عشقم سارا و پيرمرد صاحبخونه

من اسمم ماهانه. راستش زياد حوصله داستان نويسي ندارم فقط يه ماجراهايي تو زندگيم هست كه خيلي حشريم ميكنه. گفتم بگم شمام شايد حال كنيد. كوني ها فش هم ندين. مياين ت. سايت سكسي كس شر نصيحت نكنين من دوست دختر خيلي داشتم اما يكي از اونا برام يجورايي مخصوص بود. قيافش معمولي بود اما ازون دختراي ساكت و مرموز بود. آتيش زير خاكستر. وقتي باهاش آشنا شدم گفتم اين عمرا راه نميده اما انقدر شهوتي بود كه تقريبا دور بقيه دخترا رو خط كشيدم. بيرون هم دختر ساكت و كم حرفي بود. راستش بهش علاقه داشتم. ما زياد وضمون خوب نيست تو يه زير زمين مستاجريم با مادرم كه هميشه خونه خواهرمه. سارا مرتب ميومد خونمون و باهم سكس اساسي داشتيم. بعضي وقتا شبهام ميموند.

يه روز متوجه شدم كه پيرمرد صابخونه كه حدود شست سالش بود متوجه سارا شده. چون هروقت سارا ميومد اون همش تو حياط پلاس بود. كم كم فهميدم وقتي دارم سارا رو ميكنم اون از سوراخ موراخاي پنجرهاي بزرگ حياط ديد ميزنه. سكسامون خيلي خفن بود گاهي تا صبح طول ميكشيد. يارو هم دست به كير ديد ميزد. يه روز سارا رو تو خونه تنها گذاشتم رفتم دنبال يه كاري يه ساعت بعد اومدم ديدم سارا رفته ته اتاق آخري نشسته پيرمرده هم از پله هاي حياط اومده بود پايين داشت الكي با در ور ميرفت. كسكش تا منو ديد گفت: اين در كه درسته حاج خانوم ميگه خرابه. بعدشم رفت بالا. رفتم پيش سارا. دوتامون به يارو خنديديم. به سارا گفتم: ميدوني، فك كنم اين يارو شبها كه تو مياي اينجا يواشكي ديد ميزنه. سارا با لبخند و تعجب گفت: جدي ميگي؟ عجب پيرمرد شيطونيه. خلاصه شب شد و مارفتيم رو كار. همينطور كه سارا رو ميكردم متوجه شدم چشاش به پنجره اس ببينه اون يارو هست يا نه. منم خودمو زدم به اون راه. اومد بالا نشست رو كيرم ولي بازم چشاش ميگشت ببينه يارو هست يا نه. جالب اينجا بود كه اصلا نگران نبود انگار خوشش هم ميومد. دستاشو وا ميكرد سينه هاشو ميمالوند. بهش گفتم -فك ميكني يارو داره نگاه مينه؟ با خنده گفت: نميدونم. يه خورده خجالت كشيد اما محكم رو كيرم تلمبه ميزد. خدايش هيكلش حرف نداشت و من از كردنش سير نمي شدم. داگ استايلش كردم صورتمو نبينه از عقب گذاشته بودم تو كسش و تلمبه ميزدم. اينبار جدي بهش گفتم دوست داري وقتي ميكنمت يارو داره نگاه ميكنه؟ همينطور كه نفس نفس ميزد گفت: نميدونم، آره دوست دارم. يدفه انگار آبش اومد و سرشو گذاشت زمين. يخورده ديگه برش گردوندم از جلو كردمش. در گوشش گفتم :بذار برم مچشو بگيرم. سارا گفت: نه يعني چي؟ ميخواي بهش چي بگي. منم كه يه فكر شيطوني افتاده بود تو كلم يدفه پاشدم رفتم در رو به حياط رو واكردم ديدم بعله. پيرمرده كير بدست غوز كرده داره نگاه ميكنه. اما با حركت سريع من غافلگير شده بود داشت زل زل تو صورت من نگاه ميكرد. بهش گفتم: به به با اين سنت ديد ميزني. آب دهنش خشك شده بود. يذره نگام كرد گفت: اگه حرف بزني منم لوت ميدم. گفتم: نميخواد لوم بدي بيا تو. با تعجب گفت: بيا تو!!؟ گفتم آره. كسكش همونجوري دويد اومد تو. روش وا شده بود. گفت: دختره حال ميده؟ گفتم: خفه شده لطفا. سارا رفته بود زير ملافه سفيد و متعجب مارو نگاه ميكرد. به پيرمرده گفتم: همين دور بشين تا نگفنم هيچي نگو. بنده خدا همونجوري نشست رو زمين پشت رديف مبلها. البته مارو ميتونست ببينه. اومد پيش سارا خوابيدم. سارا يواش گفت: چيكار ميكني!!؟ من جوابتون ندادم و شروع كردم بخوردن سينه هاش. اولش سختش بود اما يواش يواش عادي شد. حالا داشتم كسشو ميخوردم. كس تميز بي مو. يادش بخير. سارا ديونه شده بود و باچشماي خمارش بعضي وقتا به يارو نگاه ميكرد. پيرمرده گردنش مثل غاز دراز شده بود و همينجوري جق ميزد. اما از جاش بلند نميشد. سارا رو چهاردستو پا كردم از لاي كونش كردم تو كسش. همينجوري عقب جلو ميكردم و حواسم به پيرمرده بود كه مثل فرفره جق ميزد. بعد نشستم رو مبل سارا نشست رو كيرم. من پشتم به يارو بود اما سارا به فاصله دو متري روبروي يارو داشت به من كس ميداد. زل زده بود به چشماي شهوت زده پيرمرده و بالا و پايين ميكرد. همينطور كه كيرم تا دسته تو كسش بود گفتم: ميخواي كيرشو ببيني؟ سارا با خجالتو ترديد و نفس نفس گفت: نه… ولي اين ازون نه هايي بود كه يعني بعله. به پيرمرده گفتم بيا بشين پهلوي من. يارو با چشاي از حقده دراومده پاشد اومد نشست بهلوي ما. گفتم: كير تو نشونش بده. پيرمرده فوري دستشو از رو كيرش ورداشت. يه كير سياه بزرگ بود. زياد سفت نبود اما از مال من بزرگتر بود. سارا همينجوري به كير يارو زل زده بود و رو كير من بالا و پايين ميكرد. به سارا گفتم: بگيرش، كيرشو بگير تو مشتت. سارا هم سريع كير يارو رو گرفت. كيرشو فشار ميداد نميدونست بايد چيكار كنه. پيرمرده اومد بغلش كنه گفتم: نه دست نميزني بهش تا من بگم. سارا رو بلند كردم نشوندم رو مبل. خلت مادرزاد بود. پيرمرده دوباره داشت جق ميزد. در گوش سارا گفتم ميخواي كستو بخوره؟ دوباره درحاليكه چشاش پر از شهوت بود گفت: نه… به پير مرده گفتم: يواش بشين روي زمين وسط پاهاي سارا و كسشو براش ليس بزن. سارا كه انگار از خداش بود فوري رون هاشو باز كرد و منتظر يارو بود كه كسشو بخوره. پيرمرده ته ريش داشت. نشست وسط پاهاي سارا و شروع كرد ليس زدن كس سارا. كير من داشت ميتركيد. سارا از لذت داشت ميمرد و بخودش ميپيچيد. بلند شدم وايسادم كيرمو كردم تو دهن سارا اونم با ولع ساك ميزد. سارا پاهاشو ناخداگاه اورده بود بالاانگار اماده كس دادن بود. پيرمرده هم صورتشو بيشتر به كس سارا فشار ميداد. سارا يدفه آروم گفت: يواش، ريشات ميره تو كسم ميسوزه. يارو يدفه بلند شد گفت: من ميخوام بكنم. جالب اينجا بود كه سارا لنگاشو پايين نياورده بود و همونجوري به من نگاه كرد. انگار ميخواست أجازه بگيره. گفتم: نه ، زياد حرف بزني ميگم بري بيرون. پيرمرده دوباره نسشت گفت: باشه باشه پس بذار پسوناشو بمالم. سارا گفت: نه، ماهان بيا بكنم. خوابوندمش رو زمين و شروع كردم به گاييدنش. پيرمرده هم نگاه ميكرد. سارا محكم بغلم كرده بود و نفس نفس ميزد. وقتي فهميدم داره آبش مياد يدفه بلند شدم. هردوتاشون منو نگاه ميكردن. دستهاي سارا رو سفت گرفتم. به پيرمرده گفتم: حالا برو اون كير كلفت سياتو تا ته بكن تو كس سارا. سارا دراز خوابيده بود. دستاش تو دستاي من بود و پاهاشو از هم واكرده بود. پيرمرده پريد شلوارشو در اورد آروم نشست وسط پاهاي سارا. كس بيموي سارا با اون هيكل قشنگش زير نور برق ميزد. سارا با حرارت گفت: نه…نه… يارو اصلا به سارا توجه نكرد. كير كلفتشو گذاشت در كس سارا. سارا مرتب ميگفت نه اما دلش لك زده بود اون كيره بره تو كسش. پيره مرده كيرشو تا ته كرد تو كس سارا. سارا عشق كرد. چشاشو بسته بود و داشت كس ميداد. اما همش ميگفت نه، نه، نه من واسه چند دقيقه خشكم زده بود. پسوناي سارا بالا و پايين ميپريد و از لذت بخودش ميپيچيد. يارو همش ميگفت جوون جوون. سارا كير منو گرفته بود تو دستش. آبش اومده بود و همونجوري كه تكون ميخورد چشاشو وا كرد يه لبخند رضايت به من زد. به پيرمرده گفتم: آب كيرتو نريزي تو كسش. گفت باشه. بعد از چند دقيقه به پيرمرده گفتم: بشين رو مبل. فوري نشست رو مبل. حالا كيرش بزگتر و سفت تر هم شده بود. به سارا گفتم بشين رو كيرش. اما انگار خيلي خسته شده بود. گفت: نه ديگه بسه. گفتم: پاشو. اونم پاشد رفت درحاليكه پشتش به پيرمرده بود آروم نشست رو كيرش. حالا قشنگ از روبرو ميديدم كه گير يارو چه جوري ميره تو كس كوچولوي سارا. سارا يذره بالا و پايين كه كرد خوشش اومد. ديگه داشت جدي تلمبه ميزد. پيرمرده هم از پشت پسوناشو گرفته بود و فشار ميداد. باورم نميشد اين همون دختر ساكت و آرومه كه بيرون ميديدم. حالا داشت چه كسي به اين يارو ميداد. سارا خيلي محكم تلمبه ميزد. انگار داشت ابش ميومد. يدفه نشست رو كيرشو ولو شد رو يارو. پيرمرده گفت: ماهان ابمو ريختم تو كسش! من دستپاچه شدم گفتم: سارا پاشو. سارا بي حال گفت: ولش كن حالا يه كاريش ميكنيم.

نوشته: ماهان

دکمه بازگشت به بالا