود تا پائين نياد. در حال گريه به من ميگفت مهران بس كن. مهران من خودمو مي كشم.
آفرين بس كن. شلوارمو ول كن پاره ميشه. خجالت بكش.
بهش گفتم خجالت بكشم؟ چرا؟ در حاليكه نفس نفس ميزدم ادامه دادم كردن كون تو برام جاي خجالت يه
لذت رويايي داره.
مقاومت ضعيف دست هاي مهرانا روي لبه شلوارش باعث شد بدون دردسر شلوار و شورتشو به يكباره تا زانو
پائين بكشم. همون لحظه هم بهش گفتم لامصب دوران جق زدن من به ياد كس و كونت اينجا ديگه تموم ميشه.
با پائين اومدن شلوار و شورتش يهو جيغ زد و صداي گريه كردنش تمام اتاق رو پر كرد. داشت ناجور گريه ميكرد.
هر دو دستش رو لاي پاش كرده بود و كسش رو پوشونده بود. واسه اينكه آروم بشه تند تند بهش مي گفتم فقط
يه دور ميخوام. ميخوام ببينم كون ممنوعه خواهر چه حالي ميده. هر جوري بود دستاشو از روي كسش كنار زدم.
واي چي ميديدم. بالاخره از نزديك هم ديدمش. حالا داشتم اون كس ناز و خوشگل و كردني رو با يه شيار
صاف و منظم وسطش نگاه ميكردم. اولين بار بود از اين فاصله كم نگاش ميكردم. حتي يك تار مو هم روي كسش
نبود صاف و يكدست و سفيد. مهرانا از خجالت چشمهاشو بسته بود و آروم گريه ميكرد. بهش گفتم اووووفففف
لامصب چي ساختي. قربونش برم من. بوسه اي به روي اون شيار ناز و صاف زدم. آن قدر طولاني و عميق كه
وجودمو از خواستن سرشار كرد.
بهش گفتم خيلي دوست دارم بخورمش برات. ميدونم درآينده آب خيلي ها رو مياره. من كه ديوونش شدم.
دستاشو ول كردم و از روي پاهاش بلند شدم و باز هم بيشتر شلوار و شورتشو پائين كشيدم و سرانجام با كمي
مقاومت مهرانا از پاش درآوردم. شورت خودمم تا نيمه پائين بود. هم براي درآوردن شورت خودم و هم براي اينكه
مهرانا رو امتحان كنم و ببينم اين گريه هاش فيلمه يا نه از روي پاهاش كنار رفتمو سريع شورتمو از پام درآوردم.
اصلا حركتي براي بلند شدن از روي تختش نكرد و فقط ماهرانه گريه ميكرد.
دوباره دستاشو از روي كسش كناز زدم.كس ناز و خوردنيش همچنان از فاصله كمتر از نيم متر مقابل من بود. با
اينكه با دستاش مانع دست زدنم به كسش ميشد ولي موفق شدم چند لحظه اي حسابي بمالمش. چقدر نرم پر
حرارت بود. داشتم واسش ضعف ميكردم. از ديدنش هيجانم چند برابر شده بود. با اين حال وقت كم بود و بايد از
كون ميكردمش. واسه همين بي خيال كسش شدم و خوردنشو به آينده واگذار كردم.
براي درآوردن تاپش كمي روي پاهاش خيمه زدم. اولين بار بود كه پاهاي لختم پاهاي لخت و پر حرارتش رو
لمس ميكرد. وقتي كيرم به پاهاي لختش مي خورد حس جديد و عجيبي رو تجربه ميكردم.
مهرانايي كه واسه در آوردن شلوار و شورتش زياد مقاومت نكرد طبيعي بود براي در آوردن تابش هم زياد مقاومت
نكنه. تو اون لحظات آرومتر گريه ميكرد. به محض برخورد دست هام با پستون هاش از نرمي و لطافتش چنان از
خود بي خود شدم كه بي اختيار خواستم لبمو روي لبش بذارم كه اجازه نداد و تند تند سرشو به چپ و راست
مي چرخوند. دستامو به زير تاپش برده بودم سينه هاشو از زير سوتين گرفته بودم و در حاليكه حسابي مي
ماليدمشون قربون صدقشون مي رفتم. سينه هاي بلوريش همچون بادكنكي پر آب نرم و به شدت تحريك كننده
بود.
بدبختانه باز هم وقت خوردن و ماليدن و حال كردن با اين سينه هاي بلوري دخترانه اش رو نداشتم. تاپ و
سوتين توي تنش رو هم بالاخره با مقاومت كمي از تو سر و دور سينه هاش در آوردم و به گوشه اي پرت كردم.
با درآوردن تاپ و سوتينش در حال گريه فحش ميداد و منو تهديد ميكرد كه به بابا ميگم. ديگه كاملا لختش
كرده بودم. باورم نميشد مهرانا رو بدون درد سر زيادي لخت كرده باشم.
لامصب هيكلش خيلي ناز بود تمام بدنش پوست صاف و يك دستي داشت. هيچ آثاري از جوش يا لك تو كل
بدنش نمي ديدم. اصلا اين دختر شكم يا چربي اضافه نداشت واقعا به شوهر آيندش حسوديم شد كه اين بدن رو
بدون درد سر و قانوني در اختيار داره. يك دستشو لاي پاش كرده بود و كسش رو پوشونده بود و با يك دستش
هم سينه هاشو پنهون كرده بود. هنوز گريه ميكرد. بهش گفتم جون… هنوز كه نكردم توش گريه ميكني.
اين گريه كردنش تو اون لحظات كاملا طبيعي به نظر مي اومد. با خودم ميگفتم اگه گريه نكنه بايد چيكار كنه؟
خودمو گذاشتم جاي مهرانا واقعا هم غير از گريه كردن نميشه كار ديگه اي كرد. مهرانا نميتونست هيچي نگه و
سكوت كنه تا من لختش كنم. اين كون كردن مثل رابطه دوست دختر و دوست پسري نبود كه هر دو راضي
باشن. بلكه خواهر و برادري بود و مهرانا بايد گريه ميكرد تا وانمود كنه راضي نيست.
كيرمو از عمد جلوي ديدش قرار داده بودم. چند باري نگاهشو روي كيرم حس كرده بودم. ازش خواستم برگرده
و دمر بشه. در حال گريه هي نه…نه… ميكرد. با حالتي كاملا حشري بهش گفتم چي شد ديگه زارت زارت نميكني؟
جوابمو نداد. بهش گفتم چهار بار ارضات كردم يه بارم بذار با كون تو آب منم بياد اشكالي داره؟ البته همين الانم
نكرده داره مياد. صدامو آروم كردم و گفتم ميخوام با رضايت خودت بكنمت. وقتي اين حرف رو زدم جيغ زد و
گفت برو گمشو دست از سرم بردار.
بهش گفتم لامصب صدتا از اين جيغ ها هم بكشي من بي خيال كونت نميشم .يالا برگرد دمر بخواب. ديگه
تحمل ندارم ميخواي يك عمر افسردگي بگيرم؟ در عوض هر جوري بگي بي غيرت ميشم. اصلا خواستي به آرش
هم بدي از نظر من اوكي هست.
تند تند دلداريش مي دادم هي تاكيد ميكردم فقط يه دور ميخوام. هنوز داشت فيلم بازي ميكرد و ميگفت من
نميخوام من نميدم. همچنان دوست داشتم خودش دمر بشه و با رضايت خودش بكنمش. اينطوري مي تونستم
عواقب احتمالي بعد از كردنش رو كم كنم يا به صفر برسونم. بدبختي نه از روي تخت پائين مي اومد نه دمر ميشد
تا بكنمش. فقط دستاشو روي كس و سينه هاش گذاشته بود تا معلوم نشه.
ديدم اينطوري فايده نداره و وقت داره تلف ميشه. هر دو دستمو به دور مچ هر دو پاش محكم حلقه كردم و مثل
فن فيتيله پيچ در كشتي يه بار پيچوندم اين طوري به راحتي دمرش كردم ولي با اين كار گريه كردنش دوباره
شديدتر شد و صداي آي پام شكست مهرانا تو كل اتاق پيچيد. گوشي موبايلشو برداشت تا مثلا به بابام زنگ بزنه.
گوشي رو ازش گرفتمو تو دلم گفتم جون دستت برام رو شده خودم ميدونم دوست داري بكنمت. بدون
توجه به تهديداتش از همون لحظه كه دمرش كردم با ديدن كون خوش فرم و رويايش اونم لخت و از فاصله نيم
متري حسابي زدم به سيم آخر. يه كون برجسته با چاكي عميق. نرم و لطيف همچون ژله جلوي من بود. پوست
كونش صاف وبدون لك و يك دست بود يه لحظه از اين همه صافي و بدون لك بودنش به شك افتادم نكنه كرم
به پوست كونش ماليده بعد از اين طرز فكرم خندم گرفت.كدوم دختري به پوست كونش كرم مي ماله؟ مگه مهرانا
ميدونست قراره امروز بكنمش؟
مثل كسش حتي يك تار موي كوچيك هم روي كون و لاي كونش نداشت. از اين همه زيبايي كونش كم مونده
بود كسخل بشم. واقعا اين كون ارزش بي غيرت شدن رو داشت. ارزش تابو شكني رو داشت. ارزش ريسك كردن
رو داشت. با آه و ناله اي كه از روي شهوت زياد بود به كونش حمله كردم. كوني كه اين لوكاس فرانسوي جوري
كرده بودش كه مهرانا تا دو روز حالت تهوع داشت. نمي تونست خوب راه بره. بوسه بود كه در مقابل گريه و تهديد
هاي مهرانا به روي كونش ميزدم و با دستم حسابي اين نرمي و لطافت رو فشار ميدادم. ديوانه وار آه و ناله ام بلند
بود.
با هر دو دستم لاي كونش رو از هم باز كردم. با ديدن اون سوراخ كون قرمز رنگ با صداي بلند گفتم بالاخره
ديدمش اين سوراخ لامصبو. اي جونم به اين سوراخ كونت. تا حالا سه نفر آبشون با اين كون اومده من هم نفر
چهارمم كه قراره آبش بياد. گريه مهرانا از خجالت دوباره شديدتر شد.
آخ كه چه حس لذت بخشي به وجود مياد وقتي ممنوعه ها رو نگاه و يا فتح ميكني. و من تو اون لحظات ناب
چنين حسي داشتم. مثل كسي كه گمشده اش رو پيدا كرده در حال بررسي سوراخي بودم كه حسابي منو بي
غيرت كرده بود. منو به انجام كارهاي خطرناك وادار كرده بود. آبروي منو جلوي دوستام تو مدرسه برده بود. منو
منزوي كرده بود وجالب تر اينكه منصور و پژمان در آرزوي كردنش بودن.
من محو ديدن اون سوراخ زيبا و دوست داشتني و شهوتناك بودم مهرانا غرق در خجالت بود.
سوراخ كون بسيار تميزي داشت. هر بار لاي كونش رو از هم باز ميكردم سوراخش هم كمي باز ميشد و قرمزي
داخلش بيشتر معلوم ميشد. چنان از خود بيخود شدم كه با زبونم به جون كونش افتادم. بي اختيار و از روي شهوت
سوراخش رو از پائين تا بالا با زبونم ليس زدم و بوسه باران كردم.
در حال بوسيدن سوراخ كونش بودم كه يهو صداي زنگ آيفون خونه بلند شد. به يكباره مستي و خوشي اون
لحظات ازسرم پريد. همه چيز جلوي چشمان من رنگ باخت. باورم نميشد چنين ضد حال مرگباري خورده باشم.
بدجوري عصبي شده بودم. همه چيز رو از دست رفته مي ديدم. از تختش پائين اومده بودم مهرانا هم با صداي
زنگ يهو از روي تختش بلند شد رفت دنبال لباس هاش و همزمان منو فحش ميداد. سريع مشغول پوشيدن
لباسهاش شد. يارو كه زنگ ميزد ول كن نبود. چاره اي نبود انگار بايد بي خيال ميشدم. از حرص به سمت مهرانا
هجوم بردم. حالا كه ديگه حال دادنش خطر داشت يكي پشت درب خونه بود جانانه مقاومت ميكرد اجازه نميداد
كاري كنم هر جوري بود دستمو داخل شلوار و شورتش كردم انگشت بزرگه دست راستمو روي سوراخ كون خيسش
قرار دادم و با دو سه تا فشار محكم همشو تو كونش فرو كردم. از ته گلو آخ بلندي كشيد. هر دو دستشو سمت
كونش آورد. بدنش رو به سمت جلو برده بود تا كمتر توش بره ولي موفق نبود چند لحظه انگشتمو تو كونش نگه
داشتم. داخلش بدجوري داغ و پر حرارت بود. تمام انگشتم داخل كونش بود كه يهو همشو كشيدم بيرون. مهرانا
كه دردش اومد بود بلافاصله دستشو روي كونش قرار داد تند تند فحش ميداد. بلافاصله جلوش همون انگشتي كه
تو كونش كرده بودمو داخل دهنم گذاشتم حسابي خوردمش. سريع لباس هامو پوشيدمو بهش گفتم الان انگشتمو
تا ته كردم توش مطمئن باش باهات تنها بشم اين بار بدون معطلي كونتو با كيرم پر ميكنم.
با حالتي عصبي و يه آدم كير خورده رفتم طبقه پائين. از عصبانيت مي خواستم اون پدر سگي كه مزاحم كون
كردن من شده بود رو با چك و لگد له كنم. درب خونه رو با عصبانيت باز كردم از ديدن سينا پشت در خشكم زد.
در حاليكه سعي ميكردم خودمو نرمال نشون بدم متعجب نگاش كردم. قبل اينكه حرفي بزنم برگشت گفت
داداش تا اونجا دويدم ديدم بستس ولي روي بنر مغازش شماره موبايلشو نوشته بود. زنگ زدم بهش گفت تا ساعت
6 نمياد منم برگشتم خونه. پس گردني محكمي بهش زدم و گفتم مگه بهت نگفته بودم اگه بسته بود همونجا
بمون تا بياد؟
يهو زد زير گريه 10 هزارتوماني و باطري موبايلمو روي زمين انداخت و گريه كنان وارد سالن پذيرايي شد. يه
لحظه از اين كار خودم ناراحت شدم. بيچاره سينا تقصيري نداشت. هر لحظه كه ميگذشت از عصبانيت من هم
كمتر ميشد. آخرش تصميم گرفتم برم و از تو دلش دربيارم. 10 هزار توماني و باطري رو برداشتمو رفتم تو سالن
پذيرايي. هنوز مهرانا پائين نيومده بود. سينا رو بوس كردم و 10 هزار توماني رو بهش دادم.
چند دقيقه بعد هم مهرانا پائين اومد تا منو ديد كوسن روي مبل رو برداشت به طرف من پرت كرد گفت خيلي
آشغالي بعد هم رفت تو آشپزخونه.
تا شب كمي نگران بودم نكنه مهرانا جريان اون روز رو به پدر و مادرم بگه ولي هر چه زمان ميگذشت رفتارش
با من عادي تر ميشد.
ناچار تصميم گرفتم تا زمان مسافرت رفتن سينا از خونه صبر كنم. جهنم من كه اين همه وقت منتظر شدم دو
سه روز ديگه هم هر جوري بود تحمل ميكردم. تازه اينطوري خيلي بهتر بود بدون استرس ميكردمش. تازه زمان
تنها بودنم با مهرانا هم صبح تا شب بود. اونم نه يك روز بلكه 3 روز.
جالب بود كه تا قبل از در زدن سينا مهرانا هيچ مقاومتي واسه كرده نشدنش نكرده بود و كاملا يه دختر وا داده
بود ولي تا در خونه رو زدن يهو هركول شده بود.
همون شب آرمان زنگ زد. چون از تلفن كارتي زنگ زده بود نفهميدم آرمانه ولي تا صداشو شنيدم سريع قطع
كردم. همون لحظه هم رفتم پيش مهرانا جريان رو بهش گفتم. به اون هم زنگ زده بود و مهرانا هم كاري مشابه
كار من كرده بود. فرداي همون روز فريبرز يكي از بچه هاي گروه كيونت به موبايلم زنگ زد و خبر بسيار خوش
حال كننده اي كه كم از كردن يه دور كون مهرانا نداشت به من داد. فريبرز هم بعد از ما به خاطر ضرر و زياني
كه ديده بود از گروه خارج شده بود. اين خبر خوشحال كننده چيزي نبود جز دستگيري تعداد زيادي از اعضاي
بچه هاي شركت هرمي كيونت كه روز قبلش اتفاق افتاده بود. فريبرز ميگفت پليس آگاهي ديروز محل تجمع بچه
هاي گروه كيونت تو پرديس رو شناسايي كرده همه رو گرفتن و فقط آرمان اونجا نبوده و فعلا فراريه. همون لحظه
بود كه فهميدم آرمان براي چي از تلفن كارتي با من تماس گرفته بوده. فريبرز ميگفت آرمان ديروز زنگ زده گفته
لو رفتن گروه يا كار تو بوده يا مهران يا كارسعيد و اميربوده.
حرف هاي فريبرزكه تمام شد تو كونم عروسي شاهانه راه افتاده بود. من هم قصد لو دادن گروه رو داشتم و
منتظر بودم همه چي عادي بشه بعد اين كارو كنم كه انگاري يه نفر جلوتر از من پيش دستي كرده بود كار رو
تموم كرده بود. حرف هاي فريبرز نشون ميداد افراد بالاتر از آرمان هم نميدونن گروه مربوط به پرديس چطوري
لو رفت. حتي آرمان هم نميدونست و به ما چهار نفر شك داشت. از اينكه نيما و پژمان گرفتار شده بودند بسيار
خوشحال بودم. البته ما هم شانس آورديم كه دو سه ماه پيش از اين گروه شيطاني بيرون اومده بوديم و عضويت
ما تو سايت و گروه كيونت حذف شده بود وگرنه ما هم الان جز دستگيرشدگان بوديم.
از فريبرز خواسته بودم اخبار مربوط به نيما و پژمان رو هر روز به من بده. خيلي دوست داشتم اين آرمان مادر
جنده هم گير بيافته. خيلي دوست داشتم خودمو عامل لو دادن گروه معرفي كنم ولي ترس داشتم اين عوضي ها
رو عقده اي كنم و درصدد تلافي باشن.
خبر لو رفتن گروه رو كه به مهرانا دادم جوري خوشحال شد كه واسه خودش بشكن ميزد، ميخوند و همزمان
مي رقصيد. اصلا يادش رفته بود روز قبلش قصد كردنش رو داشتم. اون روز هم من و هم مهرانا به خاطر اين قضيه
تو كونمون حسابي عروسي بود.
حالا كه عقده هاي مربوط به پژمان و نيما تا حدود زيادي فروكش كرده بود فقط به كردن مهرانا فكر ميكردم.
اما در مورد مهرانا احساس ميكردم از اون لحظه اي كه شلوار و شورتشو پائين كشيدم رفتارش تغيير كرده. بيشتر
از قبل به صورت دمر جلوي تي وي دراز مي كشيد. آرايش هاي غليظش تو خونه در نبود پدر و مادرم بيشتر شده
بود و به طرز ديوانه كننده اي كردني تر ميشد. حتي بيشتر از قبل جلوي من ظاهر ميشد عجيب بود كه شورت
هم پاش نميكرد. يكبار كه تو آشپزخونه شلوارشو به سمت مخالف كشيدم يقين پيدا كردم حدسم درست بوده و
شورت پاش نيست. رفتارش با من مثل هميشه بود. خيلي عادي با من حرف ميزد انگار نه انگار كه من لختش
كرده بودم توي اون دو سه روزي كه منتظر بودم سينا بره هر بار مهرانا پيش من مي اومد و با من حرف ميزد
يكسره صدايي شبيه خر خر در مي آوردم و آخ و اوخ ميكردم تهديدش ميكردم بذار سينا بره مثل لوكاس جوري
ميكنمت ديگه نتوني راه بري.
برام شيشكي مي بست. منم توي اون دو سه روز حسابي متلك بارونش كرده بودم. يه بارتو تلگرام الكي براش
نوشتم هه هه وقتي لوكاس ميكردت آب منم خود به خود اومد. برام نوشت خوب بيغيرتي ديگه. براش نوشتم
خيلي دوست دارم بازم تو اون موقعيت زيريه پسر ديگه ببينمت بازم آبم خود به خود بياد. برام نوشت مامان دلش
خوشه پسر زائيده ولي فكر كنم تو رو ريده.
شبي كه فرداش قرار بود سينا با پسردايي هام به گرگان برن از ذوق كردن مهرانا تا نزديكي هاي صبح خوابم
نبرد. چنان هيجان داشتم كه يك دستم مدام روي كير شق شده ام بود. تمام ذهنم درگير اتفاقات اين چند روز
اخير بود.
صبح كه بيدار شدم ساعت 9 بود. تا به ياد كاري كه قصد انجامش رو داشتم افتادم دچار هيجان شديدي شدم
و كيرم به يكباره شق شد. با وجود اينكه هر روز صبحانه كاملي ميخوردم ولي اون روز صبح اصلا گرسنه نبودم.
سر ميز صبحانه فقط من و مهرانا بوديم. پدر و مادرم به خاطر شاغل بودنشون هر روز ساعت شش و نيم از خونه
بيرون مي زدند كه اين بار سينا رو هم با خودشون به خونه دايي ام برده بودن. با وجود اينكه مي تونستم بعد از
رفتن پدر و مادرم بلافاصله به طبقه بالا برم و كار مهرانا رو تموم كنم ولي اين كار رو نكردم. دوست داشتم وقتي
آرايش كرده و خوشگلتر شده كار كونش رو يكسره كنم. روز قبلش از صحبتهاي تلفنيش فهميده بودم ساعت 10
صبح با يكي قرار داره ولي نفهميده بودم با كي. ولي حدس ميزدم آرش باشه. خوبي بيرون رفتن مهرانا اين بود كه
به شدت خوشگل ميكرد بيرون مي رفت و خوار پسرها رو اينطوري مي گائيد. با اين حال نمي تونستم سر ميز
صبحانه بهش كرم نريزم. بايد جو بين خودمون رو از حالت عادي خارج ميكردم.
در حاليكه با ليوان چايي تو دستم بازي ميكردم پاي راستمو از زير ميز روي ران پاش قرار دادم. وقتي ديدم
چيزي نميگه سعي كردم انگشتاي پامو لاي پاش ببرم. اين قدر اين كار رو كردم كه صداش دراومد و گفت: بابا
جون كرم نريز دارم چايي ميخورم. بلافاصله بهش گفتم جون من كرم ندارم مار دارم كه درست فيت كونته.
دستشو به نشانه خاك بر سرت بالا برد.
يه بار كه ليوان چايي دستش بود موفق شدم اساسي انگشتاي پامو لاي پاش كنم. با اين كار به يكباره خودشو
عقب كشيد. همين باعث شد مقداري از چايي ليوانش روي ميز و شلوارش بريزه. سريع با دست ديگش شلوار
سفيدش رو كمي بالا گرفت و گفت عوضي سوختم. بهش گفتم جون اون لامصبو بذار بسوزه. خودش بسوزه
بهتره تا كلي آدم در حسرت كردنش بسوزن. قهر كرد بلند شد رفت تو اتاقش و همون چيزي شد كه من انتظارشو
داشتم.
وقتي راه ميرفت به خاطر اينكه شورت پاش نبود شلوار سفيدش لاي كونش گير ميكرد لرزش كونش رو چند
برابر و منو ديوانه تر ميكرد. تو اون لحظات ديگه دنبال حاشيه درست كردن نبودم. دوست داشتم مهرانا زودتر
آرايش كنه و من بعد از آرايشش كونش رو تصاحب كنم. كير بيچاره من چندين ماه منتظر چنين لحظاتي بود.
سر كيرم كاملا خيس بود و بي تابي ميكرد. نكرده نبض زدنش شروع شده بود. واسه كردن هميشگي مهرانا هم
برنامه داشتم. قصدم فقط يه دور نبود. تصميم داشتم اولين بار كه ميكنمش ارضاش نكنم و فقط آب خودم بياد.
بعد يكي دو ساعت دوباره سراغش برم و به بهونه اينكه بار اول ارضاش نكردم اول ارضاش كنم بعد هم كه تو همون
حال تو اوج شهوته دوباره بكنمش. همون روز دفعه سوم هم اگه كمرم قدرت داشت و آبي توش مونده بود باز اول
ارضاش كنم و بعد خودم بكنمش. اين طوري مي تونستم روند كون دادن هاش رو ادامه دار كنم و به روزهاي ديگه
هم بكشونمش و سرانجام كونش رو براي هميشه مال خودم كنم.
تحمل اون لحظات برام بسيار سخت بود. پانزده دقيقه بود به اتاقش رفته بود. شك نداشتم لباس پوشيده و داره
آرايش ميكنه بره بيرون. درب پذيرايي رو قفل كرده بودم. نيم ساعت هم بيشتر طول كشيد كه ديدم خانم داره از
پله ها پائين مياد. حسابي واسه خودش شاه كس شده بود. تنگ ترين مانتوش تنش بود. حسابي هم آرايش كرده
بود. فوق العاده كردني شده بود. با خودم گفتم اين بار ديگه شك نكن بي عرضه بازي در نميارم و كار كونت رو
يكسره ميكنم. وارد پذيرايي كه شد تا نزديك درب خروجي سالن منو نگاه نكرد منم چيزي بهش نگفتم واسه
همين انگار تعجب كرده بود يه لحظه برگشت منو نگاه كرد. بلافاصله كير شق شدمو از روي شلوار نشونش دادم و
گفتم از صبح واسه تو اينطوري شده.
بي اهميت به حرفم اومد درب سالن پذيرايي رو باز كنه ديد قفله. همون لحظه بهش گفتم اول يه دور كون حق
منو از اينكه خواسته بودي نسبت بهت بي غيرت باشم رو بده بعد برو بيرون. من كون ميخوام. بلافاصله دستگيره
درب رو ول كرد و گفت اصلاً نميرم. بعد هم به طرف پله ها و اتاقش حركت كرد. برام خيلي جاي تعجب داشت
چه راحت بي خيال بيرون رفتن شد و اصلاً اعتراضي نكرد. بدجوري هم تيپ زده بود و خوشگل كرده بود.
مهرانا كه بالا رفت منم تصميم گرفتم برم بالا تو اتاقش و كار رو تموم كنم. اين بار ديگه ترس از اومدن سينا
نداشتم. آمپر شهوتم دوباره به اوج رسيده بود. ذوق و شوق كردن يه كون ممنوعه در بدنم بيداد ميكرد. ديگه
طاقت نداشتم. با يه كير شق كرده و اراده اي محكم واسه كردن مهرانا به سمت پله ها و طبقه بالا حركت كردم.
باز هم با بدني لرزون از شهوت به كنار درب اتاقش رسيدم.
چند دقيقه قبل كه بدون اعتراض و به راحتي بي خيال بيرون رفتن شده بود منو متعجب كرده بود. حالا هم باز
بودن درب اتاقش تعجب منو چند برابر كرده بود. رفتارش اون روز صبح واقعا عجيب شده بود. با وجود اينكه
ميدونست من به اتاقش ميام ولي درب اتاقش رو قفل نكرده بود. حدس ميزدم اون روز صبح هم وقتي فهميده تو
اون لحظات قصد كردنش رو دارم بي خيال بيرون رفتن شده حتي درب اتاقش رو قفل نكرده. به اين دو تا كار
عجيب و غريب اون روز صبحش بايد نپوشيدن شورت زير شلوارش و دمر خوابيدن مداومش جلوي تي وي توي
اون دو سه روز رو اضافه ميكردم.
وارد اتاقش كه شدم مانتوش رو درآورده بود ولي هنوز شلوار سفيد كتانش تو پاش بود. كنار پنجره اتاقش ايستاده
بود گلدان كنار پنجره رو با ليوان آب ميداد. با اينكه پشت به من بود ولي ديد كه وارد شدم. لامصب يك ماه ديگه
كه تابستون تموم ميشد بايد تو مقطع پيش دانشگاهي يا همون سال چهارم دبيرستان درس مي خوند.
تا برگشت سمت من بهش گفتم: جون ديگه كون رو اينجا به گا دادي سينا هم ديگه نيست مزاحمم
بشه.
مهرانا از استرس زياد با انگشتان هر دو دستش كه به شدت مي لرزيدن ناخن هاش رو مي كند. لرزش انگشتاي
دستش خيلي تابلو بود رفتم طرفش بهش گفتم يالا لباس هاتو در بيار بريم رو تخت. بهش اطمينان دادم كسي
چيزي نميفهمه. با صداي بسيار لرزون گفت مهران آروم باش. ديدم هنوز تو فاز خجالت هست خودم دست انداختم
تاپشو از تنش دربيارم يهو خودشو عقب كشيد تاپش از قسمت يقه تا بالاي سينه هاش پاره شد.
بقيه اش رو خودم جر دادمو از تنش بيرون آوردم همزمان بهش گفتم خودم يكي بهترشو برات ميخرم. با التماس
ميگفت مهران جون مامان آروم باش. بيا در مورد اين مشكل حرف بزنيم. جون مامان .
بدون توجه به حرفاش بهش گفتم من كون ميخوام مشكل اينطوري حل ميشه. بلافاصله هم دستشو گرفتم و
وقتي به طرف تخت خوابش مي بردمش بهش گفتم ببين چه كوني هستي كه وقتي لوكاس ديدت واسه كردن
كونت به آرمان اوكي داد. بدون مقاومتي از جانب مهرانا به روي تخت انداختمش سرش داد زدم دربيار لباس هاتو.
بلافاصله هم روي بدنش خيمه زدم. با صداي خفه اي گفت مهران بچه نشو ولم كن.
هيچ تقلايي نميكرد و فقط حرف ميزد. بهش گفتم اگه داداش بي غيرت ميخواي اول بايد يه دور به خود من
بدي. اينو چند بار بهت گفتم.
به راحتي و البته با كمي تلاش روي تختش خوابوندمش. داشتم سعي ميكردم سوتينش رو از تنش در بيارم. هر
جوري بود سوتينش رو از تنش درآوردم و به پائين تختش پرت كردم. سينه هاي بلوريش حالا جلوي چشمام
بودن. بهش گفتم لامصب انصافا خودت ببين چي ساختي؟ با ولع تمام شروع به خوردن و ماليدن سينه هاش
كردم. اصلا با دستاش مانع كارم نميشد. فقط حرف ميزد كه اين حرف زدنش هر لحظه ميزان حشري شدنش رو
لو ميداد. در حال خوردن سينه هاش هي سرمو بالا ميگرفتم و آروم بهش ميگفتم فقط يه دور بده. هيچي عوض
نميشه. ميخوام تنگي و داغي توش رو حس كنم.
چند دقيقه سينه هاشو خوردم بعد آه و ناله كنان دوطرف كتف هاشو گرفتم خواستم ازش لب بگيرم كه صورتشو
تند تند به چپ و راست مي چرخوند و با همون صداي لرزونش هي ميگفت مهران من خواهرتم.
بالاخره صورتشو نگه داشتم لبمو با حرص روي لبش گذاشتم و حسابي رفتم تو فضا. نميدونم چه مدت لبم روي لبش بود ولي
سرتاپاي وجودم لذت بود و بس. وقتي ولش كردم داشت نفس نفس ميزد.
ديگه تحمل نداشتم صبر كنم. واسه همين آخ و اوخ كنان از روي پاهاش بلند شدم و پائين تر از پاهاش ايستادم.
با اينكه پاهاش آزاد بود ولي تلاشي براي بيرون اومدن از اون وضعيت و بلند شدن نميكرد. جالب بود دوسه روز
پيش كه روي همين تخت تو همين وضعيت قرارش داده بودم و آزاد بود هم هيچ تلاشي براي كرده نشدنش
نميكرد و فقط الكي گريه ميكرد.
يكبار ديگه واسه كردن مهرانا شلوار و شورتمو پائين كشيدم. با ديدن كيرم جلوي چشمش جيغ كوتاهي كشيد
و با گفتن خاك بر سرم عكس العمل نشون داد. در حال درآوردن شلوار و شورتم منو نگاه كرد و گفت مهران جون
مامان بيا اين بچه بازيها رو تمومش كن.
شلوار و شورتمو از پام درآوردم پائين تختش انداختم و روي ساق پاش نشستم و گفتم باشه بهت قول ميدم
همين جا روي تخت خوابت تمومش كنم. اينجا ديگه آخر خطه. داشتم از شق درد مي مردم. روي پاهاش خيمه
زدم. دستامو كه به سمت شلوارش بردم يهو زد زير گريه. بهش گفتم جون باز كه نكرده توش گريه ميكني؟
بدون توجه به گريه هاش دكمه شلوار و بعد زيب شلوارشو باز كردم. دستامو دو طرف لبه شلوارش قرار دادم و در
حال پائين كشيدن بودم كه صداي گريه كردنش بلندتر شد. جالب بود اين بار اصلا دستاشو براي پائين نيومدن
شلوارش به كار نبرد هر دو دستش بيكار روي تخت ودو طرف بدنش بودند.
شلوار سفيد كتان توي پاش اين قدر تنگ بود كه به زور پائين مي اومد. شلوار و شورتشو از هر دو طرف پائين
مي كشيدم. به محض اينكه كسش رو ديدم جوري آمپر به سقف چسبوندم كه به يكباره بوسه اي به روي شيار
كسش گذاشتم. جيغ كر كننده اي كشيد و گفت مهران جون مامان بس كن. بي توجه به التماس هاش در حال
درآوردن شلوارش منم سرش داد زدم و گفتم تو هم فيلم بازي كردنت رو تموم كن.
بالاخره شلوار و شورت سفيدش رو از پاش درآوردم. از اون لحظه اي كه شلوار و شورتش رو پائين كشيدم تا
زمانيكه از پاش درآوردم حتي يكبار هم با دستاش مانع نشد. ولي ماهرانه گريه ميكرد.
خودش هم خوب ميدونست گريه نميتونه مانع از كرده شدنش بشه. واسه همين جاي مقاومت فيزيكي فقط گريه
ميكرد.
ديگه مهرانا رو كاملا لخت كرده بودم. حتي جوراب هاشو از پاش درآورده بودم. طبق برنامه اصلا قصد ارضا
كردنش رو نداشتم. با اين وجود خيلي به سختي تونستم از خير كسش بگذرم. به سمت سينه ها و لبش هجوم
بردم.
تو روياهام حتي فكرشم نميكردم يك روزي مهرانا زيرم بخوابه ولي اين اتفاق افتاده بود همين جا روي تخت.
داشتم لذت بخش ترين لذت ممنوعه دنيا رو تجربه ميكردم. يه هنجار شكني لذت بخش. حتي زدن مخ مهرانا هم
براي من هيجان داشت و لذت بخش بود. ديدن اون هيكل ناز و رويايي كاملا لخت جلوم كاملا ديوانه ام كرده بود.
آه و ناله كنان يكي از سينه هاشو ميخوردم و با يك دستمم يكيشون رو مي ماليدم. چند لحظه بعد سرشو با
دستام ميگرفتمو لبمو روي لبش ميگذاشتم. كارم تو اون لحظات زيبا خوردن سينه ها و لبش بود. مهرانا هم براي
اينكه وانمود كنه راضي نيست جاي تلاش فيزيكي هي منو به جون مامان قسم ميداد ولش كنم.
با خوردن سينه ها و لبش چند دقيقه اي بود ديگه گريه نميكرد. يعني فرصت گريه كردن الكي بهش نميدادم.
وقتي لبمو از روي لبش برميداشتم نفس نفس ميزد تا مي اومد حرفي بزنه يا چيزي بگه دوباره لبمو روي لباي
نازش قرار ميدادم و حسابي ميخوردمشون.
با اين حال اگه ادامه ميدادم قطعاً آبم بيرون ميزد ناچار بي خيال لب هاش شدم و سريع از روي بدنش بلند شدم
و بهش گفتم برگرد دمر بخواب ديگه تحمل ندارم. دوباره به ترفند گريه كردن متوسل شد زد زير گريه و گفت من
نميخوام. من برنميگردم. با التماس بهش گفتم هر مدلي بخواي برات بي غيرت ميشم فقط بذار منم بكنمت. در
حاليكه با دستاش كسش رو پنهان كرده بود سرم داد زد عوضي من خواهرتم چرا نميفهمي؟
داشتم كيرمو با دستم مي ماليدم منم مثل خودش سرش داد زدم و گفتم خواهر كيلو چنده يالا جون بكن بابا.
برگرد لامصب واسه من فيلم بازي نكن.
باز در حال گريه ادعا كرد كه هيچ برادري از خواهرش چنين درخواستي نميكنه.
بهش گفتم گائيدي منو مگه هر كي تو كف خواهرشه مياد همه جا جار ميزنه؟
تصميم داشتم هر جور شده كاري كنم خودش دمر بشه. اينطوري بعدا نمي تونست بگه تو به زور منو كردي.
ديگه كفري شده بودم با فرياد بهش گفتم فكر كن دوست پسرتم. برگرد دمر بخواب يالا اداي تنگا رو هم در نيار.
سرانجام وقتي ديدم برنميگرده زدم به سيم آخر. بهش گفتم لامصب تا كي ميخواي با گريه كردن فيلم بازي
كني؟ فكر ميكني بچه خر ميكني؟ فكر كردي نفهميدم سه روزه داري تو خونه جلوي من بدون شورت مي چرخي؟
فكر كردي خبر ندارم فقط شلوار تو پاته؟ انگاري اين حرفاي آخرم مثل پتك تو سرش خورد حالت صورتش عوض
شد. انگاري هنگ كرد. ديگه مستقيم به من نگاه نميكرد. عجيب بود ديگه گريه هم نميكرد. بدون اينكه منو نگاه
كنه برگشت گفت تو غلط كردي زر زيادي ميزني من كجا بدون شورت بودم؟ توهم زدي. اصلا بايد واسه چي اين
كار رو كنم؟ بهش گفتم جون… زبون باز كردي يهو؟ نميخواي ديگه گريه كني فيلم بازي كني؟ واسه چي
اين كار رو كردي؟
واسه اينكه با اون كون لامصبت بيشتر منو ديوانه كني. واسه اينكه انگشتامو راحت تر لاي كونت حس كني.
نگذاشت حرفام تموم بشه و گفت تو گوه خوردي من هميشه شورت پامه. معلوم بود بدجوري ضايع شده.
خنديدم و گفتم ديروز تو آشپزخونه كنار اوپن وقتي لبه شلوارتو به طرف بيرون كشيدم شورتت كجا رفته بود؟
نكنه تو كونت بود؟ جواب داد مثل اينكه تابستونه. گرمم بوده درآوردم.
بهش گفتم ريدي بابا جون به دو دليل. اول اينكه تا حالا ميگفتي شورت پات بوده حالا ميگي گرمم بوده درآوردم.
دوم اينكه اين چه گرمايي هست كه با اومدن بابا و مامان يهو همه جا سرد ميشه ميري شورت مي پوشي؟
باز هم تو حرفم پريد و گفت زر نزن مهران.
ديگه داشتم همين جور همه چيز رو لو ميدادم و جلو مي رفتم. بهش گفتم سه روز مدام جلوي تي وي واسه
من دمر ميخوابيدي هي پاهاتو تكون ميدادي كونت بلرزه. حالا من جهنم كه دنبال كونتم اون سيناي بدبختو هم
از اين رو به اون رو كردي. يه بار ديدم داره با تعجب به كونت نگاه ميكنه. مهرانا بازم وسط حرفم پريد و گفت همه
حرفات چرت و پرته.
ادامه دادم چند وقته به خصوص توي اين سه روز تو خونه داشتي واسه من آرايش ميكردي. در حاليكه آمارت
رو داشتم اصلا بيرون نميرفتي. تو بدون آرايش هم دهن منو سرويس كرده بودي نيازي نبود آرايش كني جون به
لبم كني.
مهرانا باز هم انكار كرد و گفت دروغه. آرايش كردنش عمدي نبوده.
بهش گفتم 3 روز پيش اومدم تو اتاقت بكنمت سينا مزاحم شد امروز ميدونستي ميام سراغت كسي خونه نيست
ولي درب اتاقتو قفل نكردي.
شلوارتو چند دقيقه پيش كه پائين مي كشيدم اصلا با دستات مانع نشدي. بيشتر از 100 بار دستمو داخل
شورتت كردم اعتراض نكردي. شب ها مي اومدم تو اتاقت ارضات ميكردم اعتراضي نميكردي.
داشتم همينطور حرف ميزدم و همه كارهايي كه نشون از وا دادنش براي من كرده بود رو لو ميدادم كه ديدم
سرم داد زد مهران ديوانم كردي باشه برميگردم ولي خواهشاً ديگه حرف هاي چرت و پرت و دروغ نباف. بعد
همزمان با اين حرفش برگشت وخيلي آروم دمر روي تختش خوابيد.
چشمهام از اين حرف آخرش و دمر خوابيدنش برق خاصي زد. باورم نميشد دمر شده باشه ولي شده بود. يعني
قبول كرده بود بكنمش؟ حالا اون كون رويايي جلوي چشمم من بود. با اين كارش تو كون من باز عروسي شاهانه
راه افتاده بود ولي به روي خودم نياوردم و گفتم الان ديگه فيلم بازي كردنت تمام شد؟ نميخواي الكي گريه كني؟
عجيب بود كه ديگه تو اون لحظات از خودش و كارهاش دفاع نميكرد و كاملا سكوت كرده بود. شايد هيچ وقت
فكر نميكرد امروز اينطوري لو بره. تا لحظاتي ديگه به كيرم وعده يه كون فوق العاده كردني ميدادم.
حالا ديگه من مونده بودم و تصاحب يه كون ممنوعه واسه هميشه.
بهش گفتم دهن منو سرويس كردي ا