سلام
فکرنمیکنم اسمم یا سنم یا مدل هیکل و وزنم مهم باشه،نمیدونم هم بازم بعدا میخوام براتون بنویسم یا نه.اما از اول هم معذرت میخوام که اولش یکم طولانیه چون باید بدونین چی گذشته ای بوده بعدا
جریان این داستان میتونم بگم از دوران دبستان من شروع شد!یه همکلاسی،یه بچه هم سن ماها،به ظاهر یه دوست خوب…اما بعد از چند وقت اذیتاش شروع شد،جستا ریز بود واسه همین هیچکس باور نمیکرد به ماها زور بگه!به خاطر اون هم که شده دست کم هرکدوممون یه زنگ توساعت مدرسه رو تو شوفاژخونه زیر زمین میگذروندیم.آخه ناظم ما اعتقاد خاصی به صحبت نداشت عملی برخورد میکرد.از همون موقع همه ازش نفرت داشتن و میخواستن سربه تنش نباشه!اما از شانس بده من این نکبت پسر دوست بابام بود و مایه توسری خوردن من!
چندسال بعد به خاطر مشکلات خانوادگی و خیلی چیزیای دیگه این پسر هم خیلی ساکت شد و از درس خوندن هم عقب افتاد.حتی تاجایی که معدل بیستش به دوازده رسیدو چند بار پشت کنکور موند.من اون سالا درس خوندم!نه اینکه فکرکنین بهترین دانشگاه نه در حد همون لیسانس معمولی،اما جالبش اینجا بود که باباش از بابام خواست که من واسه کنکور باهاش کارکنم.واقعا ازین پیشنهاد بدم اومد!من و اون ادم نفرت انگیز چند ساعت تو روز.وای این یعنی خود جهنم!بدبختانه اونجوریم که بابام بهم گفت هیچ رد کردنی درکار نبود و من بودم و توفیق اجباری درس دادن به این!
راستشو بخواین همش فکرمیکردم میاد و بازم یه کرمی میریزه و منو بابام دعوامون میشه واسه همین با خودم قرارگذاشتم خیلی سفت و سخت باهاش برخورد کنم که اصلا فرصت کاری رو نداشته باشه.
بلاخره قرارشد بیاد خونه ما،خونه ما درواقع دو نیم طبقست.طبقه اول که همسایمونه،ما که اون نیم طبقه هم فقط یه اتاقه بیست متری و دست شووییه.اون اتاق از بعد کنکور برای من شد.قرار شد اونم بیاد بالا تا باهاش تست کارکنم.
وقتی اومد دیدم این پسر با قبلش زمین تا اسمون فرق کرده خیلی ساکت و تو سری خور شده ظاهرش،اما بازم ریسک نکردم،وسطای درس بود اعصابم از دستش خورد شد طبق عادت که بل دوستام دارم یکی زدم تو سرش،اما یهو خیلی پشیمون شدم اگه میگفت…!بیچاره بودم!فرداش که اومد نه باباش نه بابام حرفی نزدن.فهمیدم چیزی نگفته.از طرفیم دلم میخواست تلافیه اون اذیتای بچگی رو سرش در بیارم و چه موقعیتی بهتر از الان!
خلاصه چندبا اول به بهونه نفهمیدن و قاطی کردن چند باری با دست لقد زدمش اما بازم به کسی حرفی نزد.چند روز بعد با چندتا از هم کلاسیای دبستانم که هم محلیامونم میشدن حرف میزدیم و دوره خاطرات که یکیشون گفت که اگه اون پسره رو گیر میاورد کونشو جر میداد!منم با خودم فکر کردم چرا من این کارو نکنم!جاش هم که هست،خلاصه تصمیم گرفتم این سری که اومد برم سراغش بیینم میشه یا نه.
فرداش شنبه بود عصر اومد پیش من،آخه باباش شرط گذاشته بود تا من نگم حق نداره جز درس خوندن کاری انجام بده،صبحا میرفت پیش باباش سر کار عصرا هم که من بهش درس میدادم.
وقتی اومد شروع کردم به درس دادن چون خسته بود هی خوابش میگرفت منم سریع بل گرفتم و گفتم تو درست نمیشی من به بابات میگم،تا اومدم بلند شم ترسیدو شروع کرد به التماس کردن که هرکاربگی ممیکنم فقط به بابام نگو.منم قبول کردم و گفتم فقط یه شرط داره اونم اینکه هربار حرف گوش ندی باید تنبیه بشی،اونم من تعیین میکنم.بیچاره چون چاره ای نداشت قبول کرد!نمیدونم باباش چه تحدیدی کرده بود ولی هرچی بود خیلی قوی بود که اون بی چون چرا حرفمو قبول کرد.گفتم خوب تنبیه الانت اینه که شلوارتو بدی پایین تا من ده بار با مگس کش بزنم بهش.
با اکراه پاشد وایساد شلوارشو یکم کشید پایین که گفتم این نمیشه و خودم کشیدمش تا زانوش پایی.گفتم خم شو،خم شدودستاشوگذاشت رو زانوهاش.منم ده تا ضربه محکم زدم جوری که وقتی خواست شلوارشو بپوشه نمیتونست.واسه شروع بدنبود حداقل اینکه شلوارشو راحت در میاورد.
چند روز بعدیم همونجوری گذشت و من به تنبیهای بدنیو نهایتش دراوردن شلوارش به بهونه های مختلف قناعت کردم.تا اینکه یه روز قراربود ازش امتحان بگیرم بیینم چقدر درس خونده تو خونه.امتحانشو که مینوشت میدیدم همش استرس داره چیزی تو برگش نمینویسه!برگه روکه گرفتم دیدم حدس درست بوده هیچی نخونده بوده و اوناییم که نوشته همش چرت و پرته.دیدم بهترین موقعیته برگه رو برداشتم که ببرم پیش باباش که دیدم گفت هرتنبیهی بگی گوش میدم ،هرکاری بگی فقط نرو.منم که موقعیتم جور شده بود بیخیال برگه شدم گفتم هرچی بگم اونم که دید میخوام نرم گفت اره هرچی،منم از خداخواسته جلوی شلوارمو کشیدم پایین و گفتم بخورش.اولش هنگ کرد بیچاره چند ثانیه مکس کرد که شلوارمو کشیدم بالا و تا خواستم قدم اولو بردارم سریع به خودش اومدو جلومو گرفت که بااشه میخورمش.
گفتم بشین نشست جلوم و نگام کرد،با سر به کیرم اشاره کردم .خودش فهمید شلوارمو کشید پایین و کیرمو از تو شرتم دراوردم با دستش شروع کرد به بازی باهاش،منم تشر زدم بهش که گفتم بخورش نگفتم بازی کن که!اونم که دیدشوخی ندارم کیرمو کرد تو دهنش،اما چون بلد نبود همش دندوناش میخورد به کیرمو اذیتم میکرد.نمیگم هرروز با یه نفرمو کلی سکس داشتم اما همون تعدادباریم که داشتم فیلمایی که دیده بودم فهمیده بودم این کارش درست نیست.واسه همین دستامو از پشت سرش به هم گره کردم و گفتم تو فقط دهنتو باز نگه دار و زبونتم زیر کیرم و خودم شروع کردم به عقب جلو کددن تو دهنش،جاهاییم که احساس میکردم نفسش داره کم میشه یکم میکشیدم بیرون و دو باره وفتی احساس کردم ابم داره میاد سرشو گرفتم یکم بالا و همه رو تو دهنش خالی کردم تا اوند تفشون کنه زمین یه دونه ززدم تو گوشش و گفتم همش میخوره .مجبور شد قورتشون بده.اولش قصدم بود رو صورتش بریزم اما از ترس موندن لکش رو یقه ایناش پشیمون شدم.
فرستادمش دور دهنشو بشوره و بره پیش باباش اما بهش یاداوری کردم که باید درس بخونه و ابروی منو نبره.گفتم فردا بازم امتحان داره.
باباش تو یه سری ازمون ازمایشی ثبت نامش کرده بود که پیشرفتشو ببینه،قراربود چند وقت بعدش جواب اون مرحله بیاد ،خیلی استرس داشتم میدونستم بازم گند زده اما چاره ای نبود،قراربود عصر که باباش اومد بیاره بیینه.ازشانس خوب من یه دوسن مشترک باباو باباشش فوت کرد و اینا مجبور شدن چند روز برن شهرستان ختم،مامانمم که به خاطر نزدیکی خونه خالمو حرف زدن با اون وقتی بابام نبود خونه نمیمود و فقط شبا میومد و این واسه من یعنی ازادی مطلق.
چون باباشم نبود سرکارم نمیرفت و مستقیم میومد پیش من.کارنامشو که خواستم قشنگ دستاش مسلررزید دیدم به به پیشرفت که هیچ پس رفتم کرده،درصدهاش افتضاح بودن،قاطی کردم و شروع کردم به فحش دادن،هرچی میگفتم همش معذرت خواهی میکرد،تا رسیدم به اینکه تواز سگم کمتری که نمیتونی بفهمی این چیزای ساده رو،دیدم هیچی نمیگه گفتم پس خودتم قبول داری دیدم بازم حرفی نزد ،گفتم حالا که خودتم قبول داری از این به بعد سگ صدات میکنم توام باید جواب بدی.دیدم سرش به نشونه موافقت یکم تکون داد،از تعجب فقط شاخ درنیاورده بودم،وقتیم که دیدم میشه با خودم گفتم تا میتونتم بتازونم.
گفتم تو ازین بعد وقتی منو تو هستیم فقط ،سگ منی،
ادامه …
نوشته: arash