داستان های سکسی

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی

فیلم های سکسی خارجی

بردگی خیلی سخت من (۱)

سلام .مخوام داستان بردگی خودمو تعریف کنم که واقعا سخت و طاقت فرسا بود .من خیلی دلم مخواست یه میسترس خشن داشته باشم و واقعی بردگی کنم براش ولی نمیتونستم پیدا کنم تا اینکه یه روز یه مسترس پیدا کردم و رفتم صفحش و بهش پیام دادم و خواستم بردش بشم و با هم باشیم بعد چند روز دیدم جواب داده و ازم عکس خواسته بود عکسمو فرستادم همه مشخصاتم نوشتم براش و بعد چند روز دیدم جواب داده که ازم خوشش اومده و قبول مکنه و مخواد حضوری منو ببینه قند تو دلم داشت اب میشد هیجان زده بودم و خوشحال ساعت 6 قرار گذاشتیم منم ماشینو برداشتم ورفتم دیدم یه خانوم سیاه پوش مانتو چرمی سیاه قد ح
دود 170 با قیافه عبی و خشن با دستکش های سیاه . شال قهوه ای وایساده .نگه داشتم سوار شد سلام کردم گفتم حالتون خوبه خیلی ممنون که منو قبول کردین گفت ببینم چجور سگی میشی دیگه چون قوانین من خیلی سخته گفتم هر چی بگین قبول دارم گفت من نرگس هستم ولی تو ارباب صدام مکنی منم تورو توله صدات مکنم گفتم باشه ارباب هر چی شما بگین گفت ماشین رو همیشه گرم نگه میداری زیر پام باید فرش بندازی دوس ندارم پاهام زیاد تو کفش باشه .گفتم چشم .یکم دور زدیم و گفت فعلا واسه اشنایی بسه پیاده شد و رفت رفتم ماشینو کامل تمیز کردم زیر پایی جدید خریدم روش یه فرش کوچیک انداختم یه بالش گذاشتم ورسیدم به اونجا .
فردای اون روز اومد گفت افرین توله سگ کارت خوب بود معلومه حرف گوش کنی گفتم بله ارباب همیشه اینجورم گفت میریم خونه من رفتیم خونش یه خونه بزرگ بود با یه حیاط بزرگ دهنم وا مونده بود که چطور این همچین خونه ای داره .خلاصه رفتیم تو و ارباب نشست و گفت برو لخت شو و بیا ببینمت منم زود لخت شدم و گفت کون برجسته ای داری چقد کون دادی گفتم نه بخدا من ندادم گفت حالیت مکنم از این به بعد میدی .بعدش گفت بیا پاهامو تمیز کن قشنگ ببینم کارتو بلدی من رفتم جلو و نشستم جوراب سفید اسپورت پوشیده بود اروم اروم بو کشیدم و شروع کردم به خوردن کفش یکم خیس و سیاه بود لیس میزدم و میخوردم همه جاشو خوردم بعد اروم جورابو دراوردم پاهای قشنگی داشت سایز 40 و یکم توپول با حشر زیاد میخوردم یکم لای انگشتاش سیاه و چرک بود ولی مخوردم و لذت میبوردم ارباب نرگس هم با موبایل بازی میکرد و گاهی انگشتاشو تکون میداد من چنان با عشق مخوردم که جایی واسه کم کاری نبود نیم ساعت همه جای پاهاشو خوردم پاهای ارباب برق میزد گفت افرین توله پاهام خوب ماساژ دادی افرین بع گفت سجده کن و بمون تا بهت دستور ندادم منم همنجور موندم تا اینکه گفت پاشو همه جارو تمیز کن من میرم بیام 3ساعت تموم همه جارو جارو زدم تمیز کردم و نشستم تا ارباب بیاد تا اینکه ارباب اومدن و من لباساشون دراوردم و دوباره پاهاشون شروع به خوردن کردم و تا یکساعت مخوردم تا اینکه پاشدن و گفتن دستشویی دارم برده .منکه علاقه ای به خوردن نداشتم گفتم باشه ارباب تمیز کردم دستشویی رو گفت توله گرسنت نیست ؟ گفتم یعنی …که با زانوی پاش محکم کوبید به بازوم و گفت حییوون عوضی گوه غذای تو هست و شاش اب تو .منم که اصلا دوس نداشتم گفتم باشه رفتیم دستشویی و من حوابیدم و سرم گذاشتم تو سنگ توالت و ارباب هم نشست سوراخ کون ارباب یکم بالاتر دهن من بود که یهو سوراخ باز شدو کلی گوه ریخت رو دهنم من بد جور حالم بهم خورد ولی مجبور شدم که ارباب یهو یه سیلی محکم زد به کیر
م و گفت بخور حییوونن دهنت چرا بستست همشو مخوریی منم خوردم و داشت حالم بهم میخورد بعد همونجور شلنگگرفت تو سوراخش و گفت بلیس تمیز شه بعد پاشد و گفت سنگ توالت لیس بزن تا تمیز شه یه نگاهی التماسانه بهش کردم که رحم کنه ولی مجبورم کرد و تا اخرین قطره به خوردم داد .بهدش خودمو تمیز کردم و اومدم بیرون همه جام بو گرفته بود حالت تهوع داشتم ولی مجبور بودم که ارباب گفت غذای امروزت دوس داشتی گفتم بله ارباب ممنون و بی اختیار گریه کردم ولی داش نسوخت گفت دلم مخواد ادب شی یکم گستاخ هستی گفتم نه ارباب من که خوردم ولی قبول نکرد خوابیدم و کف پاهام برد بالا و بست به میز و محکم بست پاهام اصلا تکون نمخورد بعد رفت و دیدم دستش یه چکش و یه سیم بوکسر هست وای با سیم بوکسر مخواد شلاق بزنه ؟؟وای خدا .سیم بوکسر گذاشت زمین . چکش گرفت و چنتا محکم کشید کف پام که من داد زدم و یهو از جیبش کلی میخ دراورد وای خدایا مخواد چکار کنهگفتم ارباب رحم کنین مخواین چکار کنین تورو خداااااا میترسم که میخ گذاشت رو پاشنه و با چکش زد و نصف میخ رفت .بعد یه میخ دیگه و 6 تا میخ زد به پام داد و هوار من بلند شده بود و داشتم از حال میرفتم التماس مکردم و هچ تاثیری نداشت به اونیکی پام هم زد عرق سرد همه جامو گرفته بود که با یه ضربه سیم همه میخا از پام درومدن و شروع به زدن کرد نمیتونم دردشو وصف کنم ولی جوری میزد که دوس داشتم هیچوقت به دنیا هم نمیومدم چنان داد میزدم که صدام تا اسمان هفتم میرفت که یه لحظه چشمام تار شد و بی حال افتادم و یکم بعد با پاهای خونی و سوراخ خودمو تو اتاق ولو دیدم کف پاهام میسوخت نمیتونستم راه برم .

نوشته: نیما برده

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها