سلام
من امیرم
تقریبا سال ۹۲ بود که تو یه کافی نت مشغول کار شدم
شغل کافی نت توش دختر زیاد میومد و منم از موقعیت استفاده میکردم و مخ میزدم و سلطنت میکردم واسه خودم
یه روز یه دختر به اسم سمیرا اومد تو مغازه میخواست لپ تاپ شو یه سری تعمیرات واسش انجام بدم
شروع به کار کردم و موهای قرمز و پوست سفیدش واقعا توجه منو جلب کرد
از هر دری حرف زدم و عمدا یه سی دی داخل لپ تاپش جا گذاشتم و شمارمو بهش دادم گفتم اگه کاری بود بهم زنگ بزنید
چند وقتی خبری نبود تا توی وایبر یکی پی ام داد و گفت یه سی دی داخل لپ تاپ من جا گذاشتید منم خوشحال و تو کونم عروسی بود که شمارشو گیر آوردم
نمیدونم از سر بچگی بود یا چی
هرچی که بود من خیلی دروغ بهش گفتم تو دوران چت و آشنایی
گفتم من فوق لیسانس دارم در حالی که یه دانشجو انصرافی بودم
گفتم من پولدارم در حالی که در حد نیاز خودم درآمد داشتم
اونم یواش یواش بهم علاقه مند شد
ولی من حس عشق بهش نداشتم و میخواستم سریع بکنمش
ما دوستیمون طول کشید که به مرحله سکس برسه
من خیلی دروغ تو اون مرحله زندگیم میگفتم بهش نمیدونم چرا
اصلا نمیدونم چه مرگم بود که اون همه دختر و مخ میکردم و سکس ریز میکردم و ولشون میکردم
رسماً شده بودم یه آدم حرومی
سمیرا بعد مدت آشنایی واسه اولین بار اومد خونم و لب بازی راه انداختیم و صمیمی تر شد با من و اون حیا از بین رفت
بعدش تولد من بود و یه مهمونی گرفتیم و مست کردیم و بازم لب بازی راه انداختیم
هفته بعدش اومد پیشم آبجو خوردیم و یه ذره داغ شدیم
لخت لخت داشتیم همو میمالیدیم
نشسته بود رو کیرم داشت کیرم و میمالید به کصش
نمیدونم چی شد لیز خورد با فشار رفت تو
اون لحظه که خون و دیدم قلبم داشت وایمیستاد
وای من چیکار کردم
بخاطر یه سکس
چقدر دروغ گفتم
چقدر گه خوری اضافی کردم
الانم که اینطوری شد
بهش گفتم نگران نباش میریم دکتر ببینیم چی شده
این شروع سکس های زیادمون باهم بود
اگه مورد پسند بود داستان ادامه شو مینویسم
نوشته: برباد رفته