داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بهشت (۳)

…قسمت قبل

‏سلام دوباره به دوستان دست به کیر و همیشه در صحنه. اول باید تشکر کنم از اون دسته دوستانی که ابراز محبت کرده بودند و ‏بعد هم خدمت اون دسته از دوستان بد دهنی که تا کیر از دهنشون در میاد شروع به فحش دادن می کنند هم همینو بگم که تنها ‏اونچه که باعث میشه عصبانی نشم اینه که چیزی رو که شما تصورش را می کنید، من تجربه اش کردم و فحش هاتون هم به کیرم ‏نیست و همتون فدای یک تار موی کس ژیلا…‏
در پاسخ به اون عزیز که به نظر خودش مچ منو گرفته بود و گفته بود بوینس آیرس یا روساریو؟ باید خدمت مخ زنگ زده اش ‏عرض کنم که چند دقیقه دستت را از تو خشتکت در بیار و داستان را یک بار دیگر قشنگ بخون تا بفهمی هواپیما بوینس آیرس نشست ‏و بعد من رفتم روساریو… ‏
در پاسخ به اون دوست عزیزی که گفته بود با این همه هنر چرا رفتم تو امارات حمالی هم باید عرض کنم آدم های بی کس (با فتح ‏کاف) مثل من باید از یک جایی شروع کنند تا یک خری بشند و صرف داشتن هنر آدم به هیچ جایی نمی رسه مگر اینکه شرایط ‏ابرازش بوجود بیاد. برای منم همینطوری بود. از کارگری اونجا شروع کردم چون عربی بلد نبودم. اما وقتی شیخ فهمید انگلیسی ‏بلدم از اسکله به دفترش رفتم و اونجا تونستم پیشرفت کنم. این نسل زِد همش میخواد از همون پله اول بپره رو پشت بوم غافل ‏از اینکه زندگی را باید پله به پله طی کرد.‏
به اون عزیزی هم که گفته بود با این همه موفقیت تو این سایت چیکار میکنم باید بگم تا آخر داستان همراه من شو تا ببینی اینجا ‏چکار می کنم. نوشتن اینجا برای من حکم مسکن دردی را داره که 2 ساله مثل آتش افتاده به جونم و ولم نمی کنه…‏

خوب بریم سر وقت داستان: ‏
‏… بلند شدیم و نهار یک ماهی کبابی لذیذ خوردیم. ژیلا جلو آینه قدی اتاق خواب با شورت و سوتین ایستاده بود و داشت آرایش ‏می کرد و من دقیقا پشت سرش روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم زیباترین تصویری که خدا کشیده بود را تماشا می کردم. ‏لامصب هیچ عیبی نمی شد روش بگذاری. اونقدر زیبا بود که دلم نمیومد بلند شم و برم بغلش کنم چون دیدن این همه زیبایی را از ‏دست می دادم. هر چه بود شهوت نبود و شاید شراره های عشقی بود که داشت مثل باتلاق منو به درون خودش می کشید. از آینه ‏هر از گاهی به من نگاه می کرد و لبخند فاتحانه ای میزد. گویی بلاد جدیدی را به تصرف درآورده و قلبی تازه را تسخیر کرده. ‏عقب عقب آمد و لب تخت نشست و تو کیفش آرایششو نگاه می کرد. بلند شدم و از پشت بغلش کردم و شانه چپش را بوسیدم. ‏سرش را عقب داد و چشماشو بست. بقیه راه را خودم بلد بودم برم. بدنشو شل کرد و کامل تو آغوشم فرو رفت. صحنه عاشقانه ‏ای بود. صدای پرندگانی که از بیرون میومد و بادی که لابلای درختان می پیچید همگی دست در دست هم داده بود که خاطره ‏انگیزترین معاشقه منو تو ذهنم حک کنه. دستامو بالاتر آوردم و سینه های بزرگ و سفتشو گرفتم و اون را بیشتر به خودم فشار ‏دادم. دستاشو روی دستام گذاشته بود. نرمی گوش چپش را بوسیدم و آروم گاز گرفتم. لب پایینیشو گاز گرفت. معلوم بود گرم ‏شده. دستمو به پشتش رسوندم و سوتینش را باز کردم. انگار که اونو برق گرفته باشه از جا پرید. یک آن فکر کردم چیزی یادش ‏افتاده و منصرف شده و می خواد معاشقه مونو قطع کنه. اما به سرعت سوتینشو از شانه هاش انداخت و شورتشو در آورد و به ‏سمت من برگشت. منو به عقب هل داد و مثل وحشی های آدم خوار جنگلهای آمازون به روی سینه م شیرجه رفت و شروع کرد به ‏لب گرفتن. هر چه در سکس چیره دست بود، در لب گرفتن کس دست بود. نمی دونم چرا اینطوری لب میگرفت، به قول قرائتی ‏انگار داشت دیوار کاهگلی رو بوس میکرد. شلوارکمو مزاحم دید، از روم بلند شد و شورت و شلوارکم را با هم در آورد. منکه میدونستم الان دوباره شیرجه میزنه خودم را تا بالای تخت عقب کشیدم و سرم را روی بالش گذاشتم تا قشنگ روی من بیفته و ‏تلافی همه سکس های نکرده اش را درآره. نمی دونم چه اصراری داشت که همان ابتدا کیرم را بکنه تو کسش! انگار گشنه کیر ‏بود. اما من دوست داشتم ساعت ها اون همونطور روی من بخوابه و من کمرش را نوازش کنم. از بس دوستش داشتم دلم نمی آمد ‏دست به باسنش بزنم که مبادا پوزیشنش را عوض کنه. رو به بغل شدیم و باز تلاش کرد کیرم را وارد واژنش کنه. نیم خیز شدم و ‏روش قرار گرفتم و به زور برش گردوندم و از کمر تا کونش را با زبان طی کردم و دوباره آمدم بالا و تا گردنش را لیس زدم. ‏دستاشو مشت کرده بود و با آرنجش کمی از تخت فاصله گرفته بود تا قوس کمرش کامل شه. کمی پائینتر از گردنش را گاز گرفتم ‏و اون جیغی از لذت کشید. به گاز گرفتنم ادامه دادم. اینبار که با زبان تا پائین کمرش رفتم باسنش را قمبل کرد و سوراخ قهوه ای ‏کونش مثل غنچه گل سرخ نمایان شد. روی شکم میان پاهاش دراز کشیدم و از واژن تا سوراخ کونش را لیس زدم. با ناله ای از ته ‏دل گفت: «سی آمور!» پرسیدم «له گوستا؟» با ناله ای همراه با فریاد گفت: «سییییی!» و سرش را تو بالش فرو برد. کمی کمرش ‏را بلند کرد که زبونم به چوچوله اش برسه. آب کسش مثل چشمه آب حیات جاری شده بود. مزه خاصی نداشت، اما برای من ‏گواراترین نوشیدنی بود. در همان وضعیت داگی که بود به روی کمر غلطیدم که به کسش مسلط باشم و با اشتیاق تمام چوچوله ‏اش را مکیدم تا تو دهنم جا بگیره و در حالی که میان دو لبم اونو گرفته بودم با زبونم نوازشش می کردم. نفساش را با ناله هایی ‏که از سر لذت بود خالی می کرد و منم جز همان لیسیدن کسش کاری نمی کردم. چون قبلاً یک بار ارضا شده بود این بار دیرتر ‏ارضا شد اما شدتش از صبح بیشتر بود. وقتی میخواست ارضا شه چهار دست و پا شد و کسش را به شدن تو دهنم تکون می داد ‏و وقتی به اوج رسید در حالی که لب پائینیشو گاز گرفته بود ناله ای کرد و روی بالش افتاد. کمرش شل شده و کاملا روی ‏صورت من افتاده بود و من همچنان به لیسیدن ادامه می دادم. از خوردن کسش لذت می بردم. باز بلند شد و روی پهلوی چپ ‏خوابید. کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم. هنوز نفس نفس می زد و چشماش بسته بود و لبخند ملیح همیشگی را به لب داشت. ‏پرسیدم خوبی؟ پاسخ داد «که هرموسو!» (چقدر زیبا). دستم را به سینش رسوندم. کیرم خودبخود لای پاهاش رفته بود و با آب ‏کسش لزج شده بود. پاهاش را کمی باز کرد و با دستش کیرمو به داخل کسش هدایت کرد و همزمان یک آه کشید. چقدر گرم بود. ‏کونش را عقب داد و کامل به شکمم چسبوند. نمی دونم از چسبیدن کون قشنگش به شکمم لذت می بردم یا از اینکه کیرم تو کس ‏گرمش بود. ترکیبی از لذت های بیرونی و ارضا شدن صبح باعث شده بود که بتونم خودمو کنترل کنم و از این همه زیبایی لذت ‏ببرم. کیرمو تو کسش عقب و جلو می بردم، بی اینکه کونش از شکمم جدا بشه. نمی دونم چرا این لحظات اینقدر زود تموم میشه. ‏فشار منی را از رگ به رگ کیرم حس می کردم که مثل رودخانه ی طغیان کرده در حال رسیدن به سر کیرم بود. با فریادهایی ‏خفه ژیلا را محکم بغل کردم و تا می تونستم خودم را به او چسبوندم و تمام آبم را تو کسش خالی کردم. دوست نداشتم این لحظه ‏تموم شه. هنوز محکم بغلش کرده بودم و شونه اشو می بوسیدم. کیرم بیحال از کسش بیرون لغزید و من همینطور اونو بغل کرده ‏بودم. گفت چه خوب بود. گفتم خوشحالم که لذت بردی عشقم. تو رختخواب استراحت کردیم و حرف زدیم. از زندگیش گفت. از ‏بچه هایش و مشکلاتش. گویی تازه یاد بدبختی هاش افتاده بود. من هم فقط گوش می کردم. صداش مثل آواز پر جبرئیل بود. لطیف ‏و دوست داشتنی. ‏
پرسیدم وقتی تنهایی با نیاز به سکس چه می کنی؟ ‏
‏-به خودم ور میرم! ‏
‏-با چه تصوری؟ ‏
‏-با خیال تو وقتی افتاده ای رو من! ‏
‏-شوخی می کنی؟ ‏
‏-نه جدی میگم. تو چه فانتزی داری؟
‏-دوست دارم وقتی با تو عشق بازی می کنم یک زن بنشینه و نگامون کنه! ‏
‏-نههههههه! این دیگه چه لذتیه؟
‏-خوب من دوست دارم. ‏
کلی به این تصور من خندید و گفت: بعدش هم بگائیش! درسته؟ گفتم نه! من فقط تو را دوست دارم. فقط دوست دارم که یکی شاهد ‏عشق بازی ما باشه! تو قیافش معلوم بود که میگه این دیگه چه فانتزی هست.‏
باز رفتیم حموم. اینبار با اجازش با هم حموم رفتیم. سرش را خودش شست اما تمام بدنش را خودم کفی کردم و شستم. اگر می ‏دونستم اینقدر دوست داره صبح هم باهاش حموم می رفتم. شب میتونستیم بمونیم اما به اصرار اون به شهر برگشتیم. تا خونه ‏مادر خولیو (شوهر مطرودش) رفتیم تا بره بچه ها را تحویل بگیره. به من گفت تو برو تا مبادا بچه ها مرا ببینند. اما ایستادم تا ‏تاکسی رفت و من به دفتر برگشتم. دیگر معتادش شده بودم و نمیتونستم بی اون بمونم. باید یه جایی رو پیدا می کردم که همیشه ‏پیشم باشه. از وقتی آمده بودم به این ساختمان واحد بالایی خالی بود. باید با مدیر ساختمان حرف می زدم تا اگه صاحب خانه راضی ‏شد، اون واحد را به عنوان منزل مسکونی خودم اجاره کنم. ‏
دوشنبه اول وقت با مدیر ساختمان حرف زدم و پس از توافق با صاحب واحد قرارداد اجاره را امضا کردیم. وسایل زیادی نیاز ‏نداشتم. وسایلم را به اون واحد منتقل کردم و اونجا شد میعادگاه من و ژیلا! بعد از ظهرها بعد از نهار چشمکی به ژیلا می زدم و ‏می رفتم بالا. او هم چند دقیقه بعد می آمد و یک ساعتی را با هم خوش میگذرونیم. سعی می کردم مراعاتش را بکنم که هر ‏وقت مایل نبود فشاری بهش نیارم. خودش میدونست چقدر دوسش دارم. هواشو داشتم و علاوه بر حقوقش، از جیب خودم هم ‏مبلغی به عنوان اضافه کارو انعام بهش می دادم. کمکش کردم که یک ماشین کوچیک هم خرید. خیلی خوشحال بود. انگار بنده اش ‏شده بودم. اما او هم حد نگه می داشت و احترام منو حفظ می کرد. نزدیک تعطیلات کریسمس بود. آرژانتینی جماعت باید این ‏چندرغاز پول عیدی را حتما نابود کند که خیالش راحت شه که دیگر هیچی ندارد. سفر جزء سنت های اوناست. تعطیلات که میشه ‏جمعیت شهر از یک سوم هم کمتر میشه همه حمله می برند به سواحل گرم. ‏
حالا یک کوسخولی پیدا میشه و بعد از فحش هایی که نثار من می کنه می پرسه تو کریسمس ساحل گرم کجا بوده وسط ‏زمستونی؟ و پاسخ این مادر به خطا این خواهد بود که در نیمکره جنوبی فصول برعکس است و ژانویه دقیقا وسط تابستونه. حالا ‏دستت را از خشتکت دربیار و بجای جق زدن برو بیشتر روی جغرافیات کار کن! ‏
تو یکی از همین بعد از ظهرهای رویایی از ژیلا پرسیدم تعطیلات چکاره ای؟ گفت: نادا (هیچی) قراره خولیو بچه ها را ببره مار ‏دل پلاتا و منم تو خونه تنهام. گفتم میای بریم مسافرت؟ بی مقدمه قبول کرد. برای خودم هم یک آزمون بود. می خواستم ببینم ‏وقتی تو سکس ازش سیر بشم تهش چی برامون می مونه؟ آیا این تمنای بی منتها همچنان هست یا با ارضای کامل تو چند روز ‏همه چیز تموم میشه و می فهمم همه اش برا سکسه. قرارهامون را گذاشتیم و باز من متوسل به حضرت بوکینگ شدم. تو این ‏تعطیلات همه جا را رزرو کرده بودند مادرجنده ها. اینقدر از روساریو دور شدیم که سر از باریلوچه در آوردیم. بلیط هواپیما را ‏هم اوکی کردم و برای شنبه هفته بعد قرار گذاشتیم. روزی که بچه هاش با خولیو می رفتند و او تنها می شد… ‏
دوستان جقی عزیزم باقی داستان باشه در قسمت بعدی که دیگه خسته شدم از بس تایپ کردم. ‏

نوشته: سینا

ادامه…

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها