از اسنپ تا سکس با دختر رییس شرکت
سلام یه پسر 27 ساله هستم فوق لیسانس مهندسی شهرسازی از دانشگاه ازاد که 4 ترم معدل الف شدم و معدل کلم 18/5 بود ولی بعد از فوق لیسانس و کلی گشتن دنبال کار دیدم ادامه دادن و پول ریختن تو جیب دانشگاه واسه من کاری از پیش نمیبره و باید برم سر کار و بیخیال درس بشم از طرفی مدت ها در زمان تحصیل تو شهرداری به عنوان های مختلف کار اموزی و کارورزی هزار دوز و کلک کار کشیدن ازم ولی نه استخدام شدم نه کاری برام کردن توی شهرداری از مجبوری و خرج و مخارج بالا زندگی مجبور شدم برم اسنپ کار کنم که دستم پیش خونوادم بعد 27 سال دراز نباشه و البته خونوادم هم فهمیده بودن. وضع مالی معمولی داشتیم و با قرض و قوله ماشین سمند خریدم 1 سال قبل فارغ التحصیلی و قسطاشو خودم میدادم. از وضع ظاهریم بگم که مثه بیشتر دوستان هیکل ارنولدی و کیر 30 سانتی ندارم یه قد 184 سانتی و وزن 90 کیلو و کیر 19 سانتی دارم مثه بیشتر مردها.
سرتونو به درد نیارم رفتم اسنپ ثبت نام کردم و از همین روز شروع کردم به مسافرکشی تو اسنپ و با ادمای مختلفی سر و کار داشتم و بعضی وقتا ادمای عوضی و بد عنق به تورم میخورد ولی بیخیالی طی میکردم به هر حال مجبور بودم در روز با 10 نفر سر و کله داشته باشم.یه روز اوایل صبح بود یه مسافر قبول کردم که اقا بود توی اپلیکیشن و زمانی که رسیدم دیدم یه خانوم اومد و توی ماشین نشست و با تعجب گفتم شما اسنپ گرفتین؟ خانومه هم گفت گوشی برادرم بوده برام گرفتن و شروع کردم به حرکت ناگفته نماند که به چشم خواهری خوشگل بود و حدود 25 ساله و موهای بلوند و کلی ارایش بماند. دومسیره بود و خانومه گفت توی مسیر اول 15 دقیقه کار داره و باید منتظر باشم رسیدیم مسیر اول و رفت توی یه خونه و بعد 15 دقیقه برگشت و لباساش کلا عوض شد و نشست و رفتیم برام عجیب بود که رفت و چرا لباساش عوض شد و از طرفی با شخصیت بود و بهش نمی خورد رفته باشه داده باشه چون مشخص بود اگر کص هم باشه خیلی باکلاسه ولی نمی خورد بهش سر سنگین بود و تلفن هم که زنگ زد در مسیر دو سه باری خیلی معدب و محترمانه صحبت میکرد تصمیم گرفتم سر صحبتو باز کنم به بهانه ای بفهمم چرا رفته لباسش عوض شده اومده و گفتم ببخشید شما مدل هستین؟ چون لباساتون قشنگ بود قشنگ تر شد البته فضولی نباشه اونم خیلی سرد و خشک گفت نخیر منم جرات نکردم ادامه بدم و حواسشو به گوشیش پرت کرد و فهمیدم تمایلی به حرف زدن نداره و رفتیم و توی مسیر دوم رسوندمش و بهم گفت لطفا صبر کنید مجددا به مسیر اول منو برگردونید مبلغو بیشتر حساب میکنم منم دیدم مشتری، مشتریه این یا یکی دیگه وامیستم شاید بفهمم چی کارس از یه طرفم مونده بودم که نکنه کم کرایه بده قال کنم که از صبح منو الاف کردی و فلان که اومد بعد از 5 دقیقه نشست و گفت برگردیم لطفا همونجا که منو سوار کردین توی مسیر 150 هزار تومن داد و گفت ببخشید معطل شدین منم تو کونم عروسی بود که با یه مسافر پول یک روزو در اورودم ولی یه ساعتی معطل شده بودم و ازینجا خودش سر صحبت و کم کم باز کرد و فهمیدم خیلی هم خشک نیست و از کارش و مدرکش گفت که لیسانس عمران داره و 1 ساله جداشده و شوهرش هم کلاسیش بوده که فقط 3 بار با دوتا دختر دیگه دیده بودش و خیانت کرده بود بهش و ازش جدا شده بود و الان تو کار طراحی لباس و مدلینگ هست و میره خونه شاگرداش که هم کاراشونو ببینه و هم به عنوان مدل میره عکس میگیره و برای سایت های تبلیغات لباس و مزون ها میفرسته و فهمیدم که الان هم رفته لباس عوض کرده حتما برای عکاسی بوده و برای همین اینهمه ارایش کرده بود انصافا همه چیزش عالی بود صورتش صداش موهاش ،سینه هاش مشخص بود از روی لباس دومی که پوشیده بود مشخص بود تقریبا یا 80 یا 85 باید باشه ولی تو فکر کردنش نبودم چون میدونستم ازین بچه پولدارای باکلاسه که به ما نمی خوره خونشون هم بالاشهر بود که سوارش کردم و لا به لای حرفاش گفت که پدرش دفتر مهندسی و ساخت و ساز ساختمون داره، ولی خودش ماشین نداره و علاقه به رانندگی نداره و میگفت علاقش به طراحی لباس و مدل بودن داره و رشته دانشگاهی مدل بودن چون نبوده از فرط اینکه ریاضیش خوب بوده رفته عمران و اصرار پدرش برای کار توی شرکت بوده که دیده علاقه ای نداشته و اومده دنبال علاقش منم لا به لای حرفم شروع کردم از خودم گفتم که کلی درس خوندم و فوق لیسانس دارم و به عناوین مختلف توی شهرداری کار کردم و از خرج و مخارج اومدم تو اسنپ و بعد از این گفت شاید بتونه توی شرکت پدرش برام یه کاری بکنه که مشغول به کار بشم خلاصه رسوندمش و تلفنمو دادم و گفتم اگه توی شرکت پدرتون مشغول به کار بشم حتما شیرینی شما محفوظه و از طرفی میدونستم دارم گنده گوزی میکنم شیرینی ما به اندازه دسر ایناهم نیست و طرف شیرینی ما واسش هیچه ولی گفتم و خدافظی کرد و رفت و امتیاز 5 توی اسنپ داد ولی کیرم بود چون مهم تر از اون کاره برام مهم بود
دو سه روز گذشت و گفتم اینم خالی بست و رفت و مارو کیر کرد. نزدیک ظهر ساعتای 1:30 بود که رفتم ناهار بخورم توی یه ساندویچی دیدم تلفنم زنگ خورد جواب دادم که یه اقایی با صدای کلفت گفت سلام اقا محمدرضا اولش به خودم ریدم یا خدا این کیه دیگه بعد گفت من پدر خانوم جابری هستم چندروز پیش اسنپ گرفته بودن اونجا دوهزاریم افتاد و در حال خوردن ساندویچ پاشدم از بس حول شده بودم سعی کردم معدبانه صحبت کنم از یه طرف خوراک هندی تو دهنم بود به زور قورتش دادم نزدیک بود خفه بشم ولی بعد از 15 دقیقه سوال پیچ شدن از اینکه مدرکتون چیه و چقدر کار کردین و سابقتون چیه و منم با جزئیات توضیح دادم و قرار شد فردا صبح ساعت 8 دفترشون باشم خلاصه تا شب چند تا مسافر زدم و رفتم خونه خوابیدم صبح ساعت 6 بلند شدم رفتم دوش گرفتم و ریشامو یه مقدار کوتاه کردم یه کت شلوار پوشیدم و ساعت 7:30 زدم بیرون که به ترافیک و چیزای دیگه نخورم که دیر برسم دفعه اولی رفتم جلوی شرکت والله شرکت نبود یه کاخ یا قصر بود با سنگ های گرانیت خوشگل که نمی دونستم اینجا اینا کار میکنن یا عشق و حال فضای داخل چندتا ابنمای زیبا با چمن های سرسبز و یکدست واقعا به هرچیزی میخورد غیر از شرکت ولی مشخص بود که چه گردن کلفت های پولدار و هنرمندی اینجا کار میکنن که همچین فضایی برای کارشون ساختن وارد شدم یه عمارت بود که دو طبقه بود ولی زیربنای ساختمون نسبت به فضای کل ساختمون خیلی جور در نمیومد بگذریم خودشون دلشون خواسته اینجوری بسازن وارد شدم از زیبایی داخل هرچی بگم کمه(ببخشید داستان طولانی شده چون مرتبط به هم هست تمام قسمت ها)
خلاصه توی یه سالن وارد شدم حدود 10 نفر منشی و مهندس نشسته بود همه هم جلوشون لپ تاب های اپل بود و مشخص بود وارد یه شرکت معمولی نشدم و از همون اول فهمیدم اینجا بعیده بتونم استخدام بشم چون سطح کلاسشون خیلی بالا بود و از طرفی به خودم دلداری میدادم که چند ترم معدل الف شدی و یه چیزایی بارت هست نترس رفتم طرف یکی از خانوما که منشی بودن و معرفی کردم خودمو و گفتم اقای جابری گفتن بیام خدمتشون تلفن زد و بعد از چند دقیقه باز یه خانومی از طبقه بالا اومد و صدام کرد که برم بالا از پله ها که بالا میرفتم طبقه دوم باز برای خودش یه وضعی بود 5 تا در بود و یه سالن حدود 100 متر تو همین مایه ها 4 تا خانوم فوق سکسی منشی های بالا بودن و با خودم میگفتم این همه منشی چی کار میکنن کلا 5 یا 6 تا مهندس با این همه منشی چی کار میکنن بعد از 5 دقیقه باز بالا نشستن و معطل شدن رفتم داخل و دیدم یه اقای کراواتی خوشتیپ پشت میز نشستن و وارد شدم سلام علیک کردم و توضیح دادن درباره رزومه و سابقه و مدارکم البته سابقه هام به درد عمم میخورد چون یه راننده اسنپ بودم که مدرکشو باید میذاشت در کوزه ابشو میخورد حدود بیست دقیقه جلسه ما طول کشید که در همین حیث دختر همین یارو جابری که اون روز رسوندمش هم اومد داخل و بر حسب اتفاق بود یا خبر داشت نمی دونم وارد شد و جلوش بلند شدم و رفت پیش باباش یه صندلی دیگه بود نشست و توضیحات الباقیو دادم و اقای جابری بهم گفت که برم بیرون پیش منشی مراحل استخدام ازمایشیم برای یک ماه انجام بشه و تشکر کردم از روی خونسردی و بی خیالی که انگار برام خیلی هم مهم نبوده و از طرفی دیگه تو کونم عروسی بود که تو همچین شرکتی و بعد از کلی درس خوندن استخدام شدم و گفتن یک ماه ازمایشی هم همراه حقوق بود و پرسیدم از منشی که برام حقوق 5 تومنو در نظر گرفته بودن برای شروع که با خودم گفتم از 8 تا 3 میام بعدش هم میرم اسنپ 3 تومن هم اونجا کار میکنم ماهی 8 تومن دیگه خدا بده برکت.خلاصه همون روز که کارم تموم شد رفتم بیرون و سوار ماشین شدم وبعد از چند دقیقه که راه افتادم دیدم از درب پارکینگ همون شرکت یه ماشین سانتافه اومد بیرون و تا سر خیابون هم مسیرم بود که سر چهارراه دیدم شیشه پایین اومد و دختر همون جابری بود حقیقتا مجال صحبت نبود پشت سر چراغ سبز شد و بوق و فحش ملت داشت نصیبم میشد که کنار زدم و وایستادم و اونم پشت سرم وایستاد و پیاده شدم و رفتم نزدیک و کلی تشکر ازش دعوت کردم که ظهر ناهار مهمون من باشین بابت شیرینی استخدام و لطفی که کرده بود برای کار بعد از دوبار تشکر و ناز کردن بالاخره عنتر خانوم قبول کرد البته بگم هنوز هم تو فکر کردنش نبودم چون هنوز در حدی نبودم که بخوام به کردنش فک کنم از همه بیشتر به فکر کار و رفتن از فردا صبح به همچین دفتر کاری بودم و خوشحال که الان میرم یه اتاق مخصوص به من میدن و میگن اقای مهندس و فلان خلاصه حدود ساعت 10 بود رفتم دوباره تا ظهر مسافرکشی که حداقل پول ناهار گنده گوزیه ظهرو دربیارم . سرتونو در اوردم ببخشید خلاصه دیگه با جزئیات میگم خدممتون. ساعت 1 بود که رفتم به همون رستوران که زودتر رسیدم که ببینم منو غذاهاش چه جوریه چون اولین بار بود میرفتم و خیلی گرون بود ولی مجبور بودم که در شان باشه کمترین غذاش پرسی 100 تومن بود که با خودم میگفتم چه غلطی کردم میبردمش ساندویچ کثیف که با غذا های قشر متوسط هم اشنا بشه و خلاصه دیگه گفتم جهنم باید حداقل 300 یا 400 پیاده بشم ولی ارزششو داشت ولی خداوکیلی خسیس نیستم چون اوضاع مناسب نبود میگم و بعد از 30 دقیقه نشستن و منو بالا پایین کردن خانوم تشریف اوردن و تیپی که داشتن غیر قابل توصیف بود که فقط پول لباساش فک کنم اندازه کل لباسای توی کمد خونه ما بود همه مارک و برند. یه دست گل شیک هم اورد و داد به من به عنوان تبریک کار که تو دلم قند اب شده بود اخه تاحالا گل نداده بود کسی بهم و منو رو دادم بهش و گفت به انتخاب خودتون غذا سفارش بدین که سلیقتونو ببینیم منم ریدم به خودم که خدایا اگه غذای ارزون سفارش بدم ابروم میده منم گفتم کیرت باشه کم نیار جلوش البته ته کارتم کلا 1 تومن مونده بود که 600 تومن غذا سفارش دادم با همه چی سالاد و ماست و نوشابه و همینا سر میز و موقع خوردن غذا ازم پرسید که زن داری یا مجردی که سر صحبت باز شد و دلو زدم به دریا و لا به لای حرفام از تنهایی و بعضی نیاز ها و عاطفی بودن حرف زدن که فقط از قسمت عاطفی حرفام بیشتر خوشش میومد و دنباله همونارو میگرفت و خودش هم میگفت خلاصه یه مقدار صحبت کردیم و ناهار خوردیم و رفتم و از فرداش هم رفتم تو شرکت مشغول به کار شدم و به عنوان مهندس ناظر چند روزی میرفتم سر پروژه ها و ساختمون هایی که در حال ساخت بود بررسی میکردم و دو سه باری توی شرکت که میرفتم گزارش کار بدم دختر اقای جابریو دیدم البته روز رستوران اسمشو پرسیدم که گفت اسمش سارا هست و چند باری سارا توی شرکت اومد و میرفت و داداشش دوهفته ای بود که رفته بود المان برای خرید لوازم ساختمان و اینجور چیزا.سارا توی اینستا هم پیج داشت مربوط به خودش که بعد از هفته اول کاری بهش درخواست دادم و قبول کرد و عکسای سکسی و اونجوری نداشت البته حقیقتا منم چون دختر رییسم بود تخم نمی کردم کاری بکنم چون میدونستم اگه اتفاقی بیفته اخراج دوباره سر خط اسنپ واسه همین نه تو شرکت با منشی ها خیلی گرم میگرفتم که حرف دربیارن هم سارا البته سارا هم میومد و میرفت فقط در حد سلام خوبین و خدافظ کلا توی شرکت ها رییس ها و بچه هاشون اخلاقای سگی دارن و به کسی رو نشون نمیدن که پررو بشن و کار از دستشون بیرون بره واسه همین اخلاق خوبی توی شرکت نداشت خلاصه گذشت ماه اول ازمایشی و منو به طور رسمی استخدام کردن و حقوق اول هم 5 تومن دادن که یه مقدارش بابت تشویق و حسن انجام کار خوبم بود تو اسنپ هم یه دو تومنی دراوردم و خداروشکر گذشت چند ماهی و حقوقمو به خاطر تلاش و کار زیادی که میکردم از 5 تومن به 8 تومن رسوندم و ماه هفتم، اواسط ماه یه روز توی شرکت موندم ساعت 3 باید شرکت تعطیل میشد فردا هم باید یه پروژه ای تحویل میدادم توی شرکت هم کلا دوتا از بچه ها بودن با دوتا منشی خود اقای جابری ساعت 2 وارد اتاقم شدن و از وضع پروژه جویا شد و از اهمیتش گفت که توی مزایده نوع قیمت و نوع کیفیت خیلی مهمه به لطف یکی از دوستای دوران دانشگاهم نرم افزار های مهندسیو خیلی خوب یاد داشتم کار کنم واسه همین به بهترین نحو پروژه هارو طراحی می کردم و کارو تحویل دادم و شرکت ما توی مزایده برنده شد و واسه از طرفی هم اقای جابری تا حدودی خبر داشت بعضی از منشی هاش با مهندسای شرکت روابط سکس و اینجور چیزا دارن و یه جورایی به خاطر تخصص هایی که بعضی هاشون داشتن نمی تونست اخراجشون کنه البته خودش هم منشی مخصوص خودشو بیکار نمیذاشت بعضی اوقات و بچه ها بی خبر نبودن و از رییسشون یاد گرفته بودن.بعد از انجام اون پروژه یه شب اقای جابری منو دعوت کرد به شام به طور خصوصی گفت برام یه پیشنهاد داره و منم قبول کردم و به یه رستوران خیلی لاکچری منو برد و همراه دخترش و پسرش رفتیم و در حین خوردن غذا گفت که یه شرکت دیگه توی دبی می خواد راه بندازه و چند نفر مورد اعتماد و کار بلد میخواد بفرسته با حقوق بالا در اون لحظه داشتم بال در میاوردم که واقعا قراره برم دبی اخی تا حالا تنها مسافرتی که رفته بودم مشهد بود اونم به لطف یکی دیگه و الان با این پپیشنهاد نمی دونستم چی باید بگم واقعا خلاصه قبول کردم و به طور ازمایشی قرار بود دو هفته دیگه بعد از انجام ویزا و کارای رفتن یک هفته ای در دبی باشیم و پروژه ای که ساخت یک هتل اقامتی تفریحی بود بررسی کنیم و شروع به کار ساخت بشیم . در رابطه با پولی که اقای جابری داشت فقط همینو بگم که توی جاهای مختلف ایران زمین و ملک و املاک داشت و توی کیش فقط یک هتل 5 ستاره داشت که خودش ساخته بود و این کمترینش بود توی تهران دیگه بماند خلاصه کوتاه کنم که همه چی انجام شد و سوار هواپیما بودم سارا هم با ما اومد به بهانه خرید لباس برای تفریح من به همراه اقای جابری و برادرش و دوتا از مهندسای شرکت عازم دبی شدیم ضمنا سربازی هم معاف شده بودم به خاطر کفالت پدرم و توی هواپیما ردیف وسط 4 نفره من اول کنارم اقای جابری و کنارش سارا و اخر هم داداشش بد عنقش که خودشو یه جوری میگرفت انگار که خریه می خواستم بار ها بگم که میمون با پول بابات پز میدی خودت هیچ خری نیستی ضمن اینکه تنها هنرش رفتن به سر پروژه بود و از جیب باباش ماهی 30 40 میلیون برای خودش حقوق میزد و باباش هم تنها پسرش بود خیلی کاریش نداشت و مهم نبود خلاصه رسیدیم دبی و توی مسیر یه نیم ساعتی چرت زدم و قتی رسیدیم همه با مانتو روسری اومدن با تاپ و شلوار و دامن پیاده شدن و اونجا برای اولین بار سارا دیدم با یه دامن و تاپ که خیلی هم باز نبود ولی سینه هاش قشنگ 80 بود و سفید که داشتم از شق درد میمردم با دیدن سارا و این همه دختر و خانومای ایرانی خوشگل و سکسی انصافا ایرانی ها زیباترین هستن توی دنیا سفید و بی نقص خلاصه رفتیم هتل تا رسیدیم و اتاق من خوشبختانه از شانس خوبم تنها افتادم دوتا مهندس باهم و اقای جابری و دخترش و پسرش تو یه اتاق شب بود که برای شام رفتیم همگی بیرون و خداروشکر اقای جابری نذاشت کسی حساب کنه و منم کلا با خودم 2هزار دلار برده بودم و بعد از صرف شام رفتیم توی شهر یه دوری زدیم و برگشتیم هتل و صبح قرار بود سر پروژه اتاق هامون توی یه طبقه بود و طبقه 7 بودیم اتاق اقای جابری و دوتا مهندس ها کنار هم بود ولی اتاق من 4 تا فاصله داشت خلاصه اقای جابری و پسرش رفتن توی اتاق من توی لابی نشسته بودم و رمز وای فای میخواستم بگیرم که بیکار نباشم البته خسته نبودم که سارا اومد و روی مبل کنار من نشست و سر صحبت باز شد و ازش تشکر کردم بابت اینکه من الان اینجا هستم و اون روز اگه شما نبودین من هنوز اسنپ کار میکردم و هشتم گرو نهم بود وتعارف تیکه پاره کردن لا به لای حرف زدنامون هم ادما رفت و امد میکردن و من همش به خانوما و دخترا که با چه لباسای سکسی و باحالی میرن میان که سارا یه دفعه گفت میان اینجا به بهانه دادن و تیغ زدن همشون که من پشمام ریخته بود و مونده بودم چی بگم که گفتم دیگه نیاز دارن و هم میدن هم پول میگیرن هر دو طرف راضی که از اینجا شروع شد ماجرا و باعذر خواهی بابت طول کشیدن داستان ولی همین شروع صحبت شد که بهم گفت خیلی نگاه میکنی بهشون اینا جنده پولین و هزار نفر روشون رفتن و دیگه فلان و منم از بس کف کرده بودم گفتم والله نه دوران دبیرستان نه دانشگاه دوست دختر نداشتم چون دانشگاه ازاد بودم اکثرا با بچه پولدارا بودن و دختر پسر ها یا دنبال زید خوشگل بودن دختر ها هم دنبال پسر های پولدار و خوشتیپ حالا ما خوشتیپ بودیم یه مقدار ولی پولدار نبودیم کسی هم سمت ما نیومد و فلان خلاصه یه نیم ساعتی صحبت کردیم رفتیم و وارد اسانسور شدیم ازم پرسید که صبح شما برای پروژه با پدر میرین از چه ساعتی صبح بیدار میشین که خیلی دوهزاریم نیفتاد که برای چی پرسید و منظور خاصی داره یا نه تو باغ نبودم و البته تصمیم داشتم صبح ساعت 8 برای صبحانه که قراره بریم از 7 بیدارشم دوش بگیرم و مرتب برم خلاصه صبح ساعت 7 بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و پشمامو زدم و خودمو مرتب کردم ساعت 7:15 بود صدای در اتاق اومد فقط حوله دورم بود که درو باز کردم دیدم ساراست و سریع رفتم پشت در فقط سرم معلوم بود که ببینم چی میگه و گفت میشه بیام داخل که ازش خواستم برم لباس بپوشم ولی درو نبستم حوله رو از دورم برداشتم که لباس بپوشم صدای بسته شدن در اومد و برگشتم دیدم سارا جلوم واستاده منم لخت مونده بودم واقعا نمی دونستم باید چی کار کنم البته سارا لخت نبود تنش یه تاپ تنگ که سینه هاش داشت منفجر میشد توی تاپ و یه شلوارک تا زانو منم لخت و کیرم اویزون بهم گفت تاحالا دوست دختر نداشتی میخوای نشونت بدم دوست دختر چی کار میکنه منو هل داد روی تخت منم ولو شدم و فقط نمی دونستم باید چی بگم از یه طرف دختر رییسم بود و اگه میفهمید خودشو پسرش و دوتا مهندسا منو تو همون دبی میکردن و اخراج بودم از یه طرف هم سارا نمیشد ازش گذشت شروع کرد برام ساک زدن جوری ساک زد که نمی تونستم وصف کنم کار بلد بود قبلش تو حموم یه دست زده بودم واسه همین ابم میدونستم دیر میاد و خودمو سفت گرفته بودم که نیاد خودش لخت شد و اومد رو کیرم نشست و بالا پایین میرفت و منم از فرصت استفاده کردم سینه هاشو فقط میخوردم و اه اهش بلند شده بود که بلندشد و به حالت داگی خوابید و گفت فقط بکنم منو خیلی وقته همچین حالی نکرد منم ترسیده بودم که کسی نفهمه و فقط برای رفع نیاز فعلیش نباشه بعدا بفروشمه منو از یه طرف داشتم میکردمش حال میکردم از یه طرفم نگران کارم بودم که خرج خونوادمو دارم میدم نکنه کارم از دستم بره خلاصه یه یه ربعی سکس کردیم دوبار ارضاش کردم اخرش هم که ابم داشت میومد کشیدم بیرون روی سینه های سفید سارا ریختم و از هم لب گرفتیم و رفت و دوباره رفتم حموم حقیقتا عذاب وجدان داشتم که چرا همچین چیزی شد هیچ مردی از سکس بدش نمیاد منم بدم نمیاد ولی باهر بدبختی بود دوباره رفتم حموم وساعت 8 رفتم پایین برای صبحانه که دیدم اقای جابری و پسرش و سارا هم نشستن سر میز سارا هم خیلی عادی بلند شد سلام کرد اصلا انگار نه انگار نیم ساعت پیش داشتم میکردمش خجالت هم میکشیدم ولی نشستم صبحونه خوردیم و رفتیم سر پروژه و شب شد کارامونو انجام دادیم و شب خسته رفتم توی اتاق خوابیدم که تلگرام پیام اومد ودیدم سارا بود و ازم تشکر کرد بابت صبح و نظرمو پرسید مونده بودم چی بگم ولی منم ازش تشکر کردم و گفتم خیلی جا خوردم و انتظار نداشتم ولی خیلی لذت بخش بود با تو ولی بیشتر نگران کارم و اینده شغلیم بودم که کسی نفهمه وگرنه هم ابروم میره هم کارمو از دست میدم و سارا هم نوشت مطمئن باش نه کسی میفهمه نه قراره بفهمه ضمنا اگه کسی بفهمه ابرو خودم هم میره و ازین حرفا و از یه طرف خیالم راحت شده بود که کلکی تو کارش نبوده و ازم خواست که صبح دوباره بیاد توی اتاقم سکس کنیم و منم قبول کردم و تو کونم عروسی بود و با سارا رابطمون شروع شد و یکی دوز همینجوری صبح ها میکردمش و دوروز اخر دیگه خودم گفتم ضایس بابات یا داداشت میفهمن هر روز بیای و دیگه برگشتیم ایران و این یه هفته جز بهترین لحظات زندگیم بود و خداروشکر نزدیک 2 سال هست میگذره و توی شرکت بابای سارا مهندس ارشد هستم و در رفت و امد به دبی برای پروژه ها و از راننده اسنپ رسیدم به مهندس ارشد به لطف سارا که هنوز هم باهم سکس میکنیم خداروشکر داداش عنترش هم بیشتر با باباش دبی هستن و مدیریت شرکت با منه و سارا هم بیشتر اوقات بعد از کار بامنه و دوست دخترم هست و توی شرکت هم میدونن همه و باباش هم فک میکنم بی خبر نیست از رابطمون ولی سکسو نمی دونه و فک می کنه باهم در ارتباطیم واسه ازدواج البته هنوز قسمت نشده و نمی دونم چی بشه ولی معذرت میخوام اگه سرتونو در اوردم و خسته شدین داستان واقعی و بدون کوچکترین جا انداختگی امیدوارم اگه جایی غلط نوشتاری یا گفتاری بود به بزرگواری خودتون ببخشید …راننده اسنپ
نوشته: راننده اسنپ