داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

بر سر دو راهی (۳ و پایانی)

…قسمت قبل

همانطور داشتم با تعجب از جا کلیدی داخل اتاق رو نگاه میکردم. واقعا باورم نمیشد.
بابام ایستاده بود مامانم هم رو زانو نشسته بود و در حالی که یک دستش روی سر مامانم بود و نوازشش می‌کرد و مامان کیر کلفت بابام که از کیر هادی به مراتب بزرگتر بود همچین تو دهنش جا داده بود که برجستگی کیر بابام در گلوی مامان دیده می‌شد. دقیقا عین فیلمای سکسی با مهارت خاصی ساک میزد و یه دستش زیر تخمای بابام بود گاهی به حالت دورانی می‌مالید. بابام گاهی چشماش رو می‌بست صورتش رو به طرف بالا می‌برد. مامان هم در حین ساک زدن صورت بابام رو نگاه می‌کرد فکر میکنم میخواست ببینه کارشو درست انجام میده یا نه.
کوس مامان وسط زانوهاش بود و چیزی مشخص نبود.
ولی ممه های مامانم رو خیلی وقت ندیده بودم. نوک قهوای نسبتا تیره که روی پوست سفیدش بیشتر به چشم میومد.
گه گاه سرم رو بر می‌میگردوندم تا خیالم از بابت خواهرم که نکنه یهو از اتاقش بیاد بیرون و منو تو اون شرایط ببینه.
لحظه شماری میکردم تا کص مامان رو ببینم .
دیدم بابام با دستش به مامان اشاره کرد که بلند شه و من برای اولین بار کص مامانم رو دیدم.
کص تپل که از نیم رخ می دیدم نسبت به بدنش در آفساید بود. واسه همین مامانم هیچ وقت پیش ما شلوار نمی پوشید.
بابام یک دستش رو به گردن مامانم انداخته بود و با یک دست ممه اش رو می‌مالید. و داشتند لب می‌گرفتند.
مامانم هم کیر بابام رو گرفته بود و ماساژ میداد و گاهی رو پنجه هاش خودش رو بالا می‌کشید و کیر بابا رو به کصش می‌مالید.
بعد از اینکه از هم جدا شدند مامان رو به طرف در کرد و حالا من داشتم کصش رو کاملا میدیدم.
کص سفید و شیو کرده که از لای چاک کصش لبهای داخلیش زده بود بیرون که رنگش نسبت به کصش تیره تر بود.
فقط خدا خدا میکردم که سکسشون رو همونجا می‌کردند و اگه رو تخت دراز می‌کشیدند دیدم محدود می‌شد.
بابام یه هول ارومی به مامان داد مامان افتاد رو تخت که بابام پاهاش رو باز کرد شروع کرد به خوردن کصش.
کس مامان از دیدم پنهان شد و فقط دو لنگه پاش که بالا بود دیده می‌شد.
و سر بابام هم نصفش دیده می‌شد. و معلوم بود وحشیانه کس مامان رو لیس میزد.
بعد چند دقیقه بابا بلند شد و آب دهنش کیرش رو خیس کرد و مامان خودش رو بالا کشید و بابام هم رفت رو تخت و من دیگه فقط پاهاشون رو میدیدم.
قلبم داشت از دهنم میومد بیرون ولی کیرم اصلا سیخ نشده بود که فکر میکنم علتش از استرسی که داشتم بود.
چون هر لحظه میترسیدم خواهرم از پشت یه چک بخوابونه تو گوشم.
یه بیست دقیقه ای طول کشید که مامانم یه صدایی داد که فکر کردم داره گریه میکنه. از ترسم چند قدم عقب تر رفتم که صدای خنده آروم بابام رو شنیدم همزمان میگفت: جونم عزیزم زوزه بکش واسم . جون جون جون تکرار می‌کرد.
بعد چند دقیقه صدای خرخر شنیدم که حس کردم که بابا هم آبش اومد.
فورا روی کاناپه دراز کشیدم و تلوزیون رو باز کردم و چند دقیقه بعد که دیدم مامان از اتاق اومد بیرون که لباساش تو تنش بود.
وقتی منو دید جا خورد و بعدش چشماش رو یه حالتی کرده بود مثلا از خواب بیدار شده.
رفت دستشویی و دوباره برگشت تا بره اتاق که به من گفت سعید جان صدای تلوزیون یه خورده بیار پایین صداش نمیذاره بخوابیم.
خواستم بگم که من همین الان تلویزیون باز کردم که خفه خون گرفتم و حرفی نزدم فقط گفتم چشم مامان.
هنوز مامانم تازه رفته بود توی اتاق که این بار بابام اومد بیرون و اونم رفت توی دستشویی.
و منم تلوزیون خاموش کردم و رفتم توی اتاقم و دراز کشیدم تازه داشت کیرم بلند می‌شد. و یه جق به عشق کس مامانم زدم. بعد تازه یادم افتاد که چرا ازشون عکس نگرفتم با خودم گفتم باشه وقت دیگه.
فردا این موضوع رو مو به مو به هادی تعریف کردم که هادی واقعا حالش خراب شد و به من گفت احمق چرا فیلم ازشون نگرفتی؟ گفتم نشد باشه واسه یه وقت دیگه.
دوباره هادی طبق معمول منو گرفت زیرش و مدام اسم مامانم رو می‌گفت. به شدت تلمبه میزد. دروغ چرا خودم هم با شنیدنش حشری میشدم و میگفتم ای کاش مامان اینجا بود دوتایی میکردیمش.
اواسط اون هفته پدر و مادرم رو راضی کردم که واسم یه دونه گوشی بخرند. بابام راضی نمیشد ولی مامانم بالاخره راضیش کرد و منم صاحب گوشی شدم.
از اون به بعد دیگه من شده بودم لاشی خونه. فقط فکر و ذکرم شده بود فیلم گرفتن .
تو دستشویی حمام اتاق پدر و مادرم و اتاق خواهرم.
مدت زیادی نکشید فیلم سکس بابا و مامان و لختی خواهرم و حمام رفتنشون و شاشیدنشون همه چیز.
با تهدید هادی فیلم ها می‌بردم و نشونش میدادم و هادی هم حسابی از خجالتم بیرون میومد.
یه فیلمی بود که خواهرم از حمام اومده بود اتاقش که بخاطر گرما لخت دراز کشیده بود رو تختش و داشت کصش رو می‌مالید. این فیلم رو که هادی دید گفت خواهرت داره خود ارضایی میکنه ولی مخالفت میکردم چون اصلا شبیه خود ارضایی نبود و یا من این طور تصور می‌کردم.
حتی کار تا جایی پیش رفت که هادی بهم پیشنهاد داد که باید خواهرم رو راضی بکنم تا هادی ترتیبش رو بده.
ولی من مخالف بودم ولی هادی دست بردار نبود بهش میگفتم خواهرم هیچ وقت قبول نمیکنه.
ولی هادی اسرار می‌کرد که خواهرم خود ارضایی میکنه و از خداشه که همچین کیری رو تو دستش بگیره .
ولی باز من قبول نمی کردم و هادی هم طبق معمول تهدیدم می‌کرد. تا اون موقع هادی چندین بار از سکسمون فیلمبرداری کرده بود و با اون تهدیداتش رو عملی می‌کرد.
خودم خودم رو به گا داده بودم حاصل آب کیرهایی که هادی توم ریخته بود حالا داشت نتیجه میداد.
اگه چند روز پشت سر هم تو کونم کیر نمیرفت احساس خارش شدیدی توی وجودم می‌کردم که درمانش فقط کیر هادی بود.
از طرفی نمیخاستم خواهرم هم به این روز بیفته.
از طرفی هم میدونستم هادی پست تر از اونی هست که بعد خواهرم طلب کس زنداییش رو نکنه.
دیگه به آخرای تابستون نزدیک می‌شدیم که هادی بهم گفته بود تا باز شدن مدرسه ها فرصت دارم تا خواهرم رو به هر ترفندی زیر کیرش بکشم.
این موضوع بدجوری اذیتم می‌کرد و نمی دونستم چکار کنم. هادی میگفت: تو که زن من شدی چی میشه ابجیت هم زنم بشه و دو تایی بهم هوو بشید.
وقتی تصور می‌کردم هادی جلوی چشای خواهرم داره تو کونم میزاره شهوتی تر میشدم ولی میدونستم عمرا شدنی نیست و حتی خواهرم از هادی متنفر بود و خوشش نمی اومد و اینو به هادی هم گفته بودم.
ولی بازم نقشه می‌کشید و میگفت تو راضی کن خودت یه بار بکنی بقیه اش با من.
هادی خودش سه تا خواهر داشت که یکی از یکی زیباتر بودند شاید اگه بهم میگفت اونارو بیارم زیر کیرش راحت بود تا عملی کردن خواهر خودم.
هادی هر روز برام روزها رو می‌شمرد که چند روز مهلت دارم. نمیدونستم چی بهش بگم.
آخرین هفته تابستان رو سپری میکردیم. هر روز یک چیزی بهش میگفتم. مثلا کم کم دارم رازیش میکنم یا اینکه قولش رو ازش گرفتم. هادی هم با حرفای پوچ من واسه خودش رویا میافت.
یه روز که احساس کردم من رو می‌پیچونه . من با هادی تقریبا هر روز سکس داشتم ولی دو روز بود که تمایلی نشون نمی‌داد و کونم کیر میخواست ولی اون میگفت باشه واسه فردا. حتی بهش گفتم اگه میخوای فیلم جدید از مامانم گرفتم تا بهش نشون بدم که قبول نکرد.
یک نیم ساعتی مونده بود که مغازه رو ببندیم.
اون روز بهم گفت سعید تو حاضر شو برو خونتون .
گفتم: تو چی؟
گفت: من بعد اینکه مغازه رو جارو کردم میرم .
من بهش گفتم این چه کاریه جارو بکنیم و باهم بریم.
ولی هادی گفت نه اون روز مادرت به عموت گفته بود که بعضی وقتها دیر می‌کنند. میترسم دیرت بشه زندایی نگران میشه. ولی اگه همچین حرفی باشه مسلما مامانم به منم میگفت.
هادی بدجور مشکوک میزد و این کارش بی سابقه نبود مثلا بعضی وقتا وقتی می‌بستیم بین راه یه چیزی رو بهونه می‌کرد و به من می‌گفت تو برو من وسایلم تو مغازه جا گذاشتم و از این جور حرفا.
اولین چیزی که به ذهنم اومد اینکه نکنه هادی با پیچوندن من میخواد از مغازه عمو دزدی بکنه.
با خودم گفتم باید ترتیب کار رو در بیارم. و یک فکری به مغزم خورد. میتونستم دوربین گوشیم کار بزارم تا ببینم چی میشه.
هادی که داشت پایین مغازه رو جارو میزد گوشیم رو در آوردم همه برنامه هاش رو بستم بجز دوربین و حالت پرواز و بعد یه جایی رو پیدا کردم که بتونم گوشیم رو بذارم اونجا.
با لنت برق سیاه روی صفحه گوشیم کشیدم تا نورش دیده نشه.
بعد اومدم پایین و با هادی خداحافظی کردم رفتم بیرون و یجایی کمین کردم .
یه نیم ساعتی نگذشته بود که نیسان آبی رنگ جلوی مغازه ایستاد و دو نفر از توش پیاده شدند.
هر چقدر توجه کردم نشناختمشون ولی زود نمیخواستم قضاوت کنم. دو احتمال میدادم یا مشتری هستند و یا اینکه هادی جنسهایی که میدزده رو میخواد بار بزنه.
یارو تو دستش یک کیف دستی بود. یکی از اونها گوشیش رو در آورد تماس گرفت و فوری هم قطع کرد.
هادی از مغازه اومد بیرون یه نگاه به اطراف انداخت و با اشاره هر دو نفر رفتند تو .
هادی از پشت در رو بست و با ریموت کرکره رو آورد پایین.
نزدیک یک ساعت وایستادم و هوا تاریک شده بود.
هم نگران بودم و هم کنجکاو ولی بیشتر از اون دیگه نمیتونستم منتظر باشم.
فورا یه ماشین دربست گرفتم و خودم رو رسوندم خونه.
وقتی مامان منو دید گفت چرا دیر کردی تلفنت رو هم جواب نمیدی. دو بار تماس گرفتم و می خواستم به هادی زنگ بزنم.
گفتم ببخشید مامان جان یه خورده کارمون طول کشید و توی راه هم یادم افتاد گوشیم مونده مغازه و چون دیر وقت بود دیگه نرفتیم بردارم.
مامان گفت : خیلی کار خوبی کردی و دستات بشور میخوام شام پهن کنم.
اون روز فکرم درگیر هادی بود. گاهی فکرای بدی میکردم و با خودم می‌گفتم نکنه بلایی سرش بیارند.
بالاخره صبح معلوم میشه ولی دوباره ذهنم درگیر بود و افکار منفی باعث شد فقط ۲ ساعت اون شب تونستم بخوابم.
صبح یه خورده زودتر از خونه زدم بیرون و دلهره شدیدی داشتم. وقتی رسیدم جلو مغازه از دور دیدم نئون مغازه روشن هستش. یه کم خیالم راحت شد و بعد رفتم مغازه هادی رو دیدم سلام کردم و هادی طبق معمول با کنایه گفت : از دختر دایی من چه خبر؟ تونستی راضی کنی ؟
گفتم نه هنوز.
هادی گفت : ببین سعید چند روز دیگه مدرسه ها باز میشه و خودت هم خوب میدونی من با تو شوخی ندارم هر کاری که بگم انجام میدم.
گفتم باشه . روی صندلی نشسته بودم و زیر چشمی جایی که گوشیم رو کار گذاشته بودم انداختم.
خدا رو شکر لو نرفته بود. منتظر بودم هادی از بالکن بره پایین تا گوشیم رو بردارم.
تا اینکه عموم اومد ماشین رو جلوی مغازه پارک کرد اومد مغازه و هادی رو صدا زد.
هادی فورا رفت پایین و عموم سفارش مشتری رو به بهش توضیح می‌داد.
فورا رفتم سر گوشیم وسایلها رو زدم کنار گوشیم رو برداشتم. فورا گذاشتم تو جیبم رفتم پایین و به عموم سلام کردم بعد رفتم دستشویی شروع کردم باز کردن نوار چسبهاش. کلا شارژش خالی بود و خاموش بود.
یه خورده لکه هایی که چسب مونده بود و پاکش کردم و بعد اومدم بیرون دیدم عموم نیست .
از هادی پرسیدم گفت رفت بانک و به منم سفارش کرد لیست رو سوا کنم .
وقتی گوشی رو تو دستم دید گفت : بازم فیلم گرفتی گفتم نه . گفت راستشو بگو . گفتم بخدا نه.
گفت: اون فیلم دیروز میگفتی نشونم بده.
گفتم نمیشه .
هادی گفت چرا؟ گفتم چون دیشب یادم رفت بزارم تو شارژ کلا تموم کرده .
هادی گفت : احمق شارژت رو می‌آوردی.
گفتم توی راه متوجه شدم. و دیگه نشد برگردم.
هادی گفت : پس برو دستکش‌هات رو دستت کن و بیا .
دایی الان میاد و شاکی میشه.
اون روز تا شب دل تو دلم نبود. و بعد از ظهر دوباره از خجالت کونم در اومد. تا شب که رسیدم خونه گوشیم رو زدم شارژ. یه ده دقیقه ای گذشت. بعد گوشیم رو باز کردم.
وقتی رفتم رو برنامه دیدم چشم و دلمون روشن.
خلاصه وار میزدم جلو . همون دو مرد داشتند حسابی از کون هادی حال می‌کردند.
تو این حال صدای مامان رو شنیدم که میگفت سعید جان بیا سفره رو پهن کردم.
گفتم چشم مامان و فورا گوشی رو خاموش کردم زدم شارژ رفتم سر سفره.
اون شب موقع خواب هدفون هام رو تو گوشم گذاشتم و دوباره فیلم رو باز کردم و از اول تا آخرش نگاه کردم.
بساط مشروب و تنقلات هم رو میز بود هادی هم کم نمی‌آورد باهاشون می‌خورد.
در لای حرفاشون شنیدم که یکی از اونا به هادی گفت: اون پسره شاگردتتونه ؟ هادی گفت آره چند روز دیگه مدرسه ها
باز میشه و میره.
یکی از اونا گفت: یکم سنش پایینه ولی عجب کونیه.
اون یکی مرد گفت آره بچه است.
هادی که حسابی مست کرده بود و یه جمله گفت: عاشق کیره.
اون یکی مرد با تعجب گفت: شوخی میکنی!
هادی گفت: نه سه ماهی میشه که ترتیبش رو میدم اونم به التماس خودش.
بعد گوشیش رو درآورد و گفت : میتونید ببینید.
اونا داشتند با تعجب فیلم رو نگاه می‌کردند. یکیشون میگفت: واقعا کیر تو کونشه.
بعد به هادی گفتند: نامردی اگه اینو واسه ما ردیفش نکنی.
پول هم اگه خواست میدیم بهش.
هادی گفت سر موقع .
یارو گفت مثلا کی؟
هادی گفت. خودم خبرتون میکنم .
مرده به دوستش گفت پاشو شروع کن تا من یه پک دیگه برم.
وقتی یارو کیرش رو انداخت بیرون هادی بی مقدمه کیرش رو تو دهنش کرد و شروع کرد به ساک زدن.
بعد اون یکی هم ملحق شد. دو نفره یکی کیرش تو کونش بود و یکی توی دهنش.
من متعجب بودم که هادی از کجا این همه تجربه به دست آورده. و اینکه خوب میدونست که ریختن آب منی توی کون طرف رو ابنه میکنه. در صورتی که خودش هم ابنه بود.
واقعا صحنه جذابی بود و خیلی دلم میخواست منم اونجا بودم. ولی نباید کار رو از این خرابتر میکردم.
فردا روز چهارشنبه بود وقتی رفتم مغازه هادی گفت: چه خبر؟ روز آخره گفتم که فردا نگی نگفتی.
گفتم حله . با تعجب گفت یعنی چی؟ واقعا راضیش کردی؟
گفتم پس چی . خودمم شب تا صبح سه بار حسابی کردم.
و حتی اوکی تو رو هم گرفتم.
هادی چشاش از شادی و تعجب از حدقه میزد بیرون.
هادی گفت بگو مرگ من. گفتم مرگ تو حتی فیلم هم گرفتم.
هادی با اشتیاق اومد به طرفم تا فیلم رو باز کنم .
بهم گفت: آفرین پسر میدونستم کارت رو خوب بلدی.
گفتم قابل شمارو نداره. ولی فیلم رو بعدا بهت نشون میدم.
چون حالا عموم سر میرسه.
هادی گفت: فقط یه لحظه سعید میدونی واسه دیدن کون و کس دختر دایی چه حسرتها که نخوردم.
هادی از خوشحالی سر از پا نمی شناخت.
بهش گفتم اگه زیاد عجله داری بلوتوثت رو باز کن واست بفرستم.
هادی که چندین بار خواهش کرده بود که لختی مامان و خواهرم رو براش بفرستم قبول نکرده بودم حالا که میدید خودم داوطلبانه فیلم دادن خواهرم رو بدون منت بهش بدم خیلی خوشحال بود و هی میگفت دمت گرم سعید کارت درسته.
وقتی بلوتوث رو باز کرد دکمه ارسال رو زدم بی صبرانه منتظر بود.
عموم هم سر رسید و حرفمون قطع شد. با اشاره بهش گفتم گوشیت پیش من باشه تا کامل بارگیری بشه.
عموم اومد سلام دادم و رفتم واسش چایی بیارم.
دیدم کامل ارسال شده و اوکی رو زدم و گوشی رو دادم به هادی.
رفت پایین یه گوشه که دیدش برا عموم نبود.گوشیش رو باز کرد و منم یواشکی زیر نظرش داشتم.
هادی با دیدن اولین تصویر با پریشانی دستش برد روی سرش و چند لحظه ای گوشی رو از جلو صورتش کنار برد.
فیلم رو عقب جلو می‌کرد بد جوری محاسباتش به هم خورده بود کلافه بود.
تو این حین عموم هادی رو صدا زد و من فورا اومدم نشستم کنار عموم .
هادی اومد تو بالکن که حسابی سرخ شده بود یه نگاه خشمگین به من زد و رفت.
سر ظهر بود وقتی عموم رفت نهار هادی با عصبانیت اومد پیشم و بهم گفت: این فیلم رو کی گرفتی؟
گفتم همون روز.
گفت: چه جوری؟و من بهش توضیح دادم و بعد بهم گفت همین الان باید پاکش کنی و شروع به تهدید کرد و منم با خونسردی گفتم. ببین هادی اگه من این فیلم رو پاک کنم قطعا یه جای دیگه ذخیره اش کردم و الکی داد و بیداد نکن.
هادی گفت: اگه مشکل تو فیلم کون دانته من پاکش میکنم.
منم بهش گفتم نه نیازی نیست بزار بمونه و اون فیلم یادگاریه و خوب نیست آدم گذشته اش رو فراموش کنه.
و این فیلم پیشم امانته اگه یه روز خواستی شیطنتی بکنی بدون من و تو مساوی تموم کردیم.
حالا شش سالی میشه که منو هادی چند بار تو مهمونی چشم تو چشم شدم تا حد یک سلام اتفاقی نیفتاده.
حتی بعد چند سال پسره پررو عمه ام رو فرستاده خواستگاری خواهرم. ولی خواهرم همچین پاتکی رو بهشون زد که دیگه پشت سر شون رو نگاه نکردند.
بعدا هادی ازدواج کرد و حالا دوتا دختر داره.
منم بعد از این جریان تصمیم گرفتم کون دادن رو ترک کنم که بعد یک ماه دیگه نتونستم تحمل کنم و یه کیسی رو پیدا کردم و هفته ای یک یا دو بار میرم پیشش و شارژم میکنه.
آدم بی دردسری هستش ۷۰سالشه و اهل ریسک کردن نیست. که اگه بخوام نحوه پیدا کردنش رو بنویسم داستان طولانی میشه . که اگر عمری باقی باشه شاید دست به قلم بشم و ادامه ماجرا…

نوشته: سعید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها