داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بهشت ‏(1)

از وقتی به امارات آمدم، مثل آن حیوان شریف درازگوش کار کردم و کار کردم. اوایل واقعاً حمالی می کردم. بعد نامه رسانی و ‏پادویی و وقتی دیگر عربی را همچون زبان شیرین خودمان یاد گرفتم شدم وردست شیخ حمدان. شیخ حمدان تاجر مواد غذایی بود. از ‏هلند و چین و آمریکای لاتین مواد غذایی میخرید و به خیک گنده گوز خاورمیانه یعنی ملت بدبخت خودمان دولا پهنا می انداخت. ‏خلاصه که کاسبان تحریم خودمان باید می رفتند پیش شیخ دوره می دیدند. شاید هم دیده بودند که اینجور گرگ شده بودند. تا اینکه ‏بالاخره سر و کله یک هیأت از آرژانتین پیدا شد و قرار یک جلسه با شیخ برای فروش مواد غذایی گذاشتند. قرار بود مترجم اسپانیایی ‏به انگلیسی را خودشان بیاورند. اما از بد حادثه مترجم دبه کرده بود و اینها دستشان را به تخمشان گرفته بودند و به امارات تشریف ‏آورده بودند. حالا اینکه قرار بود با کدام زبان با شیخ ما ارتباط برقرار کنند دیگر به تخم مبارکشون حواله داده بودند. ‏
جلسه که آغاز شد یکی از آنها با زبان دست و پا شکسته انگلیسی عذرخواهی کرد و گفت نو ترانسیتور!! شیخ هاج و واج به آنها نگاه ‏می کرد. اخلاق گند شیخ دستم آمده بود. بعکس آنچه که از اعراب در ذهن ما ایرانی ها جا انداخته اند شیخ آدم منظم و پر کاری بود و ‏برای دقیقه به دقیقه زندگیش برنامه داشت. خلاصه با چشم بصیرت دیدم که از گوش های شیخ دود عصبانیت بلند شده و در آن هوای ‏گرم از سرش بخار بر می خواست. تمام تمرکزم را مثل سوراخ کون بوقت جلوگیری از گوزیدن جمع کردم و آنچه از ته مانده های ‏اسپانیایی در ذهنم مانده بود بیرون ریختم. «بیِن بِنیدو آمیگوس! کُمو اِستا! اِسپِرو که تِنیا اون ویاخه بوئِنو ای ترانکیلو!»‏
شیخ جوری با چشمان گرد شده بر من می نگریست که گویی برای اولین بار کس دیده! نفس راحتی از ته کونش کشید. از همان نفس ‏ها که پس از ارگاسم روی کس و جنب و جوش های پس از آن می کشید. خلاصه شیخ عربی بلغور می کرد و من اسپانیایی کس و ‏شعر تحویل دوستان آرژانتینی می دادم! اما خداوکیلی منظور را می رساندم و تا می توانستم دقیق ترجمه می کردم. این اولین بار نبود ‏که هنرم را نزد شیخ به نمایش می گذاشتم و شاید برای همین بود که عزیز کرده شیخ بودم و در شرکتش به این سرعت بالا آمده بودم. ‏از آی.سی.دی.ال گرفته تا فتوشاپ و از دفترداری گرفته تا حسابداری پیشرفته هر بار هنری را پیشش رو میکردم و او را ‏سورپرایز می کردم. شیخ هم از خرابکاری های من کم سود نبرده بود. اگر چه از دستش آب نمی چکید اما آنقدرها هم بخیل نبود و کلا ‏هوای مرا داشت. ‏
خلاصه که معامله جوش خورد و قرارداد پیچیده ای را امضا کردند که لازمه آن حضور نمایندگی شرکت شیخ در آرژانتین برای کنترل ‏کیفیت کالاهای خریداری شده بود. پس از چند روز خوشگذرانی و امتحان انواع و اقسام کس های موجود، آنها را راهی بوئنوس ‏آیرس کردم و مستقیم به شرکت رفتم. وارد شرکت که شدم منشی شیخ زنگ زد و گفت به دفتر شیخ حمدان بروم. به دفترش که وارد ‏شدم ایستاده بود و داشت از پنجره اتاقش دریا را تماشا می کرد. به سمت من برگشت و با لبخندی از رضایت مرا دعوت به نشستن ‏کرد. کمتر پیش می آمد که در دفترش بنشینم. زیاد اهل گفتگو با زیردستانش نبود. روبرویم نشست. فلاسک را برداشت و برای خودش ‏و من قهوه ریخت. بی مقدمه رفت سر مطلب. گفت همانطور که می دانی نیاز است در آرژانتین دفتری باز کنیم. من تو را برای اداره ‏آن دفتر در نظر گرفته ام. زود آماده شو و برای ادامه کار به بوئنوس آیرس برو. بقیه کارشناسان بعداً به تو ملحق خواهند شد. این ‏فرصت خوبی برای من بود. شاید دیگر چنین فرصتی برایم پیش نمی آمد. چشمی گفتم و از دفترش بیرون زدم. دو هفته ای طول کشید ‏که آماده سفر شدم. آخرین هماهنگی ها را انجام دادم و در بانک گالیسیا هم برای شرکت حساب باز کردم تا از آنجا مبادلات مالی را ‏بتوانم انجام دهم و عازم بوئنوس آیرس شدم. سفر از آنچه فکر می کردم سخت تر بود. نزدیک به 23 ساعت روی هوا بودم. تا به ‏بوئنوس آیرس رسیدم دیگر نیاز به برانکارد داشتم. به هر زحمتی بود خودم را به بیرون از فرودگاه رساندم. نماینده شرکت صادرکننده در ‏فرودگاه به استقبالم آمده بود. مرا به هتل شرایتون برد و من فقط 2 روز خواب بودم. ‏
خوب باید کار را زودتر شروع می کردم. مبداء صادرات شهر روساریو بود. 350 کیلومتری با پایتخت فاصله داشت. لعنتی یک ‏سانتیمتر از زمین این خراب شده بی علف نبود. تا چشم کار می کرد سبزه زار بود و سبزه زار و سبزه زار و گاوهایی که عین گاو ‏فقط می چریدند و از خوردن علف لذت می بردند و دنیا به تخم چپشان هم نبود. به روساریو که رسیدم در یک مجتمع تجاری دفتری ‏اجاره کردم. تا الان زیبارویانی به اندازه زیبارویان آرژانتینی ندیده بودم. قیافه ها اروپایی و هیکل ها لاتینی (سینه 85 کمر 65 باسن ‏‏85). همه ساعت شنی. همه جوره در میانشان می شد پیدا کرد. از بور و بلوند و قد بلند تا سبزه و سیاه و گرد… و البته مغرور که با ‏لهجه ای تخمی و لوس اسپانیایی حرف می زدند. یک هفته ای طول کشید تا به لهجه شان عادت کنم. در همان یک هفته بیش از 30 ‏منشی و دفتردار و خدماتی را مصاحبه کردم و از میان آنها سعی کردم که زیباترین و در عین حال باهوش ترین ها را برگزینم. دوستان ‏می دانند که جمع نقیضین محال است و نمی شود یک نفر هم زیبا باشد و هم باهوش؛ اما بالاخره با کمی اغماض از زیبایی می زدیم و ‏به بهره هوشی می افزودیم. از میان آنها 3 نفر انتخاب شدند که اسمشان را می گذارم ژیلا، ماریا و نایما. اسمها مستعارند اما به اسم ‏واقعی آنها شبیه. ژیلا خدمات شرکت بود؛ ماریا دفتردار و نایما منشی. ژیلا زنی 35 ساله و ریزنقش و زرنگ بود. جوری راه می ‏رفت که انگار روی زمین قدم نمی زند. خیلی فرز و سریع بود. ماریا مغرور بود و اگر چه از زیبایی صورت خدا چیزی قسمتش ‏نکرده بود اما به مغز و کونش نعمتهای فراوان بخشیده بود. از پشت به او را نگاه می کردی انگار کیم کارداشیان داشت رژه می رفت. ‏اما نایما! نایما همان اسپانیایی شده نعیمه است. او از مهاجران سوری بود که اجدادش حدود 100 سال پیش به آرژانتین مهاجرت کرده ‏بودند. زیبایی مسحور کننده ای داشت. ترکیب نژاد عربی و اروپایی از او زنی همچون مدل های غربی با چهره ای شرقی ساخته بود. ‏اگرچه ژیلا را می شد به کیم کارداشیان و ماریا را به نائومی کمپبل تشبیه کرد اما نایما واقعا بلاتشبیه بود. و این آغاز ماجراهای مهیج ‏من در آرژانتین بود. ‏
از همینجا از جناب احمد 1358 بابت کامنت جذاب و گیرا و تأثیرگذارش درود می فرستم و به ایشان عرض می کنم این چیزها اگرچه ‏برای من خاطره است اما شما فکر کن «تراوشات ذهنی یک آدم کونی جقی کس ندیده است که زودانزالی دارد»…‏
ادامه دارد

نوشته: سینا

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها