سلام شاید بگی که نه صددرصد میگی الکیه داستان ولی واقعا صادقانه راست راسته این داستان.
من داوود هستم ۲۳سالمه با قدی۱۷۵وزن۷۴کیلو نه بدنسازم نه دوست دارم از خودم تعریف کنم،استایلم نرمال نرماله.خواهر زادم اسمش نسترنه ۱۷سالشه ورزش رزمی میره قدش۱۶۰وزن۶۰خیلی خوش استیل تو این سن رون تووووپور سینش رو که چطور بگم برات تو این سنش قشنگ۷۵میشه،کونش که اوووووووووووووووف اووووووووووووف نگم برات شاه کون.من ۳سال قبل اصلا بهش توجه نمیکردم تا پارسال که دیدم نه بابا اووووووف داره.خیلی براش برنامه چیدم تو ذهنم که چطور من اینو بکنم،بیش از۱۰۰بار تو فکرش جق زدم،چند باری یواشکی ازش عکس میگرفتم(کونش)و باهاش جق میزدم،کم کم جلب خودم کردم رفتارشو،بیشتر بهش اهمیت میدادم،بیشتر از همه هواشو داشتم،کم کم اونم یه طورای میدیدم بهم علاقه داشت،گذشت تا۳ماه پیش که اومده بود خونمون که با دوستش که همسایمون بود برن باشگاه تکواندو،اومد منم خودم با مامانم خونه بودیم ،اومد پیشم نشست باهم کلنجار میرفتیم خیلی باهم راحت شده بودیم،بهش گفتم پاشو میخوام تکواندوی بزنم که بدونی دایت چقدر بلده!گفت:دای پا میشم یه فیلیپینی میزنمت که بلند نشی هااااا گفتم پاشو،دیدم بلند شد،لباس تنش یه مانتو تا روی باسنش که نه کوووونش بود،یه ساپورت مشکی هم پوشیده بود،گفتم ۱،۲،۳گفت:وایسا مانتو دربیارم گفتم اوکی،مامانم اومد گفت بشین نسترن دایت میزنتت مامانت میاد دعوا با دایت هاااا!گفت:تو بشین تماشا کن که مامانم گفت ولم کن بزار برم موکت رو بشورم با قالی،ضمنا داوود بروسلی بازیت تموم شد بیا گفتم چشم.حالا منم تو کف درآوردن مانتوش بودم مامانم رفت نسترن مانتوشو دراورد وااااای خدا زیرش چی دیدم.اووووووف یه نیم تنه که سینه۷۰یا۷۵ معلوم بود قشنگ،سوتین نبسته بود.گفت بریم گفتم بریم ۱،۲،۳ شروع اون دوتا لگد انداخت خورد به دستم منم دوتا انداختم نگرفت بهش این ور اون ور شدیم چرخیدم لگد انداختم خورد تو کونش اووووووف نرم این ژله بود،یکی دیگه انداخت نخورد،اومد جلو یه چرخی زد چنان پا رو برد بالا زد تو سینم که پهن شدم زمین شروع کرد خندیدن،گفت الان برات میگم،حالا اون بالا پایین میشد من اون حجم سینه رو میدیدم کیرم بلند شد نمیدونستم چکارش کنم،اونم نگاش به کیرم نبود تو شلوارک،اومد جلو بزنه از جلو بغلش کردم گفتم وایسو وایسو اجازه بده برم عقب تو همین هین که بغلش کرده بودم قشنگ سینشو حس کرده بودم،رفتیم عقب دوباره شروع شد ،دوبار اون زد یه بار من سری بعد اومد بچرخه بزنه دلو زدم به دریا از پشت بغلش کردم که خندید گفت:نمیتونی بزنی بگو بلد نیستم با(خنده).دیگه زده بود بالا شدید،گفتم داوود هرچه باداباد بگو!در گوشش گفتم اینجوری بلد نیستم یه جور دیگه بلدم،همون لحظه محکم چسبیدم به کونش،گفت یعنی چی؟منم یه استرسی گرفتم گفتم چی بگم،چشمامو بستم گفتم بماند حالا!گفت:نه نماند؟گفتم دایی جاش نیس الان گفت کی پس؟یه طورای حس کردم تو این سن اولا فهمیده دومن خودش کنجکاوه کیره،گفتم چت بهت میگم گفت:اوکی.لباسشو پوشید رفت بیرون یه کم تو حیاط که دوستش اومد دنبالش رفتن.منم رفتم دستشویی یه جق اساسی زدم.تا اخر شب که دیدم تو روبیکا پیام داد سلام دایی خوبی چیزیت که نشد بابت بعدازظهری؟گفتم نه عزیزم.سریع گفت دایی چی رو میخوای بگی بگو کنجکاو شدم ظهر تا حالا.گفتم دایی بدون مقدمه بدون پیش حرف میگم بهت ولی چه قولی میدی بهم که جای،کسی نگی؟گفت به جان عزیز جون،به جان بابام،به جان داداش کوچولوم،به مرگ مامانم به هیشکی نمیگم.گفتم اوکی قسم خوردی هااااا گفت:دایی به مرگ چشمای پدرجون که میدونی چقدر دوست دارم نمیگم.اینو که گفت خیالم راحت شد گفتم بزار بگم هرچی بادا باد.گفتم دایی تا حالا خودارضایی کردی؟
گفت:نه
گفتم راستشو بگو
استیکر خنده فرستاد گفت نه ولی دوستام میکنن میگن به.بهمم پیشنهاد دادن ولی ترسیدم.
گفتم از چی
گفت:نمیدونم نمی تونستم انجام بدم.
گفتم میدونی چه حسی داره؟
گفت:امتحان که نکردم ولی دوستام میگن یه حال خوبی میشی
گفتم میخوای امتحان کنی
گفت:اووووووم نمیدونم
تا اینو گفت خیالم راحت شد.
گفتم دایی تا حالا مال ما مردارو دیدی
فت :چندتا عکس دیدم ولی لمس نه بخدا
گفتم قسم نخور میدونم ندیدی از نزدیک.
گفت:مال مارو چی؟
گفتم آره
گفت:اهوووووم دوست داری ببینی؟
واااااااااااااااااااااااای یعنی قند تو دلم آب شد گفتم آره
استیکر خنده گذاشت گفت فردا مامان جون اوجاس
گفتم میپیچونمش
گفت اوکی تا فردا بای
تا فردا من خواب نداشتم فقط برنامه میچیدم که وای چطور من این کون بکنم،اینم تنگگگگ تتتتتتتنگ.
خلاصه فردا ظهر مامان پیچوندم،بابام که نگفتم براتون مغازه سوپر مارکت داره،اون خواهرمم که اصفهان دانشگاه.خلاصه مامانو پیچوندم که دوتا دوستام میخوان بیان برو خونه آبجی مرضی.اونم رفت.
یه قرص متادون۱۰انداختم بالا نعشه شدم با کمر سفت منتظرش.ساعت۳بود اومد در زد درو باز کردم منتظرش که تا اومد تو حال بغلش کنم.اومد اومد با همون لباسی دیروز ولی شلوار لی چسبون.تا اومد تو بغلش کردم گفتم سلام عشقم خوبی؟
گفت سلام دایی حشریم تو خوبی خندید.
منم اووووف شد تو دلم که تمومه.
رفتیم نشستیم یه کم شربت خورد دیدم مانتوشو دراورد؟چشام وا موند گفت وای گرمه،
منم تا دیدم راضیه دلو زدم به دریا گفتم دایی میخوای ببینی؟
یه سری تکون داد گفت:اهوووم
خلاصه اژدرو دراوردم راست راست بود که دیدم گفت واااااااای این چیه
گفتم این قراره حالتو جا بیاره…اینو بگم من دیگه کس خل شده بودم آمپر رفت۱۰۰۰۰گفتم میخوام بکنمش اینو حتی به زور از کون اووووف.
گفت:دایی من پرده دارم؟
گفتم از کون دایی،میدونی چقدر من تو کف کونتم
گفت دایی من تاحالا ندادم.
گفتم مگه نمیخوای ارضا بشی
گفت:نه میخوام برم.
اومد مانتوشو بپوشه نذاشتم.
بغلش کردم گفتم دایی زیاد طول نمیکشه
که دیدم گفت دایی مممممتا حالا ندادم از کون میگن درد داره
گفتم نترس جا باز میکنه.
دیدم گریه کردم دلم به رحم نیومد سریع نیم تنه رو در اوردم دیدم ترسید یواش گریه میکرد.
واااا چه سینه نرم سفید سفید سفیدی۷۵تو این سن اخه قربون کونت برم.
یه کم خوردم گفتم میخوری کیرمو گفت دایی بزار برم
گفتم باشه نخور
دمرش کردم رو شکمش شلوار لی شو در اوردم یه شرت زرد گلی قشنگی داشت اووووف سرو کردم تو کونش اونم تکون میخورد التماس میکرد دایی گوه خوردم بزار برم به کسی نمیگم
گفتم نه دیگه اومدی باید بدی
شروع کرد گریه کردن.
شرتو دراوردم فقط سوراخ کونشو لیس میزدم وای یه سوراخ صورتی تنگ تنگ تنگ،گفت داییییی دردم میاد نکن
کرم محکم مالیدم به کیرم و سوراخ کونش
تنظیم کردم داشت دست پا میزد گفتم وایسا
به زور گرفتم کیرو گذاشتم رو سوراخ یه فشار دادم واااای سر کیرم داشت جر میخورد از تنگی.کونی که تو کفش بودم الان زیر کیرمه
یه جیغی زد همزمان دست محکم گذاشتم دم دهنش با تمام توان چپوندم تو کونش دیدم یه جیغی زد از حال رفت کیر دراوردم دیدم خون اورد.
پاکش کردم دوباره چپوندم توش تا نیم ساعت فقط کون میکردم دیدم بیدار شد گفت دایی دردم میاد ولم کن
گفتم پاشو خوب میشی
به زور بلند شد گفت الان چطور برم خونه گفتم به مامانت بگو من شب اینجام فردا میام.
بلندش کردم سرپا چسبوندمش به دیوار دوباره هول دادم کیرو تو اون کون ۱۷ساله دیدم گریش بند نیومد سرپا کردمشاخرشم آبشو ریختم تو کونش افتادم زمین اونم از درد ولو شد رو زمین.بعد۱ساعت بلندش کردم دیدم باز باز راه میرفت گفتم برو حموم بیا.
رفت ولی دیگه باهام حرف نمیزد گریه میکرد.
یه شب موند فردا رفت دیگه پیداش نشد.
تا دیروز که دیدمش گفتم میای گفت نه دیگه
گفتم قهری گفت دیگه باهام حرف نزن
گفتم به همسر ایندت بگم چی
گفتم اووووم اولا نمیگی
دوما نمیدونم حالا تا بعد.
خلاصه تا قسمت بعد منتظر باشین.
ولی کون۱۷ ساله اووووووف نگم برات قلمبه تنگ
سری بعد میخوام داگی بکنم تو کونش.میدونم به خاطر ترسش میاد.
تابعد خدافس
نوشته: داوود